کلمه جو
صفحه اصلی

reckoning


معنی : فرضی
معانی دیگر : شمارش، محاسبه، همارش، صورتحساب، حساب، رسیدگی به حساب، تسویه حساب، پاداش، جزا، سزا، مکافات، تاوان، برآورد، تخمین، حدس، صورت حساب میخانه

انگلیسی به فارسی

شمارش، محاسبه، برآورد، تخمین، حدس، صورتحساب، حساب، رسیدگی به حساب، تسویه حساب، پاداش، جزا، سزا، مکافات، تاوان


حسابداری، فرضی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the process of determining by counting, calculating, or estimating.
مشابه: calculation, compute, estimate, estimation

(2) تعریف: a satisfying of accounts, as by paying bills.

(3) تعریف: a settlement of disagreements, as by violent conflict.

(4) تعریف: the process of determining one's relative position or exact location.

• calculation, computation; guessing, supposing, estimating
a reckoning is something that you think about and work out, often mathematically.
someone's day of reckoning is the time when they pay or are punished for the things they have done wrong.
see also reckon.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] محاسبه، تصفیه ی حساب

مترادف و متضاد

فرضی (صفت)
assumptive, hypothetical, presumptive, reckoning

computation, account


Synonyms: adding, addition, arithmetic, bad news, bill, calculation, charge, check, ciphering, cost, count, counting, debt, due, estimate, estimation, fee, figuring, grunt, invoice, IOU, score, settlement, statement, summation, tab, working


جملات نمونه

1. by my reckoning . . .
طبق محاسبه ی من . . .

2. day of reckoning
روز رسیدگی،سر پل خر بگیری

3. day of reckoning
روز جزا،روز رسیدگی

4. we paid our reckoning and left
حساب خود را پرداختیم و رفتیم.

5. you're out your reckoning
محاسبه تو اشتباه است.

6. after the feast comes the reckoning
کسی که خربزه می خورد باید پای لرز آن هم بنشیند

7. the teacher was sitting in front and reckoning the students up with her keen eyes
معلم جلو (کلاس) نشسته بود و با چشمان تیزبین خود شاگردان را ارزیابی می کرد.

8. The shoplifter's day of reckoning came when he was charged with 30 cases of theft.
[ترجمه ترگمان]روز حساب زمانی رسید که متهم به ۳۰ مورد دزدی متهم شد
[ترجمه گوگل]روز بازپرداخت خریداری شد، زمانی که او به 30 مورد سرقت رسید

9. By my reckoning, this short cut will save us five miles.
[ترجمه ترگمان]به حساب من، این میان بر کوتاه ما رو ۵ مایل نجات میده
[ترجمه گوگل]با توجه به این، این قطع کوتاه ما پنج مایلی را نجات خواهد داد

10. After dinner comes the reckoning.
[ترجمه ترگمان]بعد از شام، حساب باز می شود
[ترجمه گوگل]پس از شام می آید حساب

11. I could see him reckoning the cost as I spoke.
[ترجمه ترگمان]همان طور که حرف می زدم، می توانستم او را هم حساب کنم
[ترجمه گوگل]من می توانم او را به عنوان هزینه صحبت کنم

12. Pat was reckoning up the cost of everything in her mind.
[ترجمه ترگمان]پت به قیمت هر چیزی که در ذهنش بود حساب می کرد
[ترجمه گوگل]پت هزینه های همه چیز را در ذهنش حساب کرد

13. By my reckoning we were seven or eight kilometres from Borj Mechaab.
[ترجمه ترگمان]به حساب من هفت یا هشت کیلومتر دورتر از Borj Mechaab بودیم
[ترجمه گوگل]با توجه به این که هفت یا هشت کیلومتری Borj Mehab بودیم

14. There'll be a heavy reckoning to pay!
[ترجمه ترگمان]هزینه سنگینی در کار خواهد بود!
[ترجمه گوگل]یک حساب سنگین برای پرداخت وجود خواهد داشت!

15. I am reckoning on your help.
[ترجمه ترگمان]من به کمک شما حساب می کنم
[ترجمه گوگل]من به کمک شما حساب می کنم

16. I'm reckoning on your continued support.
[ترجمه ترگمان]من به حمایت شما حساب می کنم
[ترجمه گوگل]من در مورد ادامه حمایت شما حساب می کنم

by my reckoning ...

طبق محاسبه‌ی من ...


we paid our reckoning and left.

حساب خود را پرداختیم و رفتیم.


اصطلاحات

day of reckoning

روز رسیدگی، سر پل خر بگیری


پیشنهاد کاربران

محاسبات

شمارش - محاسبه ( ات ) - حدس - برآورد - تخمین
- by my reckoning . . . : طبق محاسبه ی من . . .

فرض

عاقبت، فرجام، سرانجام، پیامد قطعی

رسیدگی به حساب


کلمات دیگر: