کلمه جو
صفحه اصلی

say


معنی : اظهار، حرف، عقیده، نوبت حرف زدن، سخن گفتن، گفتن، بیان کردن، صحبت کردن، اظهار داشتن، حرف زدن
معانی دیگر : اظهار کردن، (نماز و دعا و غیره) کردن، ادا کردن، رساندن، حکایت کردن، ذکر کردن، نشان دادن، فرض کردن، به عنوان مثال ذکر کردن (نشان تقریب)، از روی حدس گفتن، فرصت بیان، مهلت گفتن، مطلب، (معمولا با: the) اختیار، قدرت، (قدیمی) گفته، فتوا، حکم، صحبت کردن سخن، مثلا

انگلیسی به فارسی

گفتن، اظهار داشتن، حرف زدن، بیان کردن، سخن گفتن،صحبت کردن سخن، حرف، اظهار، نوبت حرف زدن، برای مثال


گفتن، حرف، اظهار، عقیده، نوبت حرف زدن، سخن گفتن، بیان کردن، حرف زدن، صحبت کردن، اظهار داشتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: says, saying, said
(1) تعریف: to speak or utter.
مترادف: speak, utter, voice
مشابه: articulate, communicate, definition 2: to express in speech or written words. He said that he felt sick and wanted to go home.What does she say in her letter?She said how glad she was to finally meet us.I can't understand why he would say a thing like that!Did they say if they were coming or not?synonyms: express

- I think she said something, but I couldn't hear what it was.
[ترجمه ترگمان] فکر کنم چیزی گفت، اما نمی تونستم بشنوم چی بود
[ترجمه گوگل] من فکر می کنم او چیزی گفت، اما من نمی توانستم آن را بشنوم
- How do you say this word in French?
[ترجمه Sima. L] این کلمه به زبان فرانسوی چه می شود؟!
[ترجمه ترگمان] این کلمه به زبان فرانسه چطور است؟
[ترجمه گوگل] چگونه این کلمه را به زبان فرانسه تلفظ می کنید؟
- There is a "b" in the word "debt," but we don't say it.
[ترجمه ترگمان] در کلمه \"بدهی\" یک \"b\" وجود دارد، اما ما نمی گوییم
[ترجمه گوگل] در کلمه 'بدهی' یک 'ب' وجود دارد، اما ما این را بیان نمی کنیم
- He shouldn't say words like that in front of the children.
[ترجمه نوید اکبری] او نباید چنین حرف های زشتی را جلوی کودکان بگوید
[ترجمه ترگمان] او نباید این کلمات را جلوی بچه ها ادا کند
[ترجمه گوگل] او نباید چنین حرف هایی را در مقابل کودکان بگوید
- He said that he felt sick and wanted to go home.
[ترجمه Sima. L] او گفت که مریض شده است و می خواهد به خانه برود.
[ترجمه ترگمان] گفت که حالش خوب است و می خواهد به خانه برگردد
[ترجمه گوگل] او گفت که بیمار شد و می خواست به خانه برود
- What does she say in her letter?
[ترجمه ترگمان] در نامه اش چه می گوید؟
[ترجمه گوگل] او در نامه او چه می گوید؟
- She said how glad she was to finally meet us.
[ترجمه ترگمان] او گفت که چقدر خوشحال شد که بالاخره ما را ملاقات کرد
[ترجمه گوگل] او گفت چگونه خوشحالم که او در نهایت با ما ملاقات کرد
- I can't understand why he would say a thing like that!
[ترجمه ترگمان] نمی فهمم چرا همچین چیزی می گفت!
[ترجمه گوگل] من نمی توانم فهمید که چرا او چنین چیزی را می گوید!
- Did they say if they were coming or not?
[ترجمه ترگمان] نگفتن که دارن میان یا نه؟
[ترجمه گوگل] آیا آنها می گویند اگر آنها می آمد یا نه؟

(2) تعریف: to communicate (some request or instruction) in speech or writing (fol. by an infinitive).

- Mom said to stop what you're doing and come in for dinner.
[ترجمه متین] مامان گفت که پایان دهید به کارتان و بیایید برای شام
[ترجمه Sima. L] مامان گفت که کاری که داری انجام می دهی را متوقف کن و برای شام بیا.
[ترجمه ترگمان] مامان گفت که کاری که داری می کنی رو متوقف کنی و برای شام بیای تو
[ترجمه گوگل] مامان گفت برای متوقف کردن آنچه شما انجام می دهید و برای شام آمده است
- The boss said not to throw out those old bottles but to put them in the recycling bin.
[ترجمه ترگمان] سرکارگر گفت که آن بطری های قدیمی را بیرون بیاندازد، اما آن ها را در سطل بازیافت قرار دهد
[ترجمه گوگل] رئیس گفت که این بطری های قدیمی را پرت نمی کند بلکه آنها را در سطل بازیافت قرار می دهد
- The recipe says to stir in the sugar gradually.
[ترجمه ترگمان] گفته می شود که این دستورالعمل به تدریج در شکر فعال می شود
[ترجمه گوگل] دستور العمل می گوید که به تدریج در شکر قرار می گیرد
- Do the instructions say how to install the battery?
[ترجمه ترگمان] دستورالعمل نحوه نصب باتری را انجام دهید؟
[ترجمه گوگل] آیا دستورالعمل ها می گویند که چگونه باتری را نصب کنید؟

(3) تعریف: to report.
مترادف: declare, disclose, maintain, relate, report
مشابه: allege, assert, claim, offer, pronounce, tell

- They said on the news channel that the rumor is true.
[ترجمه ترگمان] آن ها در کانال اخبار گفتند که شایعه درست است
[ترجمه گوگل] آنها در کانال خبری گفتند که شایعه درست است
- Scientists are now saying that the volcano is showing signs of eruption.
[ترجمه ترگمان] دانشمندان در حال حاضر می گویند که این آتشفشان نشانه هایی از فوران را نشان می دهد
[ترجمه گوگل] دانشمندان اکنون می گویند که آتشفشان نشانه هایی از فوران را نشان می دهد

(4) تعریف: to state with assurance.
مترادف: affirm, allege, assert, declare, state
مشابه: asseverate, aver, avouch, proclaim, put, report

- I cannot say what time he actually arrived.
[ترجمه ترگمان] نمیتونم بگم چه زمانی اومده
[ترجمه گوگل] نمی توانم بگویم چه اتفاقی افتاده است

(5) تعریف: to recite or utter as in a formal situation.
مترادف: recite
مشابه: declaim, deliver, pronounce, render, speak, utter

- Let us say a prayer for the dead.
[ترجمه Sima. L] بیایید برای مردگان دعا کنیم.
[ترجمه ترگمان] بیا دعا کنیم برای مردگان دعا کنیم
[ترجمه گوگل] بگذارید برای مرده دعا کنیم

(6) تعریف: to show, as a clock.
مترادف: read
مشابه: display, indicate, show

- My watch says it is three o'clock.
[ترجمه ترگمان] ساعت سه است
[ترجمه گوگل] ساعت من می گوید ساعت سه است

(7) تعریف: to indicate, suggest, or signify.
مترادف: indicate, suggest
مشابه: mean, signify

- What does this tragic event say about our society?
[ترجمه ترگمان] این رویداد غم انگیز در مورد جامعه ما چه می گوید؟
[ترجمه گوگل] این رویداد غم انگیز در مورد جامعه ما چیست؟
- It's an attractive painting, but it doesn't really say anything.
[ترجمه ترگمان] نقاشی جذابی است، اما واقعا چیزی نمی گوید
[ترجمه گوگل] این یک نقاشی جذاب است، اما واقعا چیزی نمی گوید

(8) تعریف: to suppose or take as an assumption.
مترادف: assume, posit, suppose
مشابه: imagine

- Let's say that you won the lottery; what would you do with the money?
[ترجمه ترگمان] بیا فرض کنیم که تو توی بخت آزمایی برنده شدی، با این پول چه کار می کنی؟
[ترجمه گوگل] بیایید بگوئیم که قرعه کشی کردید با پول چه کار میکنی؟
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to speak or express an opinion, idea, or directive.

- The police asked for information about the young man, but no one was saying.
[ترجمه ترگمان] پلیس اطلاعات درباره مرد جوان را پرسید اما کسی نگفت
[ترجمه گوگل] پلیس اطلاعاتی را در مورد مرد جوان پرسید، اما هیچ کس نمی گفت
- You have no choice; you must do as I say.
[ترجمه ترگمان] شما حق انتخابی ندارید، باید کاری را که من می گویم انجام بدهید
[ترجمه گوگل] تو انتخابی نداری؛ شما باید انجام دهید همانطور که می گویم
قید ( adverb )
(1) تعریف: approximately; about.
مترادف: about, approximately, more or less
مشابه: roughly

- Give me, say, fifteen minutes to get ready.
[ترجمه ترگمان] بده به من، بگو پانزده دقیقه برای آماده شدن
[ترجمه گوگل] بگو، پانزده دقیقه برای آماده شدن

(2) تعریف: for instance.
مترادف: for instance, such as

- After every fight, he buys her something--say some roses--and when he gives them to her, she forgives him.
[ترجمه ترگمان] بعد از هر جنگ، چیزی برای او می خرد - بگو گل رز، و وقتی آن ها را به او می دهد، او را عفو می کند
[ترجمه گوگل] پس از هر جنگ، او چیزی را می بخشد - می گوید برخی گلهای رز - و وقتی او را به او می دهد، او را ببخشد
اسم ( noun )
(1) تعریف: a chance to speak, esp. to express an opinion.
مترادف: voice

- He wants his say in the matter.
[ترجمه ترگمان] می خواهد در این مورد حرفی بزند
[ترجمه گوگل] او می خواهد که در مورد این موضوع سخن بگوید
- The children had no say in the decision to move.
[ترجمه ترگمان] بچه ها در تصمیمی که برای حرکت نداشتند، حرفی نداشتند
[ترجمه گوگل] کودکان تصمیم خود را برای حرکت در نظر نگرفتند

(2) تعریف: authority.
مترادف: authority, clout, control, sway

- She has the say in this company.
[ترجمه آیدا اسماعیلی] در این شرکت حرف، حرف اونه. ( در شرکت حرف اول رو او می زنه )
[ترجمه ترگمان] توی این شرکت هم همینو میگه
[ترجمه گوگل] او در این شرکت می گوید
حرف ندا ( interjection )
مشتقات: sayer (n.)
(1) تعریف: used to get someone's attention.

- Say, could I borrow your lighter?
[ترجمه ترگمان] میشه lighter رو قرض بگیرم؟
[ترجمه گوگل] می گویم، آیا می توانم سبکتر شوم؟
- Say, I've got an idea! Let's invite everyone!
[ترجمه ترگمان] ببین، من یک فکری دارم! بیایید همه را دعوت کنیم!
[ترجمه گوگل] بگو، من ایده ای دارم! بیایید همه را دعوت کنیم

(2) تعریف: used to express surprise or mild indignation.

- Say! You're that little girl who lived next door!
[ترجمه ترگمان] بگویید! تو همان دختری هستی که در همسایگی زندگی می کرد!
[ترجمه گوگل] گفتن! تو اون دختر کوچیک که در کنار هم زندگی کردی
- Say! That's my drink you're sipping!
[ترجمه Sima. L] اوه! اون نوشیدنی منه که تو داری می خوری!
[ترجمه ترگمان] بگویید! این نوشیدنی من است که تو داری می خوری!
[ترجمه گوگل] گفتن! این نوشیدنی من است که شما شیرین!

Simple Past: said, Past Participle: said


• statement, something that is said; opinion; right or opportunity to speak; expression of opinion
utter, express verbally; assume, suppose; claim, declare, assert
let's assume, supposing that; approximately, about; for instance
when you say something, you speak words.
you use say to introduce an opinion or comment.
if you say something in a letter or a book, for example, you express it in writing.
if something such as a clock or map says a particular thing, it gives you information when you look at it.
to say something about a person, situation, or thing means to reveal something about them.
you can use say when you mention something as an example or when you mention an approximate amount or time.
if you have a say in something, you have the right to give your opinion and influence decisions.
if you say something to yourself, you think it without speaking it aloud.
you use expressions such as just say and let's say when you want to discuss something that might possibly happen or be true.
you use to say the least to suggest that a situation is actually much more serious, shocking, or extreme than you say it is.
you use that is to say to indicate that you are about to express the same idea more clearly; a formal expression.
you use to say nothing of when you add something which gives even more strength to the point you are making.
if something goes without saying, it is obvious or is bound to be true.
if something has a lot to be said for it, it has a lot of good qualities.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] مثلا

مترادف و متضاد

make declaration


اظهار (اسم)
signification, statement, avouchment, declaration, saying, utterance, remark, say, adduction, adductor, testimony, allegation, proposal, showing, predication, say-so

حرف (اسم)
word, particle, speech, talk, say, aitch, letter, yap, blabbermouth, jib, grapheme

عقیده (اسم)
impression, say, view, judgment, opinion, viewpoint, faith, belief, thought, notion, conception, estimation, review, credo, conviction, tenet, creed

نوبت حرف زدن (اسم)
say

سخن گفتن (فعل)
address, discourse, speak, talk, remark, say, converse

گفتن (فعل)
utter, declare, relate, tell, inform, say, adduce, tongue, mouth, observe, cite, intimate, bubble, rehearse

بیان کردن (فعل)
give, express, tell, represent, say, frame, impart, bubble

صحبت کردن (فعل)
speak, say, converse, confabulate

اظهار داشتن (فعل)
express, declare, remark, say, state

حرف زدن (فعل)
speak, talk, say

Synonyms: add, affirm, allege, announce, answer, assert, break silence, claim, come out with, communicate, conjecture, convey, declare, deliver, disclose, divulge, do, estimate, express, flap, gab, give voice, guess, imagine, imply, jaw, judge, lip, maintain, make known, mention, opine, orate, perform, pronounce, put forth, put into words, rap, read, recite, rehearse, relate, remark, render, repeat, reply, report, respond, reveal, rumor, speak, spiel, state, suggest, tell, utter, verbalize, voice, yak


Antonyms: ask, question, request


جملات نمونه

1. say anything your sad heart desires
هر چه می خواهد دل تنگت بگوی.

2. say it out loud!
با صدای بلند بگو!

3. say little, say felicitously, like pearls
کم گوی و گزیده گوی چون در . . .

4. say no to drugs!
مواد مخدر را قبول نکنید!

5. say there is a war, who will then pay our salaries?
فرض کنیم جنگ بشود،آن وقت کی حقوق ما را خواهد داد؟

6. say what is in your heart
هر چه می خواهد دل تنگت بگو

7. say what you wish!
هرچه دلت می خواهد بگو!

8. say what your sad heart desires
هر چه می خواهد دل تنگت بگو

9. say what's in the play and don't ad-lib
فقط آنچه در نمایشنامه آمده بگو و از خودت چیزی اضافه نکن.

10. say (or cry) uncle
تسلیم شدن،لنگ انداختن

11. say (or tell or count) one's beads
با تسبیح دعا کردن

12. say a mouthful
حرف بجا (یا صحیح یا مهم) زدن

13. say cheese
(هنگام عکس برداشتن) لبخند بزن (بزنید)

14. say no to (something)
(به چیزی) دست رد زدن،"نه "گفتن،قبول نکردن

15. say one's piece
حرف خود را زدن

16. say someone nay
جواب رد به کسی دادن،نه گفتن،نپذیرفتن

17. say the word
فرمان آغاز را دادن،دستور (شروع به کاری را) دادن

18. say when
بگو کی (دست نگه دارم)

19. let's say no more on that subject
بگذار در آن مورد دیگر حرفی نزنیم.

20. please say (it) again
لطفا یک بار دیگر تکرار کنید.

21. they say fanaticism and ignorance are interrelated
می گویند تعصب و بی دانشی با هم رابطه دارد.

22. they say he is a spy, but it is not so
می گویند او جاسوس است ولی چنین نیست.

23. they say his ghost walks on the 13th night of every month
می گویند روح او شب سیزدهم هر ماه ظاهر می شود.

24. they say i am very much like my father
می گویند من خیلی شبیه پدرم هستم.

25. they say my grandfather was a courageous man
می گویند پدربزرگم مرد دلاوری بود.

26. they say my maternal grandfather was a somnambulant
می گویند پدر بزرگ مادری من خوابگرد بوده است.

27. they say smoking causes lung cancer
می گویند سیگار کشیدن موجب سرطان ریه می شود.

28. they say the president is very ill
مردم می گویند (شایع است که) رییس جمهور سخت بیمار است.

29. they say venice is sinking
می گویند شهر ونیز در حال نشست کردن است.

30. to say (or crack or make) jokes
جوک گفتن،لطیفه گفتن

31. to say something in jest
به شوخی چیزی گفتن

32. to say something out of spite
از روی غرض حرفی را زدن

33. to say what one means
منظور خود را بیان کردن

34. i'll say
(خودمانی) آری،کاملا،چه جور!

35. never say die
امید را از دست نده،امیدوار باش،آیه ی نحس نخوان

36. never say never
هرگز نگو هرگز،هرگز نومید مشو

37. to say the least
هر چه هم که بخواهم به روی خود نیاورم (یا بگویم)

38. to say the least
بدون اغراق،هر چه کم بگویم

39. did i say something amiss?
آیا حرف بیجایی زدم ؟

40. did you say the prayer?
دعا کردی ؟

41. did you say your thank-yous?
تشکر کردی ؟

42. everything they say about shamsey is a lie because she is a thoroughly moral lady
هر چه درباره ی شمسی می گویند دروغ است چون او زن کاملا نجیبی است.

43. i will say whatsoever agrees with truth
درست آنچه که با واقعیت وفق بدهد خواهم گفت.

44. i won't say who said this
نخواهم گفت که این حرف را کی زده است.

45. simply to say goodbye
فقط برای خداحافظی

46. some politicians say one thing when they are on t. v. camera and quite another when they are off camera
برخی از سیاستمداران هنگامی که مقابل دوربین تلویزیون هستند یک حرف و وقتی که دور از آن هستند حرف کاملا متفاوتی می زنند.

47. what you say chimes in with what others say
حرف های شما با آنچه دیگران می گویند جور درمی آید.

48. what you say is not germane to the question
آنچه شما می گویید ربطی به موضوع ندارد.

49. what you say is plausible but i don't believe it
آنچه تو می گویی شدنی است ولی من آن را باور ندارم.

50. i dare say
(به جرات) می توانم بگویم

51. let us say
مثلا،برای مثال

52. needless to say
نیاز به گفتن نیست (که)

53. sad to say
متاسفم که بگویم،متاسفانه

54. strange to say (or relate)
با کمال تعجب،شگفت آور بود که

55. you can say that again!
خدا از دلت بشنود!،صددر صد موافقم !

56. do what i say or suffer the consequences
به آنچه که می گویم عمل کن والا عواقب آن را خواهی چشید.

57. he did not say what i expected
آنچه را که انتظار داشتم نگفت.

58. he used to say that computers are the descendents of the abacus
او می گفت که کامپیوتر از چرتکه گرفته شده است.

59. how could she say such a thing?
چرا چنین چیزی را گفت ؟

60. i venture to say that 9000 people were present
به جرات می توانم بگویم که نه هزار نفر آنجا بودند.

61. i want to say loud and clear that . . .
می خواهم با صدای بلند و آشکار بگویم که . . .

62. one might rather say that . . .
به درستی می توان گفت که . . .

63. stalin had the say on all important matters
در تمام موضوع های مهم اختیار دست استالین بود.

64. stop mumbling and say what you want!
من من نکن و بگو چه می خواهی !

65. that you should say such a thing!
گفتن چنین چیزی از تو بعید است !

66. the book doesn't say where she was born
کتاب محل تولد او را ذکر نمی کند.

67. the dirt they say about him does not deserve an answer
حرف هایی که پشت سر او می زنند استحقاق پاسخ را ندارد.

68. this poem doesn't say anything special to me
این شعر برای من معنی خاصی ندارد.

69. to have one's say
حرف خود را زدن

say what your sad heart desires

هر چه می‌خواهد دل تنگت بگو


"hello!" I said

گفتم: «سلام!»


The child said that her father says he is not home.

کودک گفت که پدرش می‌گوید خانه نیست.


Akbar said (that) he has bought this place.

اکبر گفت که اینجا را خریده است.


who said Ahmad has gotten married?

کی گفت احمد زن گرفته است؟


I won't say who said this.

نخواهم گفت که این حرف را کی زده است.


People were saying that the end of the world was near.

مردم می‌گفتند آخرالزمان نزدیک است.


did you say the prayer?

دعا کردی؟


This poem doesn't say anything special to me.

این شعر برای من معنی خاصی ندارد.


what is this painting trying to say?

این نقاشی می‌خواهد چه چیزی را بیان کند؟


Her smile said everything.

لبخند او از خیلی چیزها خبر می‌داد.


The book doesn't say where she was born.

کتاب محل تولد او را ذکر نمی‌کند.


the clock says five p.m.

ساعت پنج بعدازظهر را نشان می‌دهد.


I can learn any language, say, in two years.

می‌توانم هر زبانی را تقریباً دو ساله یاد بگیرم.


any student you want, say Cyrus

هر دانشجویی را که بخواهی، مثلاً سیروس


say there is a war, who will then pay our salaries?

فرض کنیم جنگ بشود، آن وقت کی حقوق ما را خواهد داد؟


He is, I would say, fifty.

حدس می‌زنم که او پنجاه سال داشته باشد.


to have one's say

حرف خود را زدن


Stalin had the say on all important matters.

در تمام موضوع‌های مهم اختیار دست استالین بود.


It goes without saying that you need a passport to go to France.

البته برای سفر به فرانسه گذرنامه لازم است.


"is he rich?" "I'll say!"

«او پول‌دار است؟» «چجور!»


say no to drugs!

مواد مخدر را قبول نکنید!


I'll pour sugar in your tea until you say when.

شکر را در چای تو می‌ریزم تا بگویی بس است.


four days from now, that's to say Monday

چهار روز دیگر یعنی دوشنبه


The gun surprised me, to say the least.

بی‌اغراق آن هفت‌تیر خیلی مرا شگفت‌زده کرد.


اصطلاحات

before you could say Jack Robinson

(انگلیس) زود، در یک آن، در همان


go without saying

اظهر من‌الشمس بودن، واضح بودن، نیاز به گفتن نداشتن


I'll say

(عامیانه) آری، کاملاً، چجور!


least said soonest mended

هرچه کمتر درباره‌ی چیزی حرف زده شود، زودتر برطرف می‌شود


let us say

مثلاً، برای مثال


never say die

امید را از دست نده، امیدوار باش، آیه‌ی یأس نخوان


say no to (something)

(به چیزی) دست رد زدن، "نه"گفتن، قبول نکردن


say one's piece

حرف خود را زدن


say when

بگو کی (دست نگه‌ دارم)


say the word

فرمان آغاز را دادن، دستور (شروع به کاری را) دادن


that is to say

به‌عبارت‌دیگر، یعنی


to say the least

بدون اغراق، هر چه کم بگویم


you can say that again!

خدا از دلت بشنود!، صددر صد موافقم!


you don't say!

(عامیانه) نه بابا!، راستی می‌گی!، عجب!


you said it!

(عامیانه) راست گفتی!، درست است!


پیشنهاد کاربران

تقریبا
حدودا
به عنوان مثال
مثلا

حدودا یا تقریبا

Never say die
به دلت بد نیار، در نومیدی بسی امید است
Never say die, we might still getthere on time.
خدا را چه دیدی هنوز ممکنه به موقع برسیم

فرصت اظهار نظر ، حق تصمیم گیری

" note to me: don't count anything or anyone except yourself. . . . ! "

فعل say به معنای گفتن و حرف زدن
از معادل های فعل say در فارسی می توان گفتن و حرف زدن را نام برد. فعل say بطور کلی به معنای استفاده از کلمات برای صحبت کردن و ارتباط کلامی با کسی به منظور به اشتراک گذاری یک فکر، ایده و احساس و . . . است. مثال:
. i'd like to go home, she said ( او گفت: میخواهم به خانه بروم. )
?do you know what she said to bill ( آیا میدانی او به بیل چه گفت؟ )

منبع: سایت بیاموز

تقلا کردن

گفتن


به زبان آوردن

اظهار نظر کردن

سخن گفتن در زمان حال ( میگوید )

adv. for instance; approximately

بگویید

Say prayer
نماز خواندن

برای مثال


Say the word. کلمه را بخوان.

گفتن چیزی به کسی
. . . I say

به جا آوردن . گفتن

سخن گفتن یا کفتن

خب در این جمله say چ معنی میده؟
We need to throw a party next week, say on friday

مثلا
Can you make it on Monday morning, say?
میتونی بیای صبح دوشنبه مثلا؟

مثلِ، مانندِ، همچون

به عنوان مثال، برای مثال

عبدالخلیل قوطوری این سایت جامع وزیبا را با چرندیات ساختگی نابود کرده . . . . . واقعا متاسفم !

علاوه بر معانی که دوستان ذکر کردند ، معنی قدرت و اختیار هم میده. مثلا :
while we have little or no say in those automatic and reactionary thoughts, we have a massive say in which of those same thoughts wa attach
significance to
گرچه تقریبا اختیار این افکار غیرارادی و واکنشی دست ما نیست ، اما اختیار اینکه به کدامیک از این افکار بها بدهیم ، تا حد زیادی دست خودمان است .



say به فارسی : گفتن ، سخن گفتن
مثال انگلیسی : I say something
معنی جمله ی بالا : من یک چیزی گفتم

یکی از معانی: فرض کنیم، برای مثال
اگر Say در اول جمله بیاید

نامزد ، معتمد
Say she has a fianc�
بگو او نامزد دارد

نظریه، سهم در تصمیم‎گیری

اگر در نقش قید باشد دو معنی دارد:
۱. حدوداً، تقریباً
۲. به عنوان مثال

حدودا، تقریبا


کلمات دیگر: