فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bets, betting, bet, betted
• (1) تعریف: to agree to give up (usu. money) to another person if one's prediction of some future result does not occur.
• مترادف: gamble, lay, stake, wager
• مشابه: hazard, pledge, risk, venture
- I bet five dollars on that horse.
[ترجمه سحر] من پنج دلار برای اون اسب شرط بندی کردم
[ترجمه محمد حیدری] رو اون اسب پنج دلار شرط می بندم
[ترجمه امیررضا فرهید] من روی آن اسب پنج دلار شرط بندی کردم.
[ترجمه Bardia1373] من پنج دلار شرط میبندم روی آن اسب
[ترجمه نیکو] من پنج دلار روی آن اسب شرط بستم
[ترجمه آرا] من پنج دلار روی آن اسب شرط بستم.
[ترجمه هستی فراهانی] من برای آن اسب پنج دلار شرط میبندم.
[ترجمه گنج جو] رو اون اسبه پنج دلار شرط می بندم که برنده میشه.
[ترجمه ترگمان] من روی اون اسب پنج دلار شرط می بندم
[ترجمه گوگل] من پنج دلار بر آن اسب سر بگذارم
• (2) تعریف: to engage with another in such an agreement to give (usu. money).
• مترادف: wager
• مشابه: gamble, pledge
- We bet five dollars on the game.
[ترجمه نیلا] ما پنج دلار برای این بازی شرط بندی کردیم
[ترجمه محمد حیدری] ما رو بازی پنج دلار شرط می بندیم.
[ترجمه ترگمان] شرط می بندم پنج دلار در بازی است
[ترجمه گوگل] ما پنج دلار در این بازی بگذاریم
• (3) تعریف: to feel sure or confident without knowing (something) as a fact.
- I bet that they will cancel the game because of this rain.
[ترجمه Bahar_farzin46613] من شرط میبندم که این بازی رو بخاطر بارون کنسل میکنن
[ترجمه ترگمان] شرط می بندم که به خاطر این باران بازی را لغو خواهند کرد
[ترجمه گوگل] من شرط می گذارم که به خاطر این باران بازی را لغو کنند
- I bet you're tired after all that work in the yard.
[ترجمه ترگمان] شرط می بندم بعد از اون همه کار توی حیاط خسته شدی
[ترجمه گوگل] من شرط می بندم که بعد از همه کارها در حیاط خسته می شوید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: you bet
• : تعریف: to make or place a bet (often fol. by "on").
• مترادف: gamble, game, lay, wager
• مشابه: dice, play, speculate
- Do you ever bet on the horses?
[ترجمه ترگمان] تا حالا روی اسب ها شرط بستی؟
[ترجمه گوگل] آیا تا به حال بر روی اسب ها شرط می بندید؟
اسم ( noun )
• (1) تعریف: an instance of betting.
• مترادف: gamble, wager
• مشابه: ante, speculation
- This was my first bet, and I lost.
[ترجمه Tara] این اولین شرط من بود و من ان را باختم
[ترجمه ترگمان] این اولین شرط من بود و من باختم
[ترجمه گوگل] این اولین باری بود که من از دست دادم
• (2) تعریف: stake; wager.
• مترادف: pot, stake, wager
• مشابه: ante
- My bet on the race was small.
[ترجمه ترگمان] شرط من روی مسابقه کوچک بود
[ترجمه گوگل] شرط من در مسابقه کوچک بود
• (3) تعریف: anything that is the subject of a bet.
• مترادف: wager
• مشابه: chance, risk, speculation, venture
- His horse is a sure bet in the next race.
[ترجمه ترگمان] اسب او مطمئنا در مسابقه بعدی شرط بسته است
[ترجمه گوگل] اسب او یک شرط مطمئن در مسابقه بعدی است