کلمه جو
صفحه اصلی

infiltrate


معنی : گذاشتن، تراوش کردن، نشر کردن، نفوذ کردن، در خطوط دشمن نفوذ کردن
معانی دیگر : رخنه کردن، نشت کردن، تراویدن، از سوراخ یا رخنه رد شدن، (ارتش: در خفا و به تدریج در ناحیه ای رسوخ کردن و دشمن را از چند طرف مورد حمله قرار دادن) تک نشتی کردن، حمله ی نفوذی کردن، پراگیری کردن، (تدریجا و در خفا) نفوذ کردن در هر چیز، از صافی رد کردن یا شدن، صاف شدن یا کردن، پالائیدن، بیزیدن (filter هم می گویند)

انگلیسی به فارسی

تراوش کردن، نفوذ کردن، نشر کردن، گذاشتن، در خطوط دشمن نفوذ کردن


نفوذ، نفوذ کردن، تراوش کردن، نشر کردن، گذاشتن، در خطوط دشمن نفوذ کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: infiltrates, infiltrating, infiltrated
(1) تعریف: to go into or through as though by filtering, esp. for destructive purposes.

- Spies infiltrated the organization.
[ترجمه ترگمان] جاسوس ها به سازمان نفوذ کردن
[ترجمه گوگل] جاسوس این سازمان را نفوذ کرده است

(2) تعریف: to cause to pass into or through as though by filtering.

- He infiltrated his own agents into a rival organization.
[ترجمه ترگمان] او به عمال خود در یک سازمان رقیب نفوذ کرد
[ترجمه گوگل] او عوامل خود را به یک سازمان رقیب نفوذ کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to pass into a place or group as though by filtering; enter or become established gradually or secretly, esp. for destructive purposes.
اسم ( noun )
مشتقات: infiltrative (adj.), infiltrator (n.)
• : تعریف: that which enters or becomes established gradually or unnoticed, such as a substance that accumulates in the body.

• something which permeates; something which passes through tissues (medical)
permeate, penetrate, pass in or through; cause to permeate, cause pass in or through
if people infiltrate an organization or infiltrate into it, they join it secretly in order to spy on it or influence it.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] درون تراویدن
[زمین شناسی] درون تراویدن
[آب و خاک] شیرابه

مترادف و متضاد

گذاشتن (فعل)
leave, cut, stead, lodge, place, attach, have, put, let, deposit, infiltrate

تراوش کردن (فعل)
ooze, exude, bilge, infiltrate, leak, osmose, percolate, secrete, seep, transude

نشر کردن (فعل)
infiltrate, transpire, edit

نفوذ کردن (فعل)
infiltrate, leak, percolate, transpire, permeate, pervade

در خطوط دشمن نفوذ کردن (فعل)
infiltrate

creep in


Synonyms: access, crack, edge in, filter through, foist, impregnate, insinuate, penetrate, percolate, permeate, pervade, saturate, sneak in, tinge, work into, worm into


جملات نمونه

1. light cannot infiltrate the depths of the ocean
نور نمی تواند به اعماق اقیانوس رسوخ کند.

2. Police attempts to infiltrate neo-Nazi groups were largely unsuccessful.
[ترجمه ترگمان]تلاش پلیس برای نفوذ به گروه های نئونازی ها تا حد زیادی ناموفق بود
[ترجمه گوگل]تلاش های پلیس برای نفوذ گروه های نازی به شدت ناکام بود

3. A journalist managed to infiltrate the powerful drug cartel.
[ترجمه ترگمان]یه روزنامه نگار تونست به مافیای مواد مخدر نفوذ کنه
[ترجمه گوگل]یک روزنامه نگار موفق به نفوذ کارتل قدرتمند مواد مخدر شد

4. Troops repelled an attempt to infiltrate the south of the island.
[ترجمه ترگمان]نیروهای نظامی تلاشی برای نفوذ به جنوب این جزیره را دفع کردند
[ترجمه گوگل]نیروها تلاشی برای نفوذ به جنوب جزیره را منفجر کردند

5. A reporter tried to infiltrate into the prison.
[ترجمه ترگمان]یه خبرنگار سعی کرد تا به زندان نفوذ کنه
[ترجمه گوگل]خبرنگار تلاش کرد تا به زندان نفوذ کند

6. They repeatedly tried to infiltrate assassins into the palace.
[ترجمه ترگمان] اونا چندین بار سعی کردن که به assassins نفوذ کنن
[ترجمه گوگل]آنها بارها تلاش کردند تا قاتلان را به قصر برسانند

7. These cells infiltrate into the colonic mucosa and are abundant during the active phase of colitis.
[ترجمه ترگمان]این سلول ها به مخاط colonic نفوذ می کنند و در طول فاز فعال of به وفور یافت می شوند
[ترجمه گوگل]این سلول ها به مخاط مخاطب نفوذ کرده و در طول فاز فعال کولیت فراوان هستند

8. A chest radiograph revealed a patchy infiltrate in the left lower lobe.
[ترجمه ترگمان]A سینه نشان دهنده نفوذ تکه تکه شده در بخش پایین سمت چپ است
[ترجمه گوگل]یک رادیوگرافی قفسه سینه نشان داد که نفوذ پلاستیکی در لوب پایین چپ

9. Eosinophils were not evident in the inflammatory cell infiltrate.
[ترجمه ترگمان]eosinophils در سلول inflammatory مشخص نبود
[ترجمه گوگل]ائوزینوفیل ها در نفوذ سلول های التهابی مشاهده نشد

10. Police attempts to infiltrate neo-Nazi groups have been largely unsuccessful.
[ترجمه ترگمان]تلاش پلیس برای نفوذ به گروه های نئونازی ها تا حد زیادی ناموفق بوده است
[ترجمه گوگل]پلیس تلاش می کند گروه های نازی را نفوذ کند تا حد زیادی از دست نرفته است

11. When the granulomas infiltrate the root of the lungs, nearby lymph nodes swell and produce the X-ray abnormality your doctor saw.
[ترجمه ترگمان]هنگامی که the به ریشه ریه ها نفوذ می کند، غدد لنفاوی آن نزدیک می شوند و the اشعه ایکس را تولید می کنند که دکتر شما دید
[ترجمه گوگل]هنگامی که گرانولومها ریشه ریه ها را نفوذ می کنند، گره های لنفاوی مجاور متورم می شوند و باعث اختلال در اشعه ایکس می شوند

12. Activated macrophages are prominent in the inflammatory infiltrate in both ulcerative colitis and Crohn's disease.
[ترجمه ترگمان]macrophages فعال شده در نفوذ ملتهب هر دو بیماری ulcerative و Crohn فعال هستند
[ترجمه گوگل]ماکروفاژهای فعال در نفوذ التهابی در هر دو نوع کولیت اولسراتیو و بیماری کرون برجسته هستند

13. The inflammatory infiltrate associated with the ulcers was mixed, consisting of neutrophils, eosinophils, lymphocytes, and plasma cella.
[ترجمه ترگمان]نفوذ ملتهب مرتبط با زخم ترکیبی است که متشکل از neutrophils، ائوزینوفیل، lymphocytes و سلا پلاسما است
[ترجمه گوگل]نفوذ التهابی همراه با زخم ها شامل مخازن نوتروفیل، ائوزینوفیل ها، لنفوسیت ها و سلول های پلاسما بود

14. He sent his men to infiltrate homosexual groups and smoke out deviants.
[ترجمه ترگمان]اون افرادش رو فرستاد تا از گروه های همجنس باز نفوذ کنه و دود رو از بین ببره
[ترجمه گوگل]او مردان خود را برای نفوذ گروه های همجنسگرا فرستاد و دود را از بین می برد

15. I told Bernard to infiltrate the team so that he can keep us posted on their movements.
[ترجمه ترگمان]من به برنارد گفتم که به تیم نفوذ کند تا بتواند ما را روی حرکات آن ها مستقر کند
[ترجمه گوگل]من به برنارد گفتم که تیم را نفوذ کند تا بتواند ما را در حرکات خود نگه دارد

Light cannot infiltrate the depths of the ocean.

نور نمی‌تواند به اعماق اقیانوس رسوخ کند.


The enemy has infiltrated the right flank and rear of our army.

دشمن در جناح راست و عقب قشون ما رخنه کرده است.


Communists have infiltrated the government.

کمونیست‌ها در (دستگاه) دولت رسوخ کرده‌اند.


پیشنهاد کاربران

نفوذ کردن - رخنه کردن

تزریق شدن


کلمات دیگر: