کلمه جو
صفحه اصلی

read


معنی : خواندن، تعبیر کردن، قرائت کردن، باز خواندن
معانی دیگر : سر هربرت رید (شاعر و سخن شناس انگلیسی)، خوانده شدن، بلند خواندن، (دستگاه های مدرج و غیره) نشان دادن، (انگلیس) در دانشگاه مطالعه کردن، رشته ای را خواندن، درک کردن، پی بردن، فهمیدن، (از انبار کامپیوتر اخذ کردن و به کاربردن) جابجا کردن، منتقل کردن، معنی دادن، قابل خواندن (به معنی خاص) بودن، طرز خواندن، (انگلیس) مطلب خواندنی، غیبگویی کردن، پیشگویی کردن، آینده نمایی کردن، (معمولا با هایفن) - خوانده، زمان گذشته و اسم مفعول: read

انگلیسی به فارسی

قرائت کردن، خواندن، تعبیر کردن


زمان گذشته ساده فعل Read


قسمت سوم فعل Read


خواندن، قرائت کردن، باز خواندن، تعبیر کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: reads, reading, read
(1) تعریف: to examine and comprehend the meaning of (something written).

- I usually read magazines during my commute on the train.
[ترجمه سمانه] من در سفرم در قطار معمولا مجلات می خوانم
[ترجمه مهدی فیروزی] در رفت وآمدهایم با قطار، معمولاً مجله می خوانم.
[ترجمه miss _ amin] من معمولا مجلات را در حین سفرم در قطار میخوانم.
[ترجمه ترگمان] من معمولا توی commute توی قطار، مجله ها رو میخوندم
[ترجمه گوگل] من در طول سفر رفتم در قطار معمولا مجلات را میخواندم
- I read that novel last year and loved it.
[ترجمه ترگمان] من آن رمان را در سال گذشته خواندم و آن را دوست داشتم
[ترجمه گوگل] من سال گذشته این رمان را خواندم و آن را دوست داشتم

(2) تعریف: to process and grasp from examining written material.

- I read in the news this morning that another jet has been hijacked.
[ترجمه issac] در خبرهای صبح، از دزدیده شدن یک جت دیگر باخبر شدم.
[ترجمه ترگمان] امروز صبح توی اخبار خوندم که یه جت دیگه دزدیده شده
[ترجمه گوگل] من در خبر این روز صبح خواندم که یک جت دیگر ربوده شده است

(3) تعریف: to speak aloud (something written); recite.
مشابه: dictate

- The teacher read a story to the children, and they listened carefully.
[ترجمه سمانه] معلم داستان را برای بچه ها خواند وبا دقت به ان گوش دادند
[ترجمه issac] بچه ها بادقت به داستانی که معلم برای آنها خواند گوش دادند.
[ترجمه ترگمان] معلم برای بچه ها داستانی خواند و آن ها با دقت گوش دادند
[ترجمه گوگل] معلم داستان را به بچه ها خواند و با دقت گوش کردند
- I read her the whole book while she was in the hospital.
[ترجمه ترگمان] من کل کتاب رو وقتی تو بیمارستان بود خوندم
[ترجمه گوگل] وقتی او در بیمارستان بود، تمام کتابش را خوانده بود

(4) تعریف: to understand the nature or meaning of.

- He read his wife's signals, and they prepared to leave the party.
[ترجمه ترگمان] علایم همسرش را خوانده بود و آماده بودند که مهمانی را ترک کنند
[ترجمه گوگل] او سیگنال همسرش را خواند و آنها را آماده ترک حزب کردند

(5) تعریف: to determine the mood, intention, or thoughts of.

- She can be hard to read sometimes.
[ترجمه ترگمان] بعضی وقت ها خواندن خیلی سخت است
[ترجمه گوگل] او گاهی اوقات می تواند سخت باشد
- You read my mind! That's exactly what I was thinking!
[ترجمه ترگمان] تو ذهنم رو خوندی این دقیقا همون چیزیه که فکر می کردم
[ترجمه گوگل] تو ذهن من را خواندی! این دقیقا همان چیزی است که من فکر می کردم!

(6) تعریف: to predict or foresee.

- We can't read the future.
[ترجمه ترگمان] ما نمی توانیم آینده را بخوانیم
[ترجمه گوگل] ما نمی توانیم آینده را بخوانیم

(7) تعریف: to indicate; show.
مشابه: register, say

- The clock read eight.
[ترجمه ترگمان] زنگ ساعت هشت را خواند
[ترجمه گوگل] ساعت ساعت هشت را خواند

(8) تعریف: to infer from what is read or heard (usu. fol. by into).

- They read humor into his remarks.
[ترجمه ترگمان] They را در سخنان او خواندند
[ترجمه گوگل] آنها طنز را به سخنان او خواندند

(9) تعریف: to accomplish by reading.

- She read the children to sleep.
[ترجمه ترگمان] بچه ها را برای خواب خواند
[ترجمه گوگل] او بچه ها را برای خواب خواند

(10) تعریف: (chiefly British) to study a subject at a university.

- He read anthropology at Oxford.
[ترجمه ترگمان] اون انسان شناسی رو تو آکسفورد خوند
[ترجمه گوگل] او انسان شناسی را در آکسفورد خواند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to examine or comprehend something written.

- I always read when I'm on the train.
[ترجمه ترگمان] من همیشه وقتی توی قطار هستم کتاب می خوانم
[ترجمه گوگل] من همیشه وقتی که در قطار هستم خواندن

(2) تعریف: to be intently occupied in doing so.

- Don't interrupt the child now; she's reading.
[ترجمه ترگمان] حالا دیگر حرف بچه را قطع نکن، دارد می خواند
[ترجمه گوگل] حالا کودک را قطع نکنید؛ او می خواند

(3) تعریف: to speak aloud something written.

- Her eyesight is poor now, but her husband often reads to her.
[ترجمه ترگمان] اکنون بینایی او ضعیف است، اما شوهرش اغلب برای او می خواند
[ترجمه گوگل] بینایی او در حال حاضر فقیر است، اما شوهر او اغلب به او می خواند

(4) تعریف: to have a particular wording.
مشابه: go

- The passage reads this way.
[ترجمه ترگمان] راهرو این طرف را می خواند
[ترجمه گوگل] گذر به این صورت خوانده می شود

(5) تعریف: to have a particular meaning.

- As the agreement reads, we are bound to finish by next year.
[ترجمه ترگمان] همانطور که این توافقنامه می گوید، ما ملزم هستیم تا سال آینده آن را به پایان برسانیم
[ترجمه گوگل] همانطور که این توافقنامه به چاپ می رسد، ما مجبور به پایان سال آینده هستیم
صفت ( adjective )
• : تعریف: having knowledge gained through reading (usu. used in combination).

- my well-read brother
[ترجمه ترگمان] برادر خونده من
[ترجمه گوگل] برادر خوبی که خوانده ام
( verb )
• : تعریف: past tense and past participle of read

• act of reading, act of converting written letters into words which have meaning
view written letters and convert them into words which have meaning; convert written letters into spoken words; understand, comprehend; learn; interpret
when you read something that is written down, you look at written words or symbols and understand them.
to read something that is written down also means to say it aloud.
if you refer to how a piece of writing reads, you are referring to its style.
you can use read to say what is written somewhere. for example, if a notice reads `exit', the word `exit' is written on it.
if you read someone's moods or mind, you succeed in guessing their feelings or thoughts.
when you read a meter or gauge, you look at it and record the figure on it.
if a measuring device reads a particular amount, it shows that amount.
if you read a subject at university, you study it.
see also reading.
if you read between the lines, you understand what someone really means, or what is really happening in a situation, even though it is not said openly.
if a book or magazine is a good read, it is very enjoyable to read.
if you read a meaning into something, you think the meaning is there although it may not be.
if you read a piece of writing out, you say it aloud.
if you read up on a subject, you read as much as you can about it so that you get to know more about it.

Simple Past: read, Past Participle: read


دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] باز خواندن، خواندن . - خواندن - انتقال اطلاعات از یک رسانه ی بیرونی، مانند یک دیسکت به درون کامپیوتر .
[برق و الکترونیک] خواندن 1. کسب اطلاعات، معمولاً از شکلی از حافظه در کامپیوتر . 2. تولید خروجی متناظر با الگوی ذخیره شده در لامپ ذخیره بار .3. فهمیدن واضح، در مخابرات رادیویی.
[ریاضیات] مدرج بودن، به دست آوردن، قرائت کردن

مترادف و متضاد

خواندن (فعل)
learn, study, call, invite, sing, name, weigh, read, intone, declaim, orate

تعبیر کردن (فعل)
put, explain, comment, read, phrase, construe

قرائت کردن (فعل)
read

باز خواندن (فعل)
read

look at and understand written word


Synonyms: apprehend, bury oneself in, comprehend, construe, decipher, dip into, discover, flip through, gather, glance, go over, go through, interpret, know, leaf through, learn, make out, perceive, peruse, pore over, refer to, scan, scratch the surface, see, skim, study, translate, unravel, view


Antonyms: write


express, state


Synonyms: affirm, announce, assert, declaim, deliver, display, explain, expound, hold, indicate, mark, paraphrase, pronounce, recite, record, register, render, restate, say, show, speak, utter


جملات نمونه

1. read a book when you feel lonely
وقتی که احساس دلتنگی می کنی کتاب بخوان.

2. read books to keep your mind from rust
برای حفظ مغز خودتان از زنگ خوردگی کتاب بخوانید.

3. read carefully and do not skip pages
با دقت بخوان و صفحه جا نیانداز.

4. read the instructions on the bottle carefully
آگهدادهای روی بطری را دقیقا بخوانید.

5. read (something) into (something)
معنی خاصی به چیزی نسبت دادن

6. read between the lines
معنی نهفته ی چیزی را دریافتن

7. read between the lines
معانی پنهان یا ژرف چیزی را درک کردن

8. read for (something)
رشته ای را در دانشگاه خواندن

9. read law
درس حقوق خواندن

10. read out
1- بلند خواندن 2- (کامپیوتر) بازخوانی

11. read out of
از حزب یا انجمن اخراج کردن

12. read someone a lesson (or lecture)
کسی را سرزنش کردن

13. read someone the riot act
(انگلیس) در مورد رفتار بد هشدار دادن،هند تمام کردن

14. read something over (or through)
از آغاز تا پایان چیزی را خواندن

15. read the riot act to
با تهدید به مجازات از عمل خلاف بازداشتن،هند تمام کردن،اتمام حجت کردن

16. read up (on)
درباره ی کسی یا چیزی خواندن و کسب اطلاع کردن

17. don't read any more; rest your eyes!
دیگر نخوان ; به چشمانت استراحت بده !

18. he read the book voraciously
با ولع همه ی کتاب را خواند.

19. he read the letter three times over
او نامه را سه بار خواند.

20. he read the letters and pigeonholed them in his desk
او نامه ها را خواند و در نامه دان های میزش قرار داد.

21. he read the letters perfunctorily and then closed his eyes
او به خاطر انجام وظیفه نامه ها را خواند و سپس چشمانش را بست.

22. he read the list and ticked off a few names
فهرست را خواند و چند اسم را با علامت تیک مشخص کرد.

23. i read a few excerpts from his book
چند بریده از کتاب او را خواندم.

24. i read a few pages carefully and scanned the rest
چند صفحه را دقیق خواندم و بقیه را تند مرور کردم.

25. i read all the books
تمام کتاب ها را خواندم.

26. i read in my physics text
آن را در کتاب فیزیک خود خواندم.

27. i read that thinker's twentieth epistle
بیستمین مکتوب آن اندیشمند را خواندم.

28. i read the news in the paper
خبر را در روزنامه خواندم.

29. i read your composition and corrected it; are my corrections legible?
انشای شما را خواندم و اصلاح کردم ; اصلاحات من خوانا هستند؟

30. i read your letter
نامه ی شما را خواندم.

31. i'll read that book sometime
روزی آن کتاب را خواهم خواند.

32. i'll read you a few extracts of his poem
چند گزیده از شعر او را برایتان می خوانم.

33. iraj read two books, but i didn't read any
ایرج دو کتاب خواند ولی من هیچ (کتابی) نخواندم.

34. please read the agenda
لطفا دستور جلسه را قرائت بفرمایید.

35. please read the letter aloud
لطفا نامه را با صدای رسا بخوانید.

36. please read the minutes of last december's meeting
لطفا صورت جلسه ی گردهمایی دسامبر گذشته را بخوانید.

37. she read scraps of ahmad's letter to us
بخش هایی از نامه ی احمد را برایمان خواند.

38. she read the story to me
داستان را برایم خواند.

39. to read a book in three sittings
کتابی را در سه وهله خواندن

40. to read a condensation of a novel
تلخیصی از یک رمان را خواندن

41. to read a number backward
عددی را به طور معکوس خواندن

42. to read solely for pleasure
کتاب خواندن تنها به خاطر لذت

43. to read ten books in as many days
در طول ده روز ده کتاب خواندن

44. to read the alphabet in reverse
الفبا را از آخر به اول خواندن (وارونه خواندن)

45. we read and criticize each other's poetry
ما اشعار همدیگر را می خوانیم و نقد می کنیم.

46. we read the list of the casualties with trepidation
با ترس و لرز فهرست تلفات را خواندیم.

47. able to read
قادر به خواندن

48. before answering, read the examination carefully to the end
پیش از پاسخ دادن،سوالات امتحانی را تا آخر با دقت بخوانید.

49. can you read omar khayyam in the original?
آیا می توانی عمرخیام را به زبان اصلی بخوانی ؟

50. did you read her piece in the paper?
مقاله ی او را در روزنامه خواندی ؟

51. have you read dashti's analysis of the poetry of hafez?
آیا تحلیلی را که دشتی بر اشعار حافظ نوشته است خوانده ای ؟

52. he can read german but he can't speak it
او می تواند آلمانی بخواند ولی نمی تواند به آن صحبت کند.

53. he had read and carefully highlighted the textbook
او کتاب درسی را خوانده و با دقت زیر مطالب مهم خط کشیده بود.

54. he personally read the eulogy at his father's funeral
او ستایه ی مجلس ختم پدرش را شخصا قرائت کرد.

55. i can read his mind like a book
افکار او برای من آشکار است.

56. i can't read his mind
افکار او را نمی توانم بخوانم.

57. i can't read in the night
در تاریکی شب نمی توانم چیزی بخوانم.

58. i could read his thoughts from the look on his face
از حالت قیافه اش می توانستم به افکارش پی ببرم.

59. i could read sorrow in their lineaments
می توانستم غم را در چهره ی آنان بخوانم.

60. i have read every one of his books
من همه ی کتاب های او را خوانده ام.

61. my sons read medical journals
پسران من مجلات پزشکی می خوانند.

62. she can't read or write
او نه می تواند بخواند نه بنویسد.

63. something to read
چیزی برای خواندن

64. the judge read their grievances
قاضی شکایت نامه های آنها را خواند.

65. you must read this article carefully and digest its meaning
این مقاله را باید با دقت بخوانید و معنی آن را درک کنید.

66. he can't even read a lick of this
او نمی تواند حتی یک ذره از این را بخواند.

67. his inability to read
ناتوانی او در خواندن

68. his name should read "bagher" not "baker"
نام او باید ((باقر)) خوانده شود نه ((باکر)).

69. how do you read the latest economic data?
برداشت شما از آخرین داده های اقتصادی چیست ؟

70. i had scarcely read the letter when they handed me another one
هنوز نامه را نخوانده بودم که یک نامه ی دیگر به دستم دادند.

I read your letter.

نامه‌ی شما را خواندم.


After reading the Koran, he had dinner.

پس از قرائت قرآن شام خورد.


He can read German but he can't speak it.

او می‌تواند آلمانی بخواند؛ ولی نمی‌تواند به آن صحبت کند.


I read the news in the paper.

خبر را در روزنامه خواندم.


his name should read "Bagher" not "Baker"

نام او باید «باقر» خوانده شود نه «باکر»


She read the story to me.

داستان را برایم خواند.


The thermometer reads 35 degrees.

گرماسنج (میزان‌الحراره) 35 درجه را نشان می‌دهد.


Cyrus is reading history at Cambridge.

سیروس در دانشگاه کمبریج تاریخ می‌خواند.


His speech shows that he can read the mood of the people.

نطق او نشان می‌دهد که از دل مردم خبر دارد.


I could read his thoughts from the look on his face.

از حالت قیافه‌اش می‌توانستم به افکارش پی ببرم.


how do you read the latest economic data?

برداشت شما از آخرین داده‌های اقتصادی چیست؟


The disk drive reads data from the disk into the computer memory.

دیسکران اطلاعات را از دیسک به حافظه‌ی کامپیوتر منتقل می‌کند.


a poem that reads several ways

شعری که چندجور معنی می‌دهد


a story that reads well

داستانی که خواندنی است


a story that reads badly

داستانی که قابل‌خواندن نیست


This novel is a good read.

این رمان برای خواندن خوب است.


well-read

اهل کتاب و خواندن، فاضل


a little-read poem

شعری که کم خوانده می‌شود


a recently-read book

کتابی که اخیراً خوانده شده است


اصطلاحات

read between the lines

معانی پنهان یا ژرف چیزی را درک کردن


read for (something)

رشته‌ای را در دانشگاه خواندن


read (something) into (something)

معنی خاصی به چیزی نسبت دادن


read out

1- بلند خواندن 2- (کامپیوتر) بازخوانی


read out of

از حزب یا انجمن اخراج کردن


read something over (or through)

از آغاز تا پایان چیزی را خواندن


read someone a lesson (or lecture)

کسی را سرزنش کردن


read up (on)

درباره‌ی کسی یا چیزی خواندن و کسب اطلاع کردن


take something as read

(انگلیس) چیزی را (بدون اثبات) قبول کردن یا پذیرفتن


پیشنهاد کاربران

تلقی کردن. شمردن. به حساب آوردن

خواندن
مطالعه

خوانِش
خواندنی

قصه خواندن با هدف خوابیدن کودکان

n. inf. something that is read; an interpretation or assessment

- ظاهر ، نما

مثال:
- the read of the house
- ظاهر و نمای ساختمان

خاندن

شیوه

آمدن ( درمعنای یادداشت یا ثبت شدن ) ، ذکر شدن

Are you reading


خواندن

Last night, I read a funny story to the kids
دیشب داستان بامزه ای برای بچه ها خواندم 🐦🐦

read mean ghondan
Read به معنی خواندن


read
واژه ای ایرانی - اوروپایی ، هَم ریشه با :
راست ، راد ، رَژ ، رِژه ، رَج ، رَجه ، رَگ ، رَگه ، رَد ، رَده ، رود ، راه ( دَر پارسی کُهَن : راس ) ، راز ( دَر مِهراز = مِعمار یا مِهمار ، به سوی بالا راست کُنَنده یِ بُنا/ بَنا یا ساختِمان ) ، اَز نِگَرِ ریشه شِناسی هَمِگی به مینه یِ راست یا سَرراست ( مُستَقیم ) هَستَند.
دَر باره یِ read : زیرا هَم نِوِشته ها به سورِشِ ( صورَتِ ) راست یا دَر یِک رَژ ( سَطر یا خَط/خَت ) گُزارده شُده یا قَرار دارَند وَهَم هَرتِش ( حَرکَتِ ) چِشم اَز راست به چَپ یا به اَخش ( بِالعَکس ) آن ها را می خانَد

خواندن
مثال:
Im read story

تفسیر، تعبیر


کلمات دیگر: