کلمه جو
صفحه اصلی

heel


معنی : عقب، ته، پاشنه، پاشنه جوراب، پشت سم، پاهای عقب، پاشنه کف، پاشنه گذاشتن، یک ور شدن، کج شدن، مسلح کردن
معانی دیگر : پاشنه ی کفش، پاشنه ی جوراب، نیروی خرد کننده، نیروی ستمگر، با پاشنه ی پا (یا کفش) زدن یا فشردن، پاشنه مال کردن، پامال کردن، با پاشنه راندن، (از نزدیک کسی را) تعقیب کردن، (از نزدیک) دنباله روی کردن، (عامیانه) پول دادن به، وسیله دادن به، مسلح کردن یا شدن، پاشنه ی کفش را تعمیر کردن، پاشنه ی پا، پا شنا، بسل، (در جانوران) پشت سم، پشت پا، هر چیز پاشنه مانند: سر و ته نان ساندویچی، پوست پنیر هلندی، پاشنه ی دست (کف دست در مجاورت شست)، بخش پایین دیرک یا تیر کشتی، مقدار کم آشامیدنی که ته بطری باقیمانده باشد، (عامیانه) آدم رذل، آدم بی وجدان، آدم بی غیرت، (رقص) پاشنه ها را به طور آهنگین حرکت دادن، پایکوبی کردن، (به ویژه در مورد کشتی) به یکسو خم شدن، لم دادن، خم شدگی، تمایل، کژی، کژ (یا مایل) کردن، به یکسو خم کردن، میزان خم شدگی (کشتی یا قایق و غیره)، درجمع پاهای عقب جانوران، پاشنه گذاشتن به

انگلیسی به فارسی

پاشنه، پشت سم، (درجمع) پاهای عقب (جانوران)، ته،پاشنه کف، پاشنه جوراب


پاشنه گذاشتن به


کج شدن، یک ور شدن


دنبال کردن، ردگیری کردن


مجهز کردن


پاشنه، پاشنه جوراب، عقب، پشت سم، پاهای عقب، ته، پاشنه کف، پاشنه گذاشتن، کج شدن، یک ور شدن، مسلح کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: at one's heels, down at the heels, kick up one's heels
(1) تعریف: the round, rear part of the human foot, or the corresponding part in animals.

(2) تعریف: the part of a shoe that supports the heel of a human foot.

(3) تعریف: the end piece, as of a loaf of bread.

(4) تعریف: something resembling a human or animal heel in appearance or function.

(5) تعریف: the raised part of the palm of a human hand, next to the wrist.

(6) تعریف: (informal) a thoroughly disreputable or untrustworthy man.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: heels, heeling, heeled
• : تعریف: to provide (shoes or boots) with heels.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: of a dog, to follow closely behind its owner at a command.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: heels, heeling, heeled
• : تعریف: to lean to one side, as a boat.
مشابه: list
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to cause to lean to one side.
اسم ( noun )
• : تعریف: a leaning to one side.
مشابه: list

• back part of the foot; part of a sock or stocking which covers the heel; back part of the sole of a shoe; scoundrel, dishonorable person
put a heel on a shoe
your heel is the back part of your foot, just below your ankle.
the heel of a sock or shoe is the part covering or below the heel.
see also achilles heel.
if you dig your heels in, you refuse to be persuaded to do something.
if one event or situation follows hard on the heels or hot on the heels of another, it happens very quickly after it.
if you take to your heels, you run away; a literary expression.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] پاشنه
[نساجی] پایه خارها در نوار خاردار کرد - پاشنه - پاشنه جوراب - یک ورکردن - کج شدن - پاهای عقب جانوران
[ریاضیات] پاشنه

مترادف و متضاد

عقب (اسم)
back, rear, behind, heel, rear part

ته (اسم)
base, stub, bottom, bed, heel, butt, extremity, fundament

پاشنه (اسم)
stern, pivot, heel, talon, trigger, heelpiece

پاشنه جوراب (اسم)
heel

پشت سم (اسم)
heel

پاهای عقب (اسم)
heel

پاشنه کف (اسم)
heel

پاشنه گذاشتن (فعل)
heel

یک ور شدن (فعل)
tip, heel, tilt

کج شدن (فعل)
lean, swerve, heel, slant, tilt, careen, lurch

مسلح کردن (فعل)
rig, arm, equip, heel, panoply

follow


Synonyms: attend, obey


جملات نمونه

1. heel in
(کشاورزی) ریشه ی گیاه را موقتا با خاک پوشاندن (تا بعدا کاشته شود)

2. a heel of ten degrees to the right
خم شدگی ده درجه به سوی راست

3. at heel
در دنبال،کمی در پشت سر،کمی بعد از

4. to heel
1- کمی پشت سر،در عقب سر،در دنبال 2- تحت کنترل،در مهار،منضبط

5. a built-up heel
پاشنه ی کفش که آن را بلندتر کرده باشند

6. under the heel of fascism
زیر فشار ستمگرانه ی فاشیسم

7. under the heel of invaders
زیر چکمه های اشغالگران

8. turn one's heel
ناگهان چرخ زدن یا بازگشتن،روی پاشنه چرخیدن

9. shoes with low heel
کفش های پاشنه کوتاه

10. greed is the achilles' heel of many rich people
طمع نقطه ضعف بسیاری از پولداران است.

11. to teach a dog to heel
به سگ ردگیری (شکار) را آموختن

12. show (somebody) a clean pair of heel
(خودمانی) فرار کردن (از گیر کسی)،زدن به چاک

13. Even Achilles was only as strong as his heel.
[ترجمه ترگمان]حتی آشیل هم به اندازه پاشنه او قوی بود
[ترجمه گوگل]حتی آشیل تنها به عنوان پاشنه بلندش قوی بود

14. i heel over head fall in love with you.
[ترجمه 😆] من از تو بدم میاد
[ترجمه ترگمان]من تو را دوست دارم
[ترجمه گوگل]من سرش را بالا گرفتم و عاشق تو شدم

15. There's a hole in the heel of my stocking.
[ترجمه ترگمان]حفره ای در پاشنه جوراب من وجود دارد
[ترجمه گوگل]یک سوراخ در پاشنه جوراب من وجود دارد

16. Her dog yelped and came to heel.
[ترجمه ترگمان]سگش زوزه کشید و به راه افتاد
[ترجمه گوگل]سگ او زد و به پاشنه آمد

17. Quite unexpectedly he turned on his heel and walked out of the door.
[ترجمه ترگمان]ناگهان برگشت و از در بیرون رفت
[ترجمه گوگل]کاملا غیرمنتظره او پاشنه خود را روشن کرد و از درب خارج شد

18. She snagged a heel on a root and tumbled to the ground.
[ترجمه ترگمان]با پاشنه پا روی زمین گیر کرد و روی زمین افتاد
[ترجمه گوگل]او یک پاشنه بر روی یک ریشه گرفت و به زمین افتاد

19. She spun on her heel and walked out.
[ترجمه ترگمان]روی پاشنه پا چرخید و بیرون رفت
[ترجمه گوگل]او بر پاشنه او زد و راه افتاد

20. The desire for publicity became her Achilles' heel.
[ترجمه ترگمان]تمایل به تبلیغات پاشنه آشیل او شد
[ترجمه گوگل]میل به تبلیغات، پاشنه آشیل او بود

My shoes are in need of new heels.

کفش‌هایم نیاز به پاشنه‌ی نو دارند.


under the heel of fascism

زیر فشار ستمگرانه‌ی فاشیسم


under the heel of invaders

زیر چکمه‌های اشغالگران


a heel of ten degrees to the right

خم‌شدگی ده درجه به سوی راست


He heeled his horse.

با پاشنه‌ی پا به اسبش سکه زد.


a well-heeled customer

مشتری پولدار


Don't go there without heeling yourself!

غیرمسلح به آنجا نرو!


These shoes need heeling.

این کفش‌ها نیاز به پاشنه‌ی نو دارند.


heel in

(کشاورزی) ریشه‌ی گیاه را به‌طورموقت با خاک پوشاندن (تا بعد کاشته شود)


The wind was strong and the sailboat kept heeling to the left.

باد قوی بود و قایق بادبانی مرتب به چپ خم می‌شد.


to teach a dog to heel

به سگ ردگیری (شکار) را آموختن


اصطلاحات

at heel

در دنبال، کمی در پشت سر، کمی بعد از


cool one's heels

(عامیانه) برای مدت طولانی معطل کردن یا شدن


down at (the) heel(s)

1- دارای کفشی که پاشنه‌اش نیاز به تعمیر دارد 2- کهنه، زهوار دررفته، قراضه، مندرس، فقیرانه


kick up one's heels

شادی و پایکوبی کردن


on (or upon) the heels of

کمی پشت سر (کسی)، کمی بعد از (کسی)، در دنبال، متعاقب


out at the heel(s)

1- دارای کفش یا جوراب سوراخ‌دار (در پاشنه) 2- قراضه، کهنه، مندرس، به‌دردنخور


show one's (or clean pair of) heels

پا به فرار گذاشتن، فلنگ را بستن


take to one's heels

فرار کردن، پا به فرار گذاشتن


to heel

1- کمی پشت سر، در عقب سر، در دنبال 2- تحت کنترل، در مهار، منضبط


turn one's heel

ناگهان چرخ زدن یا بازگشتن، روی پاشنه چرخیدن


پیشنهاد کاربران

پاشنه کفش

کفش پاشنه بلند ( اختصاری )

Heel : پاشنه ( پا، کفش، جوراب ) ، ( مجازاً ) کفشِ پاشنه دار ، آدمِ پَست، آدمِ بی ملاحظه، آدمِ حقیر

the back part of the foot below the ankle

!Heel
به سگ هم میگن تا کنار پای صاحابش راه بره

A tired brown spaniel kept close at their heels.
یه سگ قهوه ای اسپانیال هم پشت سرشون ، حرکت میکرد


قسمت برجسته کف دست شبیه به پاشنه ( نقاط برجسته بالای مچ دست )

پاشنه پا


کلمات دیگر: