کلمه جو
صفحه اصلی

recognize


معنی : برسمیت شناختن، تصدیق کردن، تشخیص دادن، شناختن، باز شناختن
معانی دیگر : واشناختن، بجا آوردن، قبول داشتن، قانونی دانستن، تایید کردن، پذیرفتن، قبول کردن، اذعان کردن، قدردانی کردن، ارج نهادن، سپاس داشتن، سپاس کردن، سپاسگزاری کردن، (کشوری را) به رسمیت شناختن

انگلیسی به فارسی

تشخیص، شناختن، برسمیت شناختن، تشخیص دادن، باز شناختن، تصدیق کردن


بازشناختن، تصدیق کردن


تشخیص دادن، شناختن، برسمیت شناختن، تصدیق کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: recognizes, recognizing, recognized
مشتقات: recognizable (adj.), recognizably (adv.)
(1) تعریف: to identify (someone or something) from previous experience or contact with that person or thing.
مترادف: place
متضاد: mistake
مشابه: distinguish, identify, know, recall, recollect, remember, spot

- She recognized the man as a former neighbor.
[ترجمه جودی] اومردرابه عنوان یک همسایه قدیمی شناخت
[ترجمه ترگمان] اون مرد رو بعنوان یه همسایه قدیمی شناخت
[ترجمه گوگل] او مرد را به عنوان یک همسایه سابق شناخت
- His face was covered in dirt, and it took me a moment to recognize him.
[ترجمه ابوالفضل جودی] صورتش در خاک پوشانده شده بودو چند لحظه طول کشید تا او را بشناسم
[ترجمه ترگمان] صورتش از کثافت پوشیده شده بود و یک لحظه طول کشید تا او را بشناسم
[ترجمه گوگل] چهره او در خاک پوشانده شده بود، و لحظه ای او را تشخیص دادم
- I didn't recognize her voice on the phone, and I thought she had the wrong number.
[ترجمه محمد محمدیان] صدای او را پشت تلفن تشخیص ندادم. فکر کردم که او شماره را اشتباه گرفته است
[ترجمه ترگمان] صدای او را از پشت تلفن تشخیص ندادم و فکر کردم که او شماره اشتباه را دارد
[ترجمه گوگل] صدای او را بر روی تلفن تشخیص نمی دادم، و فکر می کردم شماره تلفن اشتباهی بود

(2) تعریف: to be able to distinguish what something is based on knowledge of the features or characteristics of that thing.
مترادف: know
مشابه: distinguish, recall, recollect, remember

- I recognize true suffering when I see it.
[ترجمه ترگمان] وقتی آن را می بینم درد واقعی را تشخیص می دهم
[ترجمه گوگل] هنگامی که آن را می بینم، رنج واقعی را می شناسم
- They recognized the missing child from his picture in the newspaper.
[ترجمه ترگمان] آن ها کودک گم شده را از تصویر خود در روزنامه تشخیص دادند
[ترجمه گوگل] آنها فرزند گمشده را از عکس خود در روزنامه به رسمیت شناختند

(3) تعریف: to regard or acknowledge as valid.
مترادف: acknowledge
متضاد: ignore
مشابه: appreciate, credit, identify with, realize, respect, see, understand

- He recognized his shortcomings and tried to improve himself.
[ترجمه ترگمان] او کاستی های خود را تشخیص داد و کوشید تا خود را بهبود بخشد
[ترجمه گوگل] او کمبودهای خود را به رسمیت شناخت و سعی کرد خود را بهبود بخشد
- I recognize that your needs are different from mine.
[ترجمه ترگمان] من می دونم که نیازهای تو با مال من فرق می کنن
[ترجمه گوگل] من تشخیص می دهم که نیازهای شما از من متفاوت است

(4) تعریف: to formally acknowledge (achievements or the like).
مترادف: acknowledge, commend
مشابه: acclaim, celebrate, honor, laud, praise

- His achievements were recognized at a banquet given in his honor.
[ترجمه ترگمان] در ضیافتی که به افتخار او برگزار شد، دستاوردهای او به رسمیت شناخته شد
[ترجمه گوگل] دستاوردهای او در یک مهمانی به افتخار او شناخته شد

(5) تعریف: to acknowledge (someone) as having the right to speak, esp. in a formal meeting.
مشابه: acknowledge, defer to, yield to

- The committee chair recognized the senator from Massachusetts.
[ترجمه دانشجو🙋] رئیس هیئت مدیره سناتور ماساچوست را به رسمیت شناخت
[ترجمه ترگمان] رئیس هیات مدیره یه سناتور از ماساچوست رو شناخت
[ترجمه گوگل] صندلی کمیته سناتور ماساچوست را به رسمیت شناخت

• identify; identify a person or a thing seen before; acknowledge, know; admit, acknowledge as true (also recognise)
if you recognize someone or something, you know who or what they are, because you have seen or heard them before or because they have been described to you.
you also say that you recognize something when you realize or accept that it exists or that it is true.
you say that something is recognized when it is officially accepted or approved.
when an achievement is recognized, people officially show their appreciation of it.
see also recognized.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] به رسمیت شناختن، معتبر ساختن، تشخیص دادن، تصدیق کردن، اعتراف کردن
[ریاضیات] شناسایی کردن، شناسایی، تشخیص دادن، شناختن

مترادف و متضاد

به رسمیت شناختن (فعل)
accredit, recognize, legalize, legalise

تصدیق کردن (فعل)
concede, admit, recognize, acknowledge, affirm, authenticate, establish, aver, grant, testify, subscribe, certify, confirm, homologate, justify, rubber-stamp

تشخیص دادن (فعل)
tell, recognize, find, judge, prognosticate, assess, distinguish, diagnose, discern, descry, individualize, espy

شناختن (فعل)
know, knew, recognize, notice, identify

باز شناختن (فعل)
recognize

identify


Synonyms: admit, be familiar, button down, descry, determinate, diagnose, diagnosticate, distinguish, espy, finger, flash on, know, know again, make, make out, nail, note, notice, observe, peg, perceive, pinpoint, place, recall, recollect, remark, remember, ring a bell, see, sight, spot, tab, tag, verify


Antonyms: miss


acknowledge, understand;


Synonyms: approve accept, admit, agree, allow, appreciate, assent, avow, be aware of, comprehend, concede, confess, grant, greet, honor, make, own, perceive, realize, respect, salute, sanction, see


Antonyms: disapprove, misunderstand


جملات نمونه

1. to recognize a claim
ادعایی را تصدیق کردن

2. to recognize an old friend after many years
پس از سال ها دوست قدیمی خود را تشخیص دادن

3. to recognize different kinds of butterflies by their coloring
انواع مختلف پروانه ها را از روی رنگ آنها باز شناختن

4. to recognize one's defeat
شکست خود را پذیرفتن

5. to recognize one's devoted services
خدمات فداکارانه ی کسی را ارج نهادن

6. to recognize symptoms
نشانه های بیماری را تشخیص دادن

7. the narrow-minded french generals who refused to recognize the importance of armored units
ژنرال های کوته بین فرانسوی که از قبول اهمیت یکان های زرهی خودداری کردند

8. even in a crowded movie house i could recognize my father by his cough
حتی در سینمای شلوغ هم پدرم را از سرفه اش می شناختم.

9. the old man peered (at me) but did not recognize me
پیرمرد با کنجکاوی به من نگاه کرد ولی مرا نشناخت.

10. Blind persons can often recognize objects by feeling them.
[ترجمه ترگمان]افراد نابینا اغلب می توانند اشیا را با احساس کردن به خود تشخیص دهند
[ترجمه گوگل]افراد کور اغلب می توانند اشیا را با احساس کردن آنها تشخیص دهند

11. I didn't recognize him because he had altered so much.
[ترجمه ترگمان]من او را نمی شناختم چون خیلی تغییر کرده بود
[ترجمه گوگل]من او را به رسمیت نمی شناسم زیرا او خیلی تغییر کرده است

12. We need to recognize that we are now living in a plural society.
[ترجمه ترگمان]ما باید تشخیص دهیم که در حال حاضر در یک جامعه جمع زندگی می کنیم
[ترجمه گوگل]ما باید بدانیم که ما در حال حاضر در جامعه ی عاملی زندگی می کنیم

13. I don't know the title but I recognize the tune.
[ترجمه ترگمان]اسمش را نمی دانم، اما این صدا را تشخیص می دهم
[ترجمه گوگل]من عنوان را نمی دانم، اما لحن را می شناسم

14. As parents we recognize the value of you in our child's development. Thank you for what you have done.
[ترجمه ترگمان]ما به عنوان والدین ارزش شما را در رشد کودک تشخیص می دهیم از آنچه انجام داده ای تشکر می کنم
[ترجمه گوگل]به عنوان پدر و مادر ما ارزش شما را در توسعه کودک ما به رسمیت می شناسیم از اینکه شما انجام داده اید متشکرم

15. We recognize the necessity for a written agreement.
[ترجمه ترگمان]ما ضرورت یک توافق کتبی را تصدیق می کنیم
[ترجمه گوگل]ما ضرورت موافقت نامه کتبی را به رسمیت می شناسیم

16. The odd thing was that he didn't recognize me.
[ترجمه ترگمان]عجیب این بود که مرا نشناخت
[ترجمه گوگل]چیز عجیب این بود که او مرا تشخیص نداد

17. I could hardly recognize the body of the driver, as it had been badly mangled up in the accident.
[ترجمه ترگمان]به سختی می توانستم بدن راننده را تشخیص دهم
[ترجمه گوگل]به سختی می توانم بدن راننده را تشخیص دهم، زیرا در حادثه خیلی بدبخت شدم

18. You can recognize the fish by the shape of their fins.
[ترجمه ترگمان]شما می توانید ماهی را با شکل of تشخیص دهید
[ترجمه گوگل]شما می توانید ماهی را با شکل باله خود تشخیص دهید

19. He had known her long enough to recognize the ebb and flow of her moods.
[ترجمه ترگمان]به اندازه کافی او را شناخته بود که جزر و مد او را تشخیص دهد
[ترجمه گوگل]او او را به اندازه کافی شناخته بود و او را شناخت

20. They have agreed to recognize the breakaway republic's independence.
[ترجمه ترگمان]آن ها توافق کرده اند که استقلال این جمهوری جدایی طلب را به رسمیت بشناسند
[ترجمه گوگل]آنها توافق کرده اند که استقلال جمهوریت را از بین ببرند

to recognize an old friend after many years

پس از سالها دوست قدیمی خود را تشخیص دادن


I apologize for not having recognized you at first.

از اینکه ابتدا شما را به‌جا نیاوردم عذر می‌خواهم.


to recognize different kinds of butterflies by their coloring

انواع مختلف پروانه‌ها را از روی رنگ آن‌ها باز شناختن


to recognize symptoms

نشانه‌های بیماری را تشخیص دادن


to recognize a claim

ادعایی را تصدیق کردن


to recognize one's defeat

شکست خود را پذیرفتن


to recognize one's devoted services

خدمات فداکارانه‌ی کسی را ارج نهادن


پیشنهاد کاربران

دیدن - پیدا کردن

حاکی بودن از

مترادف = identify

. to see = دیدن

And I recognized the face of a boy in need of his father's love.
و من صورت پسر بچه ای را دیدم که محتاج عشق پدرش بود.

قبول کردن
مثال
My degree is not recognized in other countries
مدرک من در کشور های دیگر قابل قبول نیست

تشخیص
شناختن
تشخیص دادن

تشخیص دادن - شناختن

تشخیص دادن

به نتیجه رسیدن، فهمیدن، پی بُردن

Knowing

قابل رویت

قابل تشخیص

اذعان کردن - اذعان داشتن - اعتراف کردن

متوجه شدن، دریافتن

شناختن ، تشخیص دادن
I recognize him as he came in the room
به محض این که وارد اتاق شد او را شناختم 🚴🏻‍♂️
ریاضی 95 ، هنر 95 ، زبان 91 ، انسان 88

Know: دانستن{چیزی} ، شناختن{کسی}؛ بحث این است که آیا با یک علم یا یک شخص آشنایی داریم یا نه.
Recognize: شناختن {چیزی یا کسی که قبلا آن را دیده ایم؛ یا شناخته ایم؛ یا در مورد آن اطلاعاتی به ما داده شده است}. هنگام استفاده از واژه ی
recognize، بحث توانایی انسان در تشخیص دادن آن چیزی است که قبلا با آن مواجه شده است.
مثلاً یک منجّم، تصویر یک صورت فلکی را در یک کتاب دیده است و نام آن را به خاطر سپرده است؛ شبی در یک سفر علمی دوستش به او می گوید که به آسمان نگاه کند و از او می پرسد آیا می توانی تشخیص دهی نام آن صورت فلکی چیست؟ اینجاست که توانایی recognize کردن آن منجّم به چالش کشیده می شود.
یا یک فسیل شناس که در یک بیابان فسیل جانوری را از زیر خاک پیدا می کند و recognize می کند که این همان فسیلی است که سال ها پیش عکسش را در فلان کتاب دیده بود. اگر از قبل اطلاعاتی در مورد آن نداشت بحث recognize کردن نبود و نباید از این کلمه استفاده می شد.
یا یک پزشک که در دوران تحصیلش با علایم یک بیماری آشنا شده است و بعدها پس از معاینه ی یک بیمار recognize می کند که او دارای این بیماری است.
یا اگر چهره ی کسی را قبلاً دیده باشیم و پس از مدت ها که او را ندیده ایم و کمی هم قیافه اش تغییر کرده است با او روبرو شویم آیا خواهیم توانست او را recognize کنیم؟
کلمه ی {recognize} با صفت {cognitive} مرتبط است و یکی از شاخه های علمی مرتبط با علوم مغز و اعصاب و روانشناسی، حوزه ی {علوم شناختی = cognitive science} می باشد.

تشخیص دادن چیزی یا کسی براساس دیده ها، شنیده ها، اطلاعات و. . . پیشین


فهمیدن

به جا آوردن

I don’t recognize you: شما رو به جا نمیارم

To acknowledge/accept the validity, or legality of

تشخیص

درست ترین ترجمه چنین است:
recognize ( انگلیسی ) =erkennen ( آلمانی ) =بازشناختن ( پارسی )
چیزی را بازشناختن یا بازشناسی کردن


کلمات دیگر: