کلمه جو
صفحه اصلی

quell


معنی : تسکین دادن، فرو نشاندن، سرکوبی کردن
معانی دیگر : سرکوب کردن، خرد کردن، منکوب کردن، خواباندن، آرام کردن

انگلیسی به فارسی

فرونشاندن، سرکوبی کردن، تسکین دادن


فرو ریختن، فرو نشاندن، تسکین دادن، سرکوبی کردن


انگلیسی به انگلیسی

• suppress, quash; subdue, overpower; relieve, ease; soothe, calm
to quell opposition or violent behaviour means to stop it by using persuasion or force.
if you quell feelings such as fear or grief, you stop yourself having these feelings.

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: quells, quelling, quelled
(1) تعریف: to overpower or suppress with force; put down; quash.
مترادف: put down, quash, stifle, suppress
مشابه: choke, conquer, crush, dispel, extinguish, repress, squash, squelch, stamp out, subdue

- The police quelled the demonstration.
[ترجمه هانی] پلیس تظاهرات رو سرکوب کرد
[ترجمه ترگمان] پلیس تظاهرات را ساکت کرد
[ترجمه گوگل] پلیس این تظاهرات را تحمل کرد

(2) تعریف: to calm, pacify, or allay.
مترادف: allay, calm, pacify, quiet
متضاد: aggravate, foment
مشابه: alleviate, appease, assuage, dispel, ease, lay to rest, mitigate, satisfy, silence, smooth, soften, soothe, stay, still, subdue

- Her assurances quelled my fears.
[ترجمه ترگمان] اطمینان او مرا آرام کرد
[ترجمه گوگل] اطمینان او ترس من را تحمل کرد

مترادف و متضاد

تسکین دادن (فعل)
mitigate, appease, soothe, quiet, pacify, propitiate, quell, smooth, salve, mollify, temporalize, palliate, placate, quieten

فرو نشاندن (فعل)
curb, suppress, calm, appease, stanch, pacify, quell, quench, tranquilize, stifle, extinguish, distinguish, slack, lull, soften, oppress, mollify, repress

سرکوبی کردن (فعل)
quell

defeat, suppress


Synonyms: annihilate, conquer, crush, extinguish, hush up, kill, overcome, overpower, put down, put the lid on, queer, quench, shut down, silence, sit on, stamp out, stifle, stop, subdue, subjugate, vanquish


Antonyms: succeed, win


alleviate, calm


Synonyms: allay, appease, assuage, check, compose, deaden, dull, ease, mitigate, moderate, mollify, pacify, quiet, reduce, silence, soothe, still


Antonyms: aggravate, agitate, disturb, irritate, perturb


جملات نمونه

1. to quell a riot
آشوب را فرونشاندن

2. Police used live ammunition to quell the disturbances.
[ترجمه ترگمان]پلیس از مهمات جنگی برای فرونشاندن آشوب استفاده کرد
[ترجمه گوگل]پلیس با استفاده از مهمات زنده برای تحمیل اختلالات

3. Police in riot gear were called in to quell the disturbances/unrest.
[ترجمه ترگمان]پلیس در تجهیزات ضد شورش فراخوانده شد تا آشوب و ناآرامی را سرکوب کند
[ترجمه گوگل]پلیس در ناحیه ی شورش به سر می برد تا اختلالات / ناآرامی را تحمل کند

4. Soldiers were sent in to quell the riots.
[ترجمه ترگمان]سربازان برای فرونشاندن شورش فرستاده شدند
[ترجمه گوگل]سربازان برای تحمیل شورش ها فرستاده شدند

5. The Information Minister is trying to quell fears of a looming oil crisis.
[ترجمه ترگمان]وزیر اطلاعات می کوشد تا ترس از بحران احتمالی نفت را فرو بنشاند
[ترجمه گوگل]وزیر اطلاعات تلاش می کند تا ترس از یک بحران نفتی رو به رو شود

6. Troops were sent in to quell the disorder.
[ترجمه ترگمان]نیروهای نظامی برای فرونشاندن این اختلال اعزام شدند
[ترجمه گوگل]سربازان برای تحمیل این اختلال فرستاده شدند

7. 'Jerry?' she called, trying to quell the panic inside her.
[ترجمه ترگمان]جری \"؟\" در حالی که می کوشید اضطراب درون او را فرو نشاند، فریاد زد:
[ترجمه گوگل]جری؟ او می خواست، تلاش می کرد تا وحشتی درون او را سرکوب کند

8. Extra police were called in to quell the disturbances.
[ترجمه ترگمان]پلیس اضافی برای فرونشاندن آشوب فراخوانده شد
[ترجمه گوگل]پلیس اضافی برای تحمیل اختلال ها دعوت شد

9. Troops were called in to quell the violence.
[ترجمه ترگمان]نیروهای نظامی برای فرونشاندن خشونت فراخوانده شدند
[ترجمه گوگل]سربازان برای خفه کردن خشونت کشیده شدند

10. This medicine will quell your sore throat.
[ترجمه ترگمان]این دارو گلو درد شما را سرکوب خواهد کرد
[ترجمه گوگل]این دارو گلو درد را تحمل خواهد کرد

11. Saying it helped to quell that flicker of excitement.
[ترجمه ترگمان]با گفتن این حرف کم کم داشت از هیجان فرو می رفت
[ترجمه گوگل]گفتن این کمک کرد تا این سوسو زدن هیجان را سرکوب کند

12. Extra police were called to quell the disturbance when, without provocation, Williamson punched Mr Coulthard.
[ترجمه ترگمان]پلیس اضافی فرا خوانده شد تا آشوب را سرکوب کند، در حالی که provocation، ویلیامسون را هدف قرار داده بود
[ترجمه گوگل]پلیس اضطراری برای غلبه بر این اختلال فراخوانده شد، زمانی که بدون تحریک ویلیامسون آقای کولاردار را شکست داد

13. To quell a riot, she kept a sympathetic hand on the manager's arm while the young boy repeated her instructions.
[ترجمه ترگمان]برای فرو کردن یک شورش، یک دستش را روی بازوی مدیر نگه داشت و پسر جوان دستور او را تکرار کرد
[ترجمه گوگل]برای خنثی کردن شورش، او در حالی که پسر جوان دستورالعمل های او را تکرار کرد، یک دست دلسوزانه را روی دستان مدیر نگه داشت

14. Even this cold weather can not quell it.
[ترجمه ترگمان]حتی این هوای سرد هم نمی تواند آن را فرو بنشاند
[ترجمه گوگل]حتی این هوای سرد نمیتواند آن را نابود کند

The commander quelled the disturbance in the city.

سردار آشوب شهر را خواباند.


Her presence quelled my fear.

حضور او ترس مرا فرو نشاند.


پیشنهاد کاربران

خاتمه دادن ( به یک وضعیت بد و خشونت آمیز )
مثلا : the more cops were needed to quell the riot in the prison > پلیس های بیشتری نیاز بود که به شورش توی زندان خاتمه بدهند

put an end to /// to stop or end by force

خاتمه دادن


کلمات دیگر: