کلمه جو
صفحه اصلی

quandary


معنی : حیرت، گیجی، تحیر، سر گردانی، مسئله
معانی دیگر : هاژی، هاج و واجی، سرگشتگی، ماتی، فروماندگی، معما

انگلیسی به فارسی

سرگردانی، گیجی، تحیر، حیرت، معما


ناهموار، مسئله، حیرت، گیجی، تحیر، سر گردانی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: quandaries
• : تعریف: a situation of uncertainty, puzzlement, or hesitation; dilemma.
مترادف: dilemma, knot, perplexity, predicament
مشابه: bind, box, doubt, nonplus

- Discovering that she'd fallen in love with a married man put her in a quandary.
[ترجمه ترگمان] پی بردن به اینکه عاشق یک مرد متاهل شده بود، او را مردد کرد
[ترجمه گوگل] کشف این که او عاشق یک مرد متاهل شده است، او را در یک مشاجره قرار داده است

• state of uncertainty, perplexity, state of confusion
if you are in a quandary, you cannot decide what to do.

مترادف و متضاد

حیرت (اسم)
bewilderment, admiration, enthusiasm, wonder, surprise, amazement, wonderment, perplexity, astonishment, consternation, delight, rapture, puzzlement, quandary

گیجی (اسم)
bewilderment, confusion, amusement, stun, stupefaction, stupor, distraction, bafflement, befuddlement, quandary, razzle-dazzle, idler, muddle, wackiness, giddiness, idleness, sopor

تحیر (اسم)
bewilderment, surprise, quandary, razzle-dazzle

سرگردانی (اسم)
straying, ramble, quandary, vagrancy, divagation, roam, wandering state

مسئله (اسم)
question, quandary, problem, moot point

delicate situation


Synonyms: bewilderment, bind, Catch-22, clutch, corner, difficulty, dilemma, double trouble, doubt, embarrassment, hang-up, impasse, mire, perplexity, pickle, plight, predicament, puzzle, spot, strait, uncertainty, up a tree


Antonyms: advantage, certainty, solution


جملات نمونه

1. I was in a quandary about whether to go.
[ترجمه ترگمان]من در این مورد تردید داشتم که آیا باید بروم
[ترجمه گوگل]در مورد چگونگی رفتن، من در حال کمال بودم

2. George was in a quandary —should he go or shouldn't he?
[ترجمه ترگمان]جورج مردد بود - باید برود یا نه؟
[ترجمه گوگل]جورج در جرأت بود - آیا او باید برود یا نه؟

3. The government appears to be in a quandary about what to do with so many people.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که دولت در سردرگمی درباره آنچه با این همه مردم انجام می شود، باشد
[ترجمه گوگل]دولت به نظر می رسد در مورد آنچه که با بسیاری از مردم انجام می دهد، درگیر است

4. Kate was in a quandary over whether to go or not.
[ترجمه ترگمان]کیت مردد بود که آیا باید برود یا نه
[ترجمه گوگل]کیت در مورد اینکه آیا رفتن یا نه، کایت بود

5. The young uniform was in a quandary.
[ترجمه ترگمان]این لباس نظامی، مردد بود
[ترجمه گوگل]یکنواختی جوان به شدت سخت بود

6. In essence the surrealist quandary minors the avant-garde's precarious existence.
[ترجمه ترگمان]در اصل the surrealist، وجود متزلزل avant را مبهم می کند
[ترجمه گوگل]در اصل، ناهنجاری های سورئالیستی، افراد کم سن و سال را آزار دهنده می دانند

7. Dora, Lady Westbourne, was in a quandary.
[ترجمه ترگمان]دو را، لیدی Westbourne، مردد بود
[ترجمه گوگل]دورا، بانوی Westbourne، در حال کمال بود

8. Young actresses dwell in a quandary.
[ترجمه ترگمان]هنرپیشه ها جوان در a اقامت دارند
[ترجمه گوگل]هنرپیشه های جوان ساکت می مانند

9. A new book thoughtfully analyzes the quandary.
[ترجمه ترگمان]یک کتاب جدید، متفکرانه، تردید را تحلیل می کند
[ترجمه گوگل]یک کتاب جدید به طرز محسوسی تجزیه و تحلیل می کند

10. This put Mr Babbitt in a quandary.
[ترجمه ترگمان]این موضوع آقای به بیت را مردد ساخت
[ترجمه گوگل]این آقای بابیت را در یک وحشی قرار داد

11. Then I remembered my quandary over the way one looked at X-rays.
[ترجمه ترگمان]بعد به یاد quandary افتادم که چطور به اشعه ایکس نگاه می کردم
[ترجمه گوگل]سپس من به خاطر این که من به اشعه ایکس نگاه می کردم، فکرمی کنم

12. But they were in a quandary about how to blend their vastly different tastes.
[ترجمه ترگمان]اما آن ها در سردرگمی درباره نحوه ترکیب سلیقه های بسیار متفاوت خود بودند
[ترجمه گوگل]اما آنها در مورد چگونگی ترکیب سلیقه های مختلفشان اختلاف نظر داشتند

13. Of course, there is an upside to every quandary.
[ترجمه ترگمان]البته هر سردرگمی وجود دارد
[ترجمه گوگل]مطمئنا، هر نوع مشکلی وجود دارد

14. Her unwillingness to cooperate put me in a quandary.
[ترجمه mahshid ghalati] عدم تمایل او به همکاری مرا در بلاتکلیفی قرار داد .
[ترجمه ترگمان]عدم تمایل او به هم کاری، مرا مردد ساخت
[ترجمه گوگل]عدم تمایل به همکاری، من را در یک مشاجره قرار داد

to be in a quandry about something

در مورد چیزی سخت مردد بودن


I am in a quandry as to which road to choose.

اصلاً نمی‌دانم کدام راه را انتخاب کنم.


پیشنهاد کاربران

تنگنا، دو راهی

مخمصه
شبهه
بلاتکلیفی
آسیمگی
بهت

اسم:
a state of perplexity or uncertainty over what to do in a difficult situation. وضعیت غم انگیز یا عدم اطمینان در مورد آنچه که در یک وضعیت دشوار انجام می شود.
"Kate was in a quandary""کیت در سختی بود"

a difficult situation; a practical dilemma. یک وضعیت دشوار؛ یک معضل عملی
"a legal quandary""یک دیوانه قانونی"

سردرگمی


کلمات دیگر: