کلمه جو
صفحه اصلی

rectify


معنی : اصلاح کردن، برطرف کردن، جبران کردن، تصحیح کردن، یکسو کردن
معانی دیگر : درست کردن، راست داشت کردن، سهی کردن، ویراستن، سامان دادن، (شیمی) دو تقطیری کردن، دوباره تقطیر کردن، (برق) یکسو کردن، (برق متناوب را) مستقیم کردن، (ریاضی) راستیدن

انگلیسی به فارسی

یکسو کردن، اصلاح کردن


تصحیح کردن، برطرف کردن، جبران کردن


اصلاح کنید، برطرف کردن، اصلاح کردن، یکسو کردن، تصحیح کردن، جبران کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: rectifies, rectifying, rectified
مشتقات: rectifiable (adj.), rectification (n.)
(1) تعریف: to put right or correct (a bad situation, injustice, or the like); remedy.
مترادف: amend, remedy, repair, right
مشابه: adjust, ameliorate, correct, fix, improve, mend, redress, square, straighten

- She knew she'd made a bad decision, and she hoped to rectify it.
[ترجمه الهام ابوالحسنی] او میدانست که تصمیم غلطی گرفته است و امیدوار بود برطرفش کند.
[ترجمه ترگمان] او می دانست که او تصمیم بدی گرفته است و او امیدوار بود که آن را جبران کند
[ترجمه گوگل] او می دانست که او تصمیم بدی گرفته است و امیدوار است که آن را اصلاح کند

(2) تعریف: to make a perfect adjustment or calibration of (something).
مشابه: adjust, align, balance, calibrate, correct, focus, regulate, square, tune

(3) تعریف: in chemistry, to purify (a substance) by carefully repeated distillations.

(4) تعریف: to convert (alternating electrical current) into direct current.

• fix, repair, correct; calibrate, adjust
if you rectify something that is damaged or that is causing problems, you change it so that it becomes correct or satisfactory.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] یکسو سازی تبدیل جریان متناوب (AC) به جریان تک جهته (DC). - یک سو کردن
[حقوق] اصلاح کردن، تصحیح کردن، ترمیم کردن، رفع کردن اشتباه
[ریاضیات] راست کردن، یک سو کردن، راستا کردن، راستیدن، اصلاح کردن

مترادف و متضاد

اصلاح کردن (فعل)
right, accord, accommodate, improve, reclaim, modify, correct, rectify, meliorate, alter, remedy, ameliorate, amend, dulcify, emend, revise

برطرف کردن (فعل)
remove, rectify, acquit, dispel, eliminate, surmount, loose

جبران کردن (فعل)
rectify, repair, remedy, redress, atone, expiate, compensate, offset, gratify, make up, reimburse, requite, reciprocate, countervail, recoup

تصحیح کردن (فعل)
correct, rectify, refine, red-pencil, emend, emendate

یکسو کردن (فعل)
rectify

correct a situation; make something right


Synonyms: adjust, amend, clean up, clean up act, debug, dial back, doctor, emend, fix, fix up, go over, improve, launder, make good, make up for, mend, pay one’s dues, pick up, put right, recalibrate, redress, reform, remedy, repair, revise, right, scrub, shape up, square, straighten out, straighten up, turn things around


Antonyms: damage, ruin, worsen


جملات نمونه

1. to be saved you must rectify your life
برای رستگار شدن باید زندگی خودت را اصلاح کنی.

2. the armed forces were sent in to rectify the situation
نیروی مسلح را برای سروسامان دادن به اوضاع گسیل داشتند.

3. You should rectify your error before it is too late.
[ترجمه ترگمان]تو باید قبل از اینکه خیلی دیر بشه اشتباه تو رو جبران کنی
[ترجمه گوگل]قبل از اینکه دیر شود، باید خطای خود را اصلاح کنید

4. I did my best to rectify the situation, but the damage was already done.
[ترجمه ترگمان]بهترین کاری که کردم این بود که موقعیت را درست کنم، اما این آسیب تا حالا به پایان رسیده بود
[ترجمه گوگل]من بهترین کارم را برای اصلاح وضعیت انجام دادم، اما آسیب قبلا انجام شده است

5. Only an act of Congress could rectify the situation.
[ترجمه ترگمان]تنها یک اقدام کنگره می تواند این وضعیت را اصلاح کند
[ترجمه گوگل]فقط یک کنگره می تواند وضعیت را اصلاح کند

6. The local government was taking emergency measures to rectify the state of chaos.
[ترجمه ترگمان]دولت محلی در حال انجام اقدامات اضطراری برای اصلاح وضعیت هرج و مرج است
[ترجمه گوگل]دولت محلی اقدامات اضطراری را برای اصلاح وضعیت هرج و مرج انجام داده است

7. Every effort is made to rectify any errors/mistakes before the book is printed.
[ترجمه ترگمان]هر تلاش برای اصلاح هر گونه خطا \/ اشتباه قبل از چاپ کتاب انجام می شود
[ترجمه گوگل]هر تلاش برای اصلاح خطاها / اشتباهات قبل از چاپ کتاب انجام شده است

8. Diodes are electronic devices which rectify alternating current to direct current.
[ترجمه ترگمان]diodes ابزارهای الکترونیکی هستند که جریان متناوب را به جریان مستقیم اصلاح می کنند
[ترجمه گوگل]دیودها دستگاه های الکترونیکی هستند که جریان متناوب را به جریان مستقیم ترمیم می کنند

9. The first is an attempt to rectify Realism's inability to deal with economic issues.
[ترجمه ترگمان]اولین تلاش، تلاش برای اصلاح عدم توانایی Realism در مقابله با مسائل اقتصادی است
[ترجمه گوگل]اولین تلاش برای اصلاح ناتوانی رئالیسم برای مقابله با مسائل اقتصادی است

10. Kindly rectify this as soon as possible and consult Betty Syrett if you have any doubts or queries on the subject.
[ترجمه ترگمان]لطفا هر چه زودتر این را اصلاح کنید و اگر در مورد این موضوع شک یا پرس و جو دارید با بتی Syrett مشورت کنید
[ترجمه گوگل]لطفا این را در اسرع وقت تصحیح کنید و بتی سیرت را در صورت شک و تردید در مورد این موضوع بپرسید

11. Its purpose was to rectify an accumulated error between the solar and calendar years since the modifications introduced by Augustus.
[ترجمه ترگمان]هدف آن اصلاح یک خطای انباشته بین سال های شمسی و تقویم از زمان اعمال اصلاحات انجام شده توسط آوگوستوس بود
[ترجمه گوگل]هدف آن اصلاح یک خطای انباشته بین سال های خورشیدی و سال های تقویم از زمان تغییرات ارائه شده توسط آگوستوس بود

12. Take action immediately to rectify the problem at source.
[ترجمه ترگمان]فورا دست به کار شوید تا مشکل را به منبع حل کنید
[ترجمه گوگل]بلافاصله اقدام کنید تا مشکل را در منبع حل کنید

13. I hope that he will help to rectify that situation.
[ترجمه ترگمان]امیدوارم او به اصلاح این وضعیت کمک کند
[ترجمه گوگل]امیدوارم که او به بهبود این وضعیت کمک کند

14. You can manually rectify mistakes or ask the program to search the dictionary and list the probable corrections.
[ترجمه ترگمان]شما می توانید به طور دستی اشتباه ات را اصلاح کنید و یا از برنامه بخواهید تا فرهنگ لغت را جستجو کرده و اشتباه ات احتمالی را فهرست کند
[ترجمه گوگل]شما می توانید به صورت دستی تصحیح اشتباهات یا درخواست برنامه را برای جستجوی فرهنگ لغت و لیست اصلاحات احتمالی

15. A re-start appeared to rectify these problems.
[ترجمه ترگمان]دوباره شروع به اصلاح این مشکلات شد
[ترجمه گوگل]به نظر میرسد دوباره شروع به حل این مشکلات کرد

The armed forces were sent in to rectify the situation.

نیروی مسلح را برای سروسامان دادن به اوضاع گسیل داشتند.


Mistakes must be rectified immediately.

اشتباهات باید فوری برطرف شوند.


The tenant shall be responsible for rectifying all damages.

مستأجر مسئول برطرف کردن کلیه‌ی خسارات خواهد بود.


To be saved you must rectify your life.

برای رستگار شدن باید زندگی خودت را اصلاح کنی.


rectified alcohol

الکل دو تقطیری


پیشنهاد کاربران

[پردازش تصویر ماهواره ای] اِعمال تصحیحات هندسی به تصاویر رقومی ( دیجیتالی ) بدست آمده از طریق ماهواره ها به منظور تطابق تصویر با نقشه های استاندارد سطح زمین. پس از آن، می توان به تصویر ماهواره ای، مختصات اختصاص داد.

سامان بخشید، برطرف کرد ، جبران کرد، اصلاح کرد

هودگَریدن/هودِگَراندن.
هو = خوب ( مانند هومن = کسی که اندیشه یِ خوب دارد ) . هو بر وزنِ او.

دِگریدن = تغییر پیدا کردن.
دگراندن = تغییر دادن.


کلمات دیگر: