کلمه جو
صفحه اصلی

indicative


معنی : دلالت کننده، اخباری، نشان دهنده، حاکی، اشاره کننده، دال بر، مشعر بر
معانی دیگر : نمایشگر، گواه، علامت، نشانگر، نشانه، شاخص (indicatory هم می گویند)، (دستور زبان) اخباری، خبری، خبر دهنده

انگلیسی به فارسی

نشان دهنده، نمایشگر، گواه، علامت، نشان، نشانگر، نشانه، شاخص


(دستور زبان) اخباری، خبری


(دستور زبان) وجه اخباری، فعل اخباری


نشان دهنده، حاکی، اخباری، دلالت کننده، دال بر، اشاره کننده، مشعر بر


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: suggesting; indicating (usu. fol. by of).

- His remark was indicative of a desire to help.
[ترجمه ترگمان] اظهار نظر او حاکی از تمایل به کمک بود
[ترجمه گوگل] سخنان او نشان دهنده تمایل به کمک بود

(2) تعریف: in grammar, designating the mood of a verb used for ordinary statements and questions. (Cf. imperative, subjunctive.)

• showing, pointing out; suggestive, expressive; indicating the mood of a verb in statements and questions (grammar)
if something is indicative of the existence or nature of something, it is a sign of it; a formal use.
if a verb is in the indicative, it is in the form used for making statements. compare imperative and interrogative.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] شاخص - نشانه

مترادف و متضاد

دلالت کننده (صفت)
connotative, indicative, indicant

اخباری (صفت)
indicative, declarative

نشان دهنده (صفت)
indicative

حاکی (صفت)
expressive, symbolic, redolent, indicative, stating, emblematic, symptomatic, illative

اشاره کننده (صفت)
expressive, indicative, suggestive

دال بر (صفت)
symbolic, indicative

مشعر بر (صفت)
representative, indicative

exhibitive


Synonyms: apocalyptic, augural, auspicious, characteristic, connotative, demonstrative, denotative, denotive, designative, diagnostic, emblematic, evidential, evincive, expressive, inauspicious, indicatory, indicial, ominous, pointing to, prognostic, significant, significatory, suggestive, symbolic, symptomatic, testatory, testimonial


جملات نمونه

1. indicative mood
وجه اخباری

2. the indicative mood
وجه اخباری

3. the strike was indicative of the workers' dissatisfaction
اعتصاب نشانه ی عدم رضایت کارگران بود.

4. a look which was indicative of joy
نگاهی که نشانگر شادی بود.

5. The rise in unemployment is seen as indicative of a new economic recession.
[ترجمه ترگمان]افزایش بیکاری حاکی از رکود اقتصادی جدید است
[ترجمه گوگل]افزایش بیکاری به عنوان نشانگر رکود اقتصادی جدید است

6. Her gesture was indicative of contempt.
[ترجمه ترگمان]ژست او حاکی از تحقیر و تحقیر بود
[ترجمه گوگل]ژستش ​​نشان دهنده تحقیر بود

7. His presence is indicative of his willingness to help.
[ترجمه ترگمان]حضور او نشانه تمایل او به کمک است
[ترجمه گوگل]حضور او نشان دهنده تمایل وی به کمک است

8. Is a large head indicative of high intelligence?
[ترجمه ترگمان]آیا سر بزرگ نشانه هوش بالا است؟
[ترجمه گوگل]آیا یک سر بزرگ نشان دهنده هوش بالا است؟

9. His presence is indicative of his wish to join us.
[ترجمه ترگمان]حضور او نشانه آرزوی او برای پیوستن به ما است
[ترجمه گوگل]حضور او نشان دهنده تمایل او برای پیوستن به ما است

10. Their failure to act is indicative of their lack of interest.
[ترجمه ترگمان]شکست آن ها در عمل نشان دهنده عدم علاقه آن ها است
[ترجمه گوگل]ناتوانی آنها در عمل نشان دهنده عدم علاقه آنهاست

11. Use the indicative mood to make a sentence.
[ترجمه ترگمان]از حالت indicative برای ایجاد یک جمله استفاده کنید
[ترجمه گوگل]با استفاده از روحیه نمایشی برای ایجاد جمله

12. His presence is indicative of his interest in our plan.
[ترجمه ترگمان]حضور او نشانه علاقه او به برنامه ما است
[ترجمه گوگل]حضور او نشان دهنده علاقه اش به برنامه ماست

13. The result was indicative of a strong retail market.
[ترجمه ترگمان]نتیجه حاکی از یک بازار خرده فروشی قوی بود
[ترجمه گوگل]نتیجه نشان داد که بازار خرده فروشی قوی است

14. Such apathy is indicative of the generally low emphasis and under-investment in health education and preventive medicine in Britain.
[ترجمه ترگمان]چنین بی عاطفگی نشان دهنده تاکید کم و زیر سرمایه گذاری در آموزش بهداشتی و پزشکی پیشگیرانه در بریتانیا است
[ترجمه گوگل]چنین بی تفاوتی نشان می دهد تاکید عمومی و کم سرمایه گذاری در آموزش بهداشت و پزشکی پیشگیرانه در بریتانیا است

A look which was indicative of joy.

نگاهی که نشانگر شادی بود.


The strike was indicative of the workers' dissatisfaction.

اعتصاب نشانه‌ی عدم رضایت کارگران بود.


the indicative mood

وجه اخباری


indicative of that

نشانه‌ی ، دلیل، حاکی از


پیشنهاد کاربران

قابل مشاهده

نمایانگر

گویا، بیانگر، مبین

حقوق: اماره

وجه اخباری، فعل اخباری


کلمات دیگر: