کلمه جو
صفحه اصلی

recipe


معنی : دستور العمل، دستور خوراک پزی، خوراک دستور
معانی دیگر : دستور عمل، روش کار، نحوه ی اجرا، اسلوب عملکرد، کنش نامه، رهنما، رهنمود، (پزشکی) نسخه (نشان آن: prescription) ( r هم می گویند)، دستور (یا راهنمای) خوراکپزی، طرز تهیه، خوراکپز نامه، پخت نامه، ساخت نامه، دستورالعمل پخت غذا

انگلیسی به فارسی

دستور آشپزی، دستور العمل، دستور خوراک پزی، خوراک دستور


دستورالعمل، دستور خوراک پزی، خوراک دستور


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: step-by-step instructions for preparing a food dish.

- I always follow a recipe exactly the first time I make a dish.
[ترجمه sina] من همیشه دفعه اولی که غذا درست میکنم، دقیقا دستورالعمل رو دنبال میکنم.
[ترجمه Tara] من همیشه بار اولی که غذایی درست میکنم ، دستورالعمل را دقیق دنبال میکنم
[ترجمه ترگمان] من همیشه دستور العملی را که دقیقا اولین باری است که غذا درست می کنم، دنبال می کنم
[ترجمه گوگل] من همیشه یک دستور العمل را دقیقا همان زمانیکه یک ظرف را می سازم دنبال می کنم

(2) تعریف: a combination of actions that tend toward a particular end.

- His political blunders were a recipe for disaster.
[ترجمه ترگمان] اشتباه ات سیاسی او دستورالعملی برای فاجعه بودند
[ترجمه گوگل] اشتباهات سیاسی او دستورالعمل برای فاجعه بود
- They hoped to discover the billionaire's recipe for success.
[ترجمه ترگمان] آن ها امیدوار بودند که دستورالعمل این بیلیونر موفقیت را کشف کنند
[ترجمه گوگل] آنها امیدوار بودند که دستور غذای میلیاردر را برای موفقیت بیابند

• any set of written instructions; written instructions for preparing food; prescription, written instructions for the use of a medication
a recipe is a list of ingredients and a set of instructions telling you how to cook something.
if something is a recipe for disaster or a recipe for success, you mean that it is likely to result in disaster or success.

مترادف و متضاد

دستورالعمل (اسم)
address instruction, recipe, instruction, ground rule

دستور خوراک پزی (اسم)
recipe

خوراک دستور (اسم)
recipe

directions, formula


Synonyms: compound, ingredients, instructions, method, modus operandi, prescription, procedure, process, program, receipt, technique


Antonyms: ingredient


جملات نمونه

Our plan is a recipe for success.

نقشه‌ی ما رهنمای موفقیت است.


1. this recipe tells how to make salads
این دستور آشپزی طرز درست کردن سالاد را شرح می دهد.

2. our plan is a recipe for success
نقشه ی ما رهنمای موفقیت است.

3. to try a new recipe
دستور آشپزی جدیدی را امتحان کردن

4. Omit the salt in this recipe.
[ترجمه Paria] نمک را از این دستور پخت حذف کنید
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه گوگل]نمک را در این دستور مصرف کنید

5. You can substitute oil for butter in this recipe.
[ترجمه عرفان قوجایی] شما می توانید روغن را به جای کرا در دستور العمل جایگزین کنید
[ترجمه SSSS] شما می توانید از کره طبیعی به جای روغن مصنوعی استفاده کنید
[ترجمه ترگمان]شما می توانید روغن برای کره را در این دستور پخت جایگزین کنید
[ترجمه گوگل]شما می توانید روغن این کره را در این دستورالعمل جایگزین کنید

6. You can leave the butter out of this recipe if you're on a low-fat diet.
[ترجمه ترگمان]اگه رژیم بگیری میتونی کره رو از این دستورالعمل خارج کنی
[ترجمه گوگل]اگر شما در رژیم غذایی کم چرب هستید، میتوانید کره را از این دستور مصرف کنید

7. I need some apples for this recipe.
[ترجمه ترگمان]من برای این دستورالعمل به مقداری سیب نیاز دارم
[ترجمه گوگل]برای این دستور غذا برای سیب نیاز دارم

8. This recipe book is worth its weight in gold - it tells you everything you need to know about cookery.
[ترجمه ترگمان]این کتاب دستورالعمل ارزش آن را در طلا دارد - به شما می گوید هر چیزی که نیاز دارید درباره آشپزی بدانید را به شما می گوید
[ترجمه گوگل]این کتاب دستورالعمل ارزش خود را در طلا ارزش دارد - به شما می گوید که همه چیز شما باید در مورد آشپزی بدانید

9. The recipe is given in both metric and imperial measures.
[ترجمه ترگمان]دستور پخت در هر دو معیار متریک و امپریالیستی داده می شود
[ترجمه گوگل]دستور العمل در هر دو اندازه و امپریالیستی داده شده است

10. This recipe should be sufficient for five people.
[ترجمه ترگمان]این دستورالعمل باید برای ۵ نفر کافی باشد
[ترجمه گوگل]این دستور غذا باید برای پنج نفر کافی باشد

11. You'll need a can of tuna for this recipe.
[ترجمه ِنلین] شما به یه غوطی از تن ماهی برای این دستورالعمل نیاز خواهید داشت.
[ترجمه محمد] شما برای این دستورالعمل می تونید یک قوطی تن نیاز داشته باشید
[ترجمه حوا] شما برای این دستور پخت، به یک قوطی تن ماهی نیاز دارید.
[ترجمه ترگمان]برای این دستورالعمل به یه ماهی تن ماهی نیاز داری
[ترجمه گوگل]برای این دستور غذا، می توانید ماهی تن را بخورید

12. That's a sure recipe for destroying the economy and creating chaos.
[ترجمه ترگمان]این یک دستورالعمل مطمئن برای نابود کردن اقتصاد و ایجاد هرج و مرج است
[ترجمه گوگل]این یک دستور درست برای از بین بردن اقتصاد و ایجاد هرج و مرج است

13. What is your recipe for success?
[ترجمه محمد] دستور پخت شما برای موفق شدن چیه؟
[ترجمه ترگمان]دستورالعمل شما برای موفقیت چیست؟
[ترجمه گوگل]دستور غذا برای موفقیت چیست؟

14. This recipe can also be made with ricotta cheese.
[ترجمه ترگمان]این دستورالعمل همچنین می تواند با پنیر ricotta ساخته شود
[ترجمه گوگل]این دستور نیز می تواند با پنیر ریکوتا ساخته شود

15. The recipe says you can substitute yoghurt for the sour cream.
[ترجمه م ح ن ا] این دستور العمل می گوید تو میتوانی ماست خامه ای را با خامه ترش جایگزین کنی
[ترجمه ترگمان]این دستورالعمل می گوید شما می توانید ماست را با خامه ترش جایگزین کنید
[ترجمه گوگل]دستورالعمل می گوید شما می توانید ماست را برای خامه ترش کنید

16. This recipe makes a good accompaniment to ice-cream.
[ترجمه محمد] پشت بند این دستور پخت بستنی می چسبه ( خوبه )
[ترجمه ترگمان]این دستورالعمل، ترکیب خوبی با بستنی دارد
[ترجمه گوگل]این دستور غذا، همراهی خوبی با بستنی ایجاد می کند

پیشنهاد کاربران

دستور پخت

دستور ساخت

دستور عمل

طرز پخت


Instruction



دستورالعمل طبخ غذا

. A recipe tells you what to do and what to use to cook a kind of food

دستور پخت و طرز تهیه چیزایی مثل غذا و کیک و شیرینی
خانما لایک کنین
با تشکر

دستورالعمل مثل دسر ویا غیره

Tell you what to douse cook akind of food

ذره

یعنی آشپزی یا دستور پخت اینا
لایک کنین گایز👍🏻

دستور پخت📋
لایک پلیز❤

دستور پخت، دستور عمل
تلفظ: رِ سِ پی

instruction

دستور پخت
A. . . . . ( recipe ) tells you what to use to cook a kind of food

کانون زبان ایرانReach 3

A recipe tells you what to do and what to use to cook a kind of food = دستور پوخت

دستوره.
دستورال.
دستورینه.


کلمات دیگر: