کلمه جو
صفحه اصلی

inclined


معنی : متمایل، خم، مایل، سراشیب، سرازیر
معانی دیگر : شیب دار، سربالا، کژینه، خمش دار، خمانده، دارای تمایل، گرایش دار، مستعد، دارای استعداد، آمادار، راغب

انگلیسی به فارسی

مایل،متمایل،شیب دار


شیب دار، مایل، متمایل، خم، سراشیب، سرازیر


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: having a tendency toward or preference for a particular behavior, action, or way of thinking or feeling.

- I'm inclined to agree.
[ترجمه ترگمان] میل دارم موافقت کنم
[ترجمه گوگل] من تمایل دارم توافق کنم
- Cats are inclined to scratch furniture.
[ترجمه ترگمان] گربه ها تمایل دارند به مبلمان چنگ بزنند
[ترجمه گوگل] گربه ها تمایل به خراشیدن مبلمان دارند

(2) تعریف: at an angle from a horizontal or vertical position; slanted; sloping.
متضاد: flat, horizontal, right, upright, vertical

- an inclined hospital bed
[ترجمه علیرضا] یک تختخواب بیمارستانی تاشو
[ترجمه ترگمان] یک تخت خواب نازک بیمارستان،
[ترجمه گوگل] یک تختخواب بیمارستانی

• disposed, having a tendency; sloping, descending
if you are inclined to behave in a particular way, you often behave in that way, or you want to do so.
if you say that you are inclined to have a particular opinion, you are saying that you have that opinion.
someone who is mathematically inclined or artistically inclined, for example, has a natural ability to do mathematics or art.
see also incline.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] متمایل - مورب - کج - شیبدار
[زمین شناسی] متمایل، مورب، کج، شیبدار
[نساجی] کج
[ریاضیات] مورب، شیب دار، مایل، سطح شیب دار، جرم، ذرات محبوس شده

مترادف و متضاد

متمایل (صفت)
apt, disposed, amenable, avid, bowed, inclined, prone, liable, fain, predisposed, tendencious, tendentious

خم (صفت)
inclined, bent, curved, humped, crooked, nutant, bow-backed

مایل (صفت)
disposed, willing, longing, keen, solicitous, wishing, desirous, inclined, fond, hankering, bent, oblique, wanting, craving, sideling, sidling, wishful, yearning

سراشیب (صفت)
steep, inclined, bluff, slant, downward, downhill, upside-down

سرازیر (صفت)
steep, inclined, downward, downhill, upside-down

having a preference


Synonyms: apt, bent on, disposed, given, in the mood, likely, predisposed, prone, tending, willing


جملات نمونه

1. inclined drilling
حفاری مایل

2. an inclined plane
سطح شیب دار

3. an inclined roadway
راه شیب دار

4. he inclined his head toward the speaker in order to hear better
او برای بهتر شنیدن سر خود را به سوی ناطق خم کرد.

5. he inclined the shovel against the wall
او بیل را به دیوار تکیه داد.

6. a downward inclined branch
شاخه ی خم شده به سوی پایین

7. he is inclined to be lazy
او به تنبلی تمایل دارد.

8. he is inclined to that party
او به آن حزب گرایش دارد.

9. i am inclined to vote for him
می خواهم به او رای بدهم.

10. a person somewhat inclined to fat
آدمی که تا اندازه ای متمایل به چاقی بود

11. ground that is inclined to poach in the winter
زمینی که در زمستان گل آلود می شود.

12. he is poetically inclined
او استعداد شاعری دارد.

13. inflammatory words that inclined the workers to go on strike
کلمات آتشینی که کارگران را به اعتصاب راغب کرد

14. The news makes me inclined to change my mind.
[ترجمه ترگمان]این اخبار باعث می شود که نظرم عوض شود
[ترجمه گوگل]این خبر باعث می شود که من تغییر ذهنم را تغییر دهم

15. People are more inclined to put their hands in their pockets to help children.
[ترجمه ترگمان]مردم بیشتر تمایل دارند که دست هایشان را در جیب بگذارند تا به بچه ها کمک کنند
[ترجمه گوگل]مردم بیشتر تمایل دارند دست خود را در جیب خود قرار دهند تا به کودکان کمک کنند

16. Commandos are inclined to shoot first and ask questions later.
[ترجمه ترگمان]کوماندوها تمایل دارند اول شلیک کنند و سوالات بعدی را بپرسند
[ترجمه گوگل]کماندوها مایل به اولی هستند و بعدا سؤال می کنند

17. The telescope is inclined at an angle of 43 degrees.
[ترجمه ترگمان]تلسکوپ در زاویه ۴۳ درجه قرار گرفته است
[ترجمه گوگل]تلسکوپ در زاویه 43 درجه قرار دارد

18. I'm inclined to agree there's nothing we can do.
[ترجمه ترگمان]میل دارم موافقت کنم که کاری از دست ما بر نمی اید
[ترجمه گوگل]من تمایل دارم که توافق داشته باشم هیچ چیزی را که می توانیم انجام دهیم نداریم

19. He's inclined to put two and two together and make five ( = make an incorrect guess from what he sees, hears, etc. ).
[ترجمه ترگمان]او تمایل دارد که دو و دو را با هم قرار داده و پنج (= یک حدس نادرست از آنچه می بیند، می شنود، می شنود و غیره)
[ترجمه گوگل]او تمایل دارد که دو و دو را با هم ترکیب کند و پنج (= حدس زدن نادرست از آنچه او می بیند، می شنود و غیره)

an inclined roadway

راه شیب‌دار


a downward inclined branch

شاخه‌ی خم‌شده به سوی پایین


I am inclined to vote for him.

می‌خواهم به او رأی بدهم.


He is inclined to that party.

او به آن حزب گرایش دارد.


He is inclined to be lazy.

او به تنبلی تمایل دارد.


He is poetically inclined.

او استعداد شاعری دارد.


پیشنهاد کاربران

مایل، مورب

مایل ( به انجام کاری ) متمایل ( به انجام کاری )
I'm inclined to study mathematic من مایل هستم به مطالعه ی ریاضیات
مستعد ( انجام کاری ) با استعداد ( در انجام کاری )
I'm potentially inclined to study mathematicمن مستعد خواندن ریاضی ام
I'm inclined to math but I'm not potentially inclinedمن مایل هستم ولی استعدادش را ندارم
اگر قبل از inclined قید بیاید معنی مستعد میدهد
اگر قبلش قید نیاد معنی مایل و صرفا علاقمند میدهد



Inclined plane
سطح شیبدار

inclined ( adj ) = prone ( adj )
به معناهای: مایل، متمایل، راغب/مستعد/شیب دار، اریب


کلمات دیگر: