کلمه جو
صفحه اصلی

quip


معنی : کنایه، گوشه، بذله، لطیفه، طعنه، طنز، طعنه زدن، مزه ریختن، ایهام گفتن
معانی دیگر : شوخی، تسخر، ریشخند، بیغاره، چیز عجیب و غریب، کنجکاوی انگیز، کنجکاو کننده، شگرف، تسخر زدن، گوشه زدن

انگلیسی به فارسی

کنایه، گوشه، مزه ریختن، طعنه، بذله، طنز، لطیفه،طعنه زدن، ایهام گفتن


فریاد زدن، کنایه، طعنه، طنز، گوشه، لطیفه، بذله، طعنه زدن، مزه ریختن، ایهام گفتن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a short, humorous, clever, and often sarcastic utterance.
مترادف: one-liner, sally, wisecrack, witticism
مشابه: jest, repartee

- The talk show audience often appreciated the host's quips more than the stories told by the guests.
[ترجمه سیاوش] تماشاچیان برنامه تلویزیونی اغلب لطیفه های مجری را بیشتر از داستان های مهمانان می پسندند.
[ترجمه ترگمان] این صحبت ها به بینندگان نشان می دهد که میزبان بیشتر از داستان هایی که میهمانان تعریف می کنند، تعریف می کند
[ترجمه گوگل] تماشاچیان گفتگو بیشتر از داستانهایی که مهمانان گفتهاند بیشتر از پاسخهای میزبان قدردانی می کنند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: quips, quipping, quipped
مشتقات: quipster (n.)
• : تعریف: to make or habitually make a quip or quips.
مترادف: wisecrack
مشابه: gag, gibe, jest, joke, kid

• clever or sarcastic expression; ambiguous statement, equivocal remark
use a clever or sarcastic expression; make am ambiguous remark, make an equivocal statement
a quip is an amusing or clever remark; an old-fashioned word.
if you quip, you say something funny or clever in order to amuse people.

مترادف و متضاد

کنایه (اسم)
allegory, allusion, innuendo, quip, metonymy, metaphor, quibble, jest, squib, dig, lampoon, metonym

گوشه (اسم)
recess, quip, angle, corner, nook, quoin, lobe, jest, cantle

بذله (اسم)
quip, joke, jest, bon mot, gambit, mot, facetiae

لطیفه (اسم)
quip, jape, sarcasm, joke, jest, bon mot, epigram, causticity, witty remark, witticism

طعنه (اسم)
invective, reproach, reproof, lash, quip, scoff, irony, jape, rebuke, twit, expostulation, sarcasm, jeer, jest, call-down, brush-off, taunt, satire, lashing

طنز (اسم)
quip, mockery, scoff, irony, jeer, joke

طعنه زدن (فعل)
reproach, quip, taunt, needle

مزه ریختن (فعل)
quip

ایهام گفتن (فعل)
quip

witty communication, often verbal


Synonyms: badinage, banter, bon mot, crack, drollery, gag, gibe, insult, jeer, jest, joke, mockery, offense, pleasantry, pun, repartee, retort, riposte, sally, satire, spoof, wisecrack, witticism


جملات نمونه

1. she ended her talk with a delightful quip
سخنان خود را با یک بذله ی شیرین به پایان رساند.

2. He ended his speech with a merry quip.
[ترجمه ترگمان]نطق خود را با یک خنده شاد خاتمه داد
[ترجمه گوگل]او سخنرانی خود را با یک مکعب خوشحال به پایان رسید

3. It was Oscar Wilde who made the famous quip about life mimicking art.
[ترجمه ترگمان]این اسکار وایلد بود که لطیفه مشهور هنر را تقلید کرد
[ترجمه گوگل]این اسکار وایلد بود که در مورد هنر تقلید از زندگی معروف شده است

4. It is encapsulated in Galileo's quip that the Bible teaches how to go to heaven, not how the heavens go.
[ترجمه ترگمان]در quip گالیله encapsulated است که کتاب مقدس یاد می دهد چگونه به بهشت برود، نه اینکه آسمان ها چگونه بروند
[ترجمه گوگل]این در گمشده گالیله که کتاب مقدس تعلیم می دهد که چگونه به بهشت، نه، چگونه آسمان می رود، محصور شده است

5. Old rivalries are barely submerged and every quip has a deadly double meaning.
[ترجمه ترگمان]رقابت های کهنه به سختی زیر آب فرو می روند و هر quip معنای دوگانه ای دارد
[ترجمه گوگل]رقابت های قدیمی به سختی فرو می ریزند و هر فریب به معنای مرگبار دوگانه دارد

6. And New Yorkers pride themselves on quick quip or a biting sarcastic remark.
[ترجمه ترگمان]و در این میان مردم نیویورکی، خود را با گفتن این سخنان تند و یا نیش زننده به زبان می آورند
[ترجمه گوگل]و نیویورکر ها خود را بر روی یک فریب سریع و یا یک نکته ترسناک کتک می زنند

7. Europe, to repeat the quip of the day, had lost a mistress and gained a master.
[ترجمه ترگمان]اروپا، برای تکرار داستان آن روز، یک معشوقه را از دست داده بود و صاحب یک ارباب شده بود
[ترجمه گوگل]اروپا، تکرار روزافزون روز، یک معشوقه را از دست داده و یک استاد به دست آورده است

8. So, when do I start? A slightly obnoxious quip. Don't invite yourself into the job.
[ترجمه ترگمان]خب، از کی شروع کنم؟ یه چیز خیلی منزجر کننده خودت را به این کار دعوت نکن
[ترجمه گوگل]بنابراین، وقتی شروع کنم؟ تقریبا ناراحت کننده خود را به کار خود دعوت نکنید

9. To quip means to say something that is intend to be amusing or clever.
[ترجمه ترگمان]به این معنی که می خواهد چیزی بگوید که خیال دارد سرگرم کننده یا باهوش باشد
[ترجمه گوگل]بدین معنی است که می گویند چیزی است که قصد دارد سرگرم کننده یا هوشمندانه باشد

10. The quip has gained a frightening new relevance ahead of a "great leap forward" to an economic union that can keep the markets at bay.
[ترجمه ترگمان]این لطیفه گویی یک ارتباط بسیار جدید را پیش از \"جهش بزرگ\" به یک اتحادیه اقتصادی به دست آورده است که می تواند بازارها را دور نگه دارد
[ترجمه گوگل]این تقاضا به یک اتحادیه اقتصادی که می تواند بازارهای را در معرض خشونت قرار دهد، یک روابط ترسناک جدید پیش رو دارد

11. With the benefit of hindsight, his quip marked the high point of fiscal fine - tuning.
[ترجمه ترگمان]با استفاده از این درک، طنز وی نقطه اوج تنظیم جریمه مالی را نشان داد
[ترجمه گوگل]با بهره گیری از دید عقب، فیکس او نقطه عطفی در تنظیم دقیق مالی را مشخص کرد

12. That quip, though, makes an intriguing point.
[ترجمه ترگمان]با این حال، این لطیفه به یک نکته جالب توجه می کند
[ترجمه گوگل]با این حال، این نکته جالب توجه است

13. All through the meal he picked at his food, while Peter ate heartily with a quip about being a condemned man.
[ترجمه ترگمان]در تمام مدت غذا خوردن غذای او را می خورد و پیتر از ته دل با یک شوخی درباره محکوم کردن یک مرد محکوم به غذا خوردن از ته دل می خندید
[ترجمه گوگل]همه از طریق غذا او را در غذا خود را برداشت، در حالی که پیتر بخود قاطعانه با فریب در مورد داشتن یک مرد محکوم شد

14. He smiled archly, as if he had just thought up this quip he had been making for weeks.
[ترجمه ترگمان]لبخند شیطنت آمیزی زد، گویی فکر کرده بود که چند هفته است
[ترجمه گوگل]او به آرامی لبخند زد، انگار که او فقط این تقلید را که برای هفته ها انجام می داد فکر می کرد

She ended her talk with a delightful quip.

سخنان خود را با یک شوخی شیرین به پایان رساند.


پیشنهاد کاربران

شوخی، مزه ریختن، حاضر جوابی
A short, clever, witty and usually taunting comment/remark/response/observation
She is quick with the quip


کلمات دیگر: