کلمه جو
صفحه اصلی

belonging


معنی : متعلقات، دارایی، متعلقات واموال، متعلق، وابسته ها
معانی دیگر : (بیشتر به صورت جمع) متعلقات، چیزها، اموال، هست، هست و نیست، تعلق، وابستگی، همبستگی، وابسته ها بصورت جمع

انگلیسی به فارسی

متعلقات، وابسته‌ها (به‌صورت جمع)، متعلقات و اموال، دارایی


متعلق به، متعلقات، دارایی، متعلقات واموال، متعلق، وابسته ها


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: closeness and mutual acceptance in a relationship.
مترادف: intimacy
متضاد: alienation, disaffection
مشابه: acceptance, affection, association, closeness, community, mutuality, warmth

- Being part of the team gave him a feeling of belonging that he'd never had before.
[ترجمه ف. گ.] عضوی از تیم بودن، به او احساس تعلقی می داد که پیشتر هرگز تجربه نکرده بود.
[ترجمه ترگمان] عضوی از تیم او را احساس کرد که قبلا هرگز ندیده بود
[ترجمه گوگل] بخشی از این تیم به او احساس تعلق می کرد که او هرگز قبلا ندیده بود

(2) تعریف: (pl.) possessions.
مترادف: chattel, dunnage, goods, possessions, property, things, trappings
مشابه: baggage, luggage, paraphernalia, stuff

- Someone stole all his belongings as he slept at the bus station.
[ترجمه ترگمان] یه نفر تمام وسایلش رو وقتی تو ایستگاه اتوبوس خوابیده بود دزدیده
[ترجمه گوگل] وقتی که او در ایستگاه اتوبوس خوابید، کسی همه وسایل خود را به سرقت برد

• membership, quality of being a part of, association

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] متعلق بودن، تعلق داشتن، تعلق

مترادف و متضاد

متعلقات (اسم)
apanage, appanage, belonging, paraphernalia, appurtenance, purtenance, appurtenant

دارایی (اسم)
wealth, thing, possession, belonging, asset, property, finance, estate, weal, holding, fortune, purse

متعلقات و اموال (اسم)
belonging

متعلق (صفت)
dependent, attached, belonging, depending

وابسته ها (صفت)
belonging

sense of security in friendship


Synonyms: acceptance, affinity, association, attachment, inclusion, kinship, loyalty, rapport, relationship


Antonyms: antipathy, insecurity


جملات نمونه

1. belonging to upper social classes
متعلق به طبقات اجتماعی بالاتر

2. behavior belonging to hoodlums
رفتار در خور لات ها

3. human habitations belonging to thousands of years ago
زیستگاه های انسان متعلق به هزاران سال پیش

4. the keys belonging to this door
کلیدهایی که به این در می خورند.

5. a sense of belonging to this land
احساس وابستگی به این آب و خاک

6. a schedule of household items belonging to the deceased
فهرست اثاث منزل متعلق به متوفی

7. one of the privileges of belonging to this club
یکی از مزایای عضویت در این باشگاه

8. The police impounded cars and other personal property belonging to the drug dealers.
[ترجمه ترگمان]پلیس اتومبیل و سایر اموال شخصی متعلق به فروشندگان مواد مخدر را توقیف کرده است
[ترجمه گوگل]پلیس خودروها و دیگر ملک شخصی متعلق به نمایندگی مواد مخدر را محکوم کرد

9. They feel deeply the honour of belonging to the Senate.
[ترجمه ترگمان]آن ها عمیقا مفتخر هستند که به مجلس سنا تعلق دارند
[ترجمه گوگل]آنها عمیقا افتخار متعلق به مجلس سنا را احساس می کنند

10. We look upon you as belonging to the family.
[ترجمه ترگمان]ما به شما تعلق داریم که متعلق به خانواده است
[ترجمه گوگل]ما به شما به عنوان خانواده متعلق به شما نگاه می کنیم

11. The boat belonging to Arnold Spence, the fisherman for whom he worked, had developed engine trouble.
[ترجمه ترگمان]قایق متعلق به آرنولد اسپنس، ماهیگیر که او کار می کرد، دچار مشکل شد
[ترجمه گوگل]قایق متعلق به آرنولد اسپنس، ماهیگیر که برای او کار می کرد، مشکلی برای موتور ایجاد کرده بود

12. Murder; and Theft: dishonestly appropriating property belonging to another with the intention of permanently depriving the owner of it.
[ترجمه ترگمان]دزدی، و دزدی: مصادره اموال متعلق به دیگری با قصد محروم کردن صاحب آن
[ترجمه گوگل]آدم کشی؛ و سرقت، به طور غیرقانونی اموال متعلق به دیگران را به رسمیت می شناسد و قصد دائمی محروم کردن صاحب آن را دارد

13. A sense of identity and belonging is created albeit with the aid of alcohol or drugs that lowers our inhibitions.
[ترجمه ترگمان]حس هویت و تعلق با کمک الکل یا مواد مخدر ایجاد می شود که inhibitions ما را کاهش می دهد
[ترجمه گوگل]احساس هویت و تعلق خاطر با استفاده از الکل یا داروهایی که مانع مانع ما می شود، ایجاد می شود

14. They had hardly ever been in this house belonging to Nicholas, and never since it received its new mistress.
[ترجمه ترگمان]هرگز در این خانه به سر برده بودند که به نیکلای تعلق داشتند و از آن پس معشوقه جدید خود را نیز دریافت نکرده بودند
[ترجمه گوگل]آنها تقریبا در این خانه متعلق به نیکلاس بوده اند و هرگز از زمانی که معشوقه جدید خود را دریافت نکرده اند

I packed my belongings and left.

چیزهایم را بستم و رفتم.


Her belongings were entirely destroyed in the fire.

همه‌ی مایملک او در آتش‌سوزی از بین رفت.


a sense of belonging to this land

احساس وابستگی به این آب و خاک


پیشنهاد کاربران

تعلق داشتن

تعلقات، وسایل، دارایی، متعلقات

تعلق ( مثل cultural belonging : تعلق فرهنگی )

تعلق خاطر

وسائل و متعلقات

They stole her belongings while she lay helpless on the bed

تعلق , وابستگی , اموال , متعلقات , لوازم , چیزها ( اسباب ) .


کلمات دیگر: