کلمه جو
صفحه اصلی

categorical


معنی : قیاسی، مطلق، قطعی، حتمی، قاطع، جزمی، بی شرط
معانی دیگر : قطعی (categoric هم می گویند)، وابسته به: category، بی قید

انگلیسی به فارسی

قطعی، مطلق، قاطع، جزمی، قیاسی، حتمی، بی شرط


قاطع، حتمی، جزمی، قیاسی، قطعی، (منطق) مطلق، بی‌قید، بی‌شرط


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: categorically (adv.)
(1) تعریف: with no exceptions or conditions; absolute.
مترادف: absolute, unconditional, unlimited, unqualified
متضاد: qualified
مشابه: arrant, complete, downright, flat, implicit, out-and-out, outright, plain, unmitigated

- Her categorical rejection of violence made her a pacifist even during World War II.
[ترجمه ترگمان] رد قاطع خشونت او، حتی در طول جنگ جهانی دوم، او را صلح طلب کرده بود
[ترجمه گوگل] رد قطعی او از خشونت حتی او را در دوران جنگ جهانی دوم نیز به عنوان یک صلح طلب تبدیل کرد

(2) تعریف: of, in, or pertaining to a category.
مترادف: classifiable, specific, varietal
مشابه: familial, typical

• absolute, definite, decisive
if you are categorical about something, you state your views with certainty and firmness.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] جازم، حملی، مطلق، قطعی، بی شرط، جزمی

مترادف و متضاد

قیاسی (صفت)
inductive, categorical, analogical, syllogistic, comparative, schematic, categoric

مطلق (صفت)
abstract, absolute, utter, sheer, total, full, independent, unconditional, unconditioned, slick, unlimited, categorical, implicit, downright, arbitrary, despotic, categoric, unrestrained, plenipotentiary, thetic, thetical

قطعی (صفت)
absolute, decisive, definite, definitive, certain, final, unconditional, critical, decretive, decretory, positive, categorical, sure, last, categoric, conclusive, deterministic, trenchant, decided, magistral, terminative, peremptory, uncompromising, irrevocable

حتمی (صفت)
very, all right, imminent, imperative, indispensable, obligatory, categorical, cocksure, categoric

قاطع (صفت)
decisive, definitive, final, decretive, decretory, categorical, overbearing, categoric, crucial, conclusive, incisive, trenchant, secant, magistral, unanswerable

جزمی (صفت)
categorical, dogmatic, categoric

بی شرط (صفت)
unconditional, categorical, implicit, categoric

explicit, unconditional


Synonyms: absolute, all out, certain, clear-cut, definite, definitive, direct, downright, emphatic, express, flat out, forthright, no holds barred, no strings attached, positive, specific, straight out, sure, ultimate, unambiguous, unequivocal, unmitigated, unqualified, unreserved


Antonyms: ambiguous, conditional, equivocal, implied, qualified, questionable, tentative, uncategorical, vague


جملات نمونه

The management's offer was categorically rejected by the workers.

پیشنهاد مدیران قاطعانه از سوی کارگران رد شد.


1. a categorical denial
انکار موکد

2. Can you give us a categorical assurance that no jobs will be lost?
[ترجمه ترگمان]آیا می توانید یک تضمین قطعی به ما بدهید که هیچ شغلی از بین نخواهد رفت؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانید به ما اطمینان قطعی بدهید که هیچ شغلی از بین نمی رود؟

3. The counselor would then electronically graze the 70 categorical pots of money.
[ترجمه ترگمان]سپس مشاور به صورت الکترونیکی ۷۰ لیوان قطعی را در اختیار خود قرار می دهد
[ترجمه گوگل]سپس مشاور، هفتاد و هفتصد و نود و هشتاد و هفتصد و نود و نود

4. Will my right hon. Friend give me a categorical assurance that that order was decided solely on price?
[ترجمه ترگمان] درست میگم، عزیزم دوست صمیمی به من اطمینان داده که این دستور فقط براساس قیمت تعیین شده است؟
[ترجمه گوگل]راست میگی؟ دوست دارم به اطمینان قطعی اطمینان حاصل کنم که این نظم صرفا بر اساس قیمت تعیین شده است؟

5. Weber's agent issued a categorical denial that the incident had ever happened.
[ترجمه ترگمان]نماینده وبر یک انکار قطعی صادر کرد که این حادثه تا به حال رخ داده بود
[ترجمه گوگل]عامل وبر یک انصراف قطعی داد که حادثه اتفاق افتاده است

6. Can the Minister give us a categorical assurance that that will not happen?
[ترجمه ترگمان]آیا وزیر به ما اطمینان مطلق می دهد که این اتفاق نخواهد افتاد؟
[ترجمه گوگل]آیا وزیر به ما اطمینان قطعی می دهد که این اتفاق نمی افتد؟

7. Perhaps the exemplar of this surrealist categorical imperative was Antonin Artaud.
[ترجمه ترگمان]شاید نمونه این imperative surrealist surrealist آنتوان Artaud بود
[ترجمه گوگل]شاید نمونه ای از امیدهای جدی سورئالیستی آنتونین آرتا بود

8. Categorical outcomes, such as prevalence rates, were initially compared by 2 with Yates' correction.
[ترجمه ترگمان]نتایج Categorical، مانند نرخ شیوع، در ابتدا با ۲ با تصحیح ییتس مقایسه شدند
[ترجمه گوگل]نتایج طبقه بندی مانند میزان شیوع، در ابتدا با 2 اصلاح با یاتس مقایسه شد

9. But how can I know what the categorical imperatives binding on me are?
[ترجمه ترگمان]اما من از کجا بدانم که imperatives به چه مناسبت به من مربوط است؟
[ترجمه گوگل]اما چگونه می توانم بدانم که قواعد قطعی من چه هستند؟

10. Kant's categorical imperative procedure, Adam Smith's impartial spectator, and Rousseau's general will are primary examples of representations of a moral point of view.
[ترجمه ترگمان]روش قاطع imperative کانت، تماشاگر بی طرف آدام اسمیت، و ژنرال روسو نمونه های اولیه نمایش یک نقطه نظر اخلاقی هستند
[ترجمه گوگل]روش اجباری قطعی کانت، تماشاگر بی طرفانه آدام اسمیت و کلی ژنرال روسو نمونه اولیه ای از بازنمایی های یک دیدگاه اخلاقی است

11. The categorical names are often combined, with a six - carbon - atom aldehyde sugar being termed an aldohexose.
[ترجمه ترگمان]نام های مطلق اغلب با هم ترکیب می شوند، با یک دانه شش کربنه از شکر که an نامیده می شوند
[ترجمه گوگل]نامهای دسته ای اغلب ترکیب می شوند، با یک شکر کربن - الکل قند آلدهید نامیده می شود aldohexose

12. The judgement was harsh and categorical.
[ترجمه ترگمان]قضاوت سخت و قاطع بود
[ترجمه گوگل]قضاوت سخت و جدی بود

13. West logic includes Aristotelian categorical logic and Stoic propositional logic in ancient time and modern mathematic logic.
[ترجمه ترگمان]منطق غرب شامل منطق مطلق ارسطویی و منطق گزاره ای Stoic در زمان باستان و منطق ریاضی مدرن است
[ترجمه گوگل]منطق غرب شامل منطق قطعی ارسطویی و منطق گزاری استوئیک در زمان باستان و منطق مدرن ریاضی است

14. The first thing to realize is that it must consist in categorical imperatives, which are to be distinguished from hypothetical imperatives.
[ترجمه ترگمان]اولین چیزی که باید درک کنیم این است که باید شامل الزامات مطلق باشد، که باید از الزامات فرضی متمایز شوند
[ترجمه گوگل]اولین چیزی که باید بدانیم اینست که باید شامل الزامات قطعی باشد که باید از الزامات فرضی آن جدا شود

a categorical denial

انکار مؤکد


پیشنهاد کاربران

موکد

گسسته
categorical classification: کلاس گسسته [در کامپیوتر، مبحث تشخیص احساس در متن]

قاطعانه

معین و تعریف شده

طبقه ای - دسته ای

categorical ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: مقوله ای
تعریف: مربوط به یا مبتنی بر یک یا چند مقوله


کلمات دیگر: