کلمه جو
صفحه اصلی

satisfaction


معنی : رضایت، خوشنودی، خرسندی، خوشحالی، رضامندی، ارضاء، اقناع
معانی دیگر : خشنودی، کام بخشی، ارضا، سرشارسازی، برآوردن، جریمه، خسارت، جبران، تلافی، تاوان، غرامت، مایه ی خرسندی، مایه ی خشنودی، باعث رضایت، موجب مسرت، تادیه

انگلیسی به فارسی

خشنودی، خرسندی، رضامندی، رضایت، ارضا


رضایت، ارضاء، رضامندی، خرسندی، خوشنودی، اقناع، خوشحالی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a feeling of fulfillment; pleasurable fullness and completion.
مترادف: appeasement, content, contentment, fulfillment, gratification, happiness, pleasure
متضاد: consternation, disappointment, discontent, displeasure, dissatisfaction
مشابه: enjoyment, pride

- Her acceptance into a prestigious college gave her parents great satisfaction.
[ترجمه ترگمان] پذیرش او در یک کالج معتبر باعث خشنودی پدر و مادرش شد
[ترجمه گوگل] پذیرش او در یک کالج معتبر به والدینش رضایت کامل داد
- He gets little satisfaction from his work, although it pays well.
[ترجمه نوید همتی] از کارش چندان رضایتی ندارد، با اینکه حقوق خوبی میگیرد
[ترجمه ترگمان] از کارش رضایت چندانی ندارد، هر چند که خوب است
[ترجمه گوگل] او از کارش رضایت کمتری می دهد، هرچند که به خوبی می پردازد

(2) تعریف: the act of satisfying.
مترادف: appeasement, assuagement, fulfillment, gratification
متضاد: disappointment, dissatisfaction

- Infants must rely on others for the satisfaction of their needs.
[ترجمه ترگمان] اطفال باید برای ارضای نیازهای خود به دیگران تکیه کنند
[ترجمه گوگل] نوزادان برای رضایت از نیازهای خود باید به دیگران تکیه کنند

(3) تعریف: compensation or payment for a debt.
مترادف: compensation, reparation, repayment, settlement
مشابه: offset

- This letter officially informs you of the satisfaction of your mortgage.
[ترجمه ترگمان] این نامه رسما اعلام رضایت شما را به شما می دهد
[ترجمه گوگل] این نامه به طور رسمی به رضایت شما از وام مسکن شما اطلاع می دهد
- I have written to the dealer and explained the defect but have not received satisfaction as yet.
[ترجمه ترگمان] من به دیلر نوشته ام و عیب را توضیح دادم، اما هنوز راضی نشده بودم
[ترجمه گوگل] من به فروشنده نوشته ام و نقص را توضیح داده ام اما رضایتمندی نگرفته ام

(4) تعریف: restitution for an injury or wrong.
مترادف: amends, damage, indemnity, recompense, reparation, restitution
مشابه: compensation

- His reputation was tarnished and he demanded satisfaction.
[ترجمه ترگمان] شهرت او لکه دار شده بود و از آن لذت می برد
[ترجمه گوگل] شهرتش تیره و تار شد و از رضایت خواست

(5) تعریف: a chance for repairing a wrong.

• appeasement of a desire; gratification of a need; feeling of gratification; pleasure, contentment; compensation, remuneration; placation, appeasement; fulfillment
satisfaction is the pleasure you feel when you do something that you wanted or needed to do or when you have done something well.
if you get satisfaction from someone, you get money or an apology from them because of some harm or injustice which has been done to you.
if something is done to your satisfaction, you are happy with the way it has been done.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] رضایت، رضا

مترادف و متضاد

رضایت (اسم)
consent, concurrence, acquiescence, satisfaction, contentment, euphoria, adhesion

خوشنودی (اسم)
satisfaction, content, gaiety

خرسندی (اسم)
satisfaction, contentment, happiness, joy, joyfulness, gladness

خوشحالی (اسم)
satisfaction, euphoria, glee, mirth, gladness

رضامندی (اسم)
satisfaction, euphoria

ارضاء (اسم)
satisfaction

اقناع (اسم)
satisfaction

giving or enjoying a state of comfort, content


Synonyms: achievement, amends, amusement, atonement, bliss, cheerfulness, comfort, compensation, complacency, conciliation, contentedness, contentment, delight, ease, enjoyment, fulfillment, gladness, good fortune, gratification, happiness, indemnification, indulgence, joy, justice, peace of mind, pleasure, pride, propitiation, recompense, redress, refreshment, reimbursement, relief, reparation, repletion, resolution, reward, satiety, serenity, settlement, vindication, well-being


Antonyms: discontent, dissatisfaction, need, unhappiness, want


جملات نمونه

1. solid satisfaction
رضایت تام

2. the satisfaction of one's thirst
ارضا تشنگی،رفع عطش

3. give satisfaction
1- خرسند کردن،خشنود کردن،موجب رضامندی شدن 2- (سابقا) دعوت به دوئل را پذیرفتن

4. job satisfaction
(میزان) خشنودی از شغل خود،رضایت شغلی

5. the complete satisfaction of the workers' demands
برآوردن کلیه ی خواسته های کارگران

6. the mother's satisfaction could be seen in her eyes
رضایت مادر از چشمانش هویدا بود.

7. to the satisfaction of (someone)
بنا به دلخواه و رضایت کسی

8. a smile of satisfaction
لبخندی حاکی از رضایت

9. they demanded that satisfaction be made to those whose houses were damaged by the rioting students
آنان خواستار شدند تا به کسانی که خانه های آنها توسط دانشجویان شورشی آسیب دیده است غرامت بدهند.

10. we guarantee our customers' satisfaction
رضایت مشتریان را تضمین می کنیم.

11. what pleases me most is your satisfaction
آنچه مرا از همه بیشتر خرسند می کند رضامندی شماست.

12. children found it a novelty and a satisfaction to work in the factory
کار کردن در کارخانه برای بچه ها تازگی داشت و موجب خشنودی آنان گردید.

13. if you insult my family, i will demand satisfaction
اگر به خانواده ام توهین بکنی درخواست تاوان (یا درخواست دوئل) خواهم کرد.

14. the poet looked at his own book of poems with indescribable satisfaction
شاعر با خشنودی وصف ناپذیر به کتاب اشعار خود نگاه کرد.

15. He had the satisfaction of seeing his book become a best-seller.
[ترجمه ترگمان]رضایت از دیدن کتاب او به عنوان بهترین فروشنده بود
[ترجمه گوگل]او رضایت دیدن کتاب خود را به عنوان بهترین فروشنده تبدیل شد

16. Satisfaction lies in the effort, not in the attainment. Full effort is full victory. Mahatma Gandhi
[ترجمه ترگمان]رضایت در تلاش و نه در کسب موفقیت نهفته است تلاش کامل، پیروزی کامل است مهاتما گاندی
[ترجمه گوگل]رضایت در تلاش نه در دستیابی به اهداف است تلاش کامل پیروزی کامل است مهاتما گاندی

17. He gets perverse satisfaction from embarrassing people.
[ترجمه ترگمان]اون از مردم خجالت میکشه که باعث ناراحتی مردم میشه
[ترجمه گوگل]او رضایت ناپذیر از افراد شرم آور را می گیرد

18. He nodded with a peculiarly male satisfaction at her capitulation.
[ترجمه ترگمان]او با رضایت خاصی در حال تسلیم شدن به capitulation سرش را تکان داد
[ترجمه گوگل]او با سرزنش او به طور خاص رضایت نداشت

19. The boy explained to the satisfaction of the court why he had lied.
[ترجمه ترگمان]پسر با رضایت خاطر به دادگاه توضیح داد که چرا دروغ گفته است
[ترجمه گوگل]پسر به دلیل رضایت از دادگاه توضیح داد که چرا دروغ گفت

20. The company is trying to improve customer satisfaction.
[ترجمه ترگمان]این شرکت می کوشد تا رضایت مشتری را بهبود بخشد
[ترجمه گوگل]این شرکت در حال تلاش برای بهبود رضایت مشتریان است

21. It gave me a feeling of satisfaction.
[ترجمه ترگمان]احساس رضایت خاطر به من دست داد
[ترجمه گوگل]این احساس رضایت را به من داد

22. She looked back on her career with great satisfaction.
[ترجمه ترگمان]با رضایت فراوان به شغل خود نگاه کرد
[ترجمه گوگل]او با رضایت بزرگ خود به حرفه او نگاه کرد

23. Satisfaction doesn't come from the outside, but from the inside.
[ترجمه ترگمان]satisfaction از بیرون نمیاد، اما از داخل
[ترجمه گوگل]رضایت از خارج نمی آید، بلکه از داخل است

The mother's satisfaction could be seen in her eyes.

رضایت مادر از چشمانش هویدا بود.


We guarantee our customers' satisfaction.

رضایت مشتریان را تضمین می‌کنیم.


The poet looked at his own book of poems with indescribable satisfaction.

شاعر با خشنودی وصف‌ناپذیر به کتاب اشعار خود نگاه کرد.


the complete satisfaction of the workers' demands

برآوردن کلیه‌ی خواسته‌های کارگران


the satisfaction of one's thirst

ارضا تشنگی، رفع عطش


They demanded that satisfaction be made to those whose houses were damaged by the rioting students.

آنان خواستار شدند تا به کسانی که خانه‌های آن‌ها توسط دانشجویان شورشی آسیب‌دیده است غرامت بدهند.


If you insult my family, I will demand satisfaction.

اگر به خانواده‌ام توهین بکنی، درخواست تاوان (یا درخواست دوئل) خواهم کرد.


Children found it a novelty and a satisfaction to work in the factory.

کار کردن در کارخانه برای بچه‌ها تازگی داشت و موجب خشنودی آنان شد.


اصطلاحات

give satisfaction

1- خرسند کردن، خشنود کردن، موجب رضامندی شدن 2- (سابقا) دعوت به دوئل را پذیرفتن


job satisfaction

(میزان) خشنودی از شغل خود، رضایت شغلی


to the satisfaction of (someone)

بنا به دلخواه و رضایت کسی


پیشنهاد کاربران

موفقیت به او احساس رضایت زیادی می داد.

اسم:
fulfilment of one's wishes, expectations, or needs, or the pleasure derived from this. تحقق آرزوها، انتظارات، یا نیازهای شما، یا لذت حاصل از آن.
"I looked round with satisfaction""من با رضایت نگاه کردم"

the payment of a debt or fulfilment of an obligation or claim. پرداخت بدهی یا انجام یک تعهد یا ادعا.
"in full and final satisfaction of the claim""در رضایت کامل و نهایی ادعا"

Christ's atonement for sin. رستگاری مسیح برای گناه

I am fully aware of my new family membership
Please do not put him in a critical situation because of material things in this critical situation.
Let the value of his efforts be given to me with a smile on my face and the satisfaction of my heart
من آگاهی کاملی برای عضویت در خانواده جدید آیندم دارم
خواهش میکنم او را به دلیل مسائل مادی در این شرایط بحرانی قرار ندهید.
بگذارید ارزش تلاشهای او با لبخندی بر چهره من و با رضایت بخشی به من عطا شود


خوشبختی


رضایتمندی

سیری

اطمینان یافتن، متقاعد شدن


کلمات دیگر: