کلمه جو
صفحه اصلی

obstacle


معنی : مانع، محظور، سد، انسداد، گیر، مشکل، رادع، رداع، سد جلو راه، پاگیر
معانی دیگر : رهگیر، راه گیر، راه بند، جلوگیر، گذر بند

انگلیسی به فارسی

گیر، مانع، رداع، سد جلو راه، محظور، پاگیر


مانع، سد، مشکل، انسداد، گیر، رداع، سد جلو راه، محظور، پاگیر، رادع


انگلیسی به انگلیسی

• obstruction, impediment, hindrance
an obstacle is something which makes it difficult for you to go forward or do something.

اسم ( noun )
• : تعریف: that which impedes or prevents forward movement or progress; obstruction.
مترادف: bar, barrier, hurdle, impediment, obstruction
متضاد: advantage, aid, help
مشابه: balk, barricade, block, blockade, check, deterrent, drawback, hindrance, roadblock, rub, snag, stop, stumbling block

- The obstacle in the train's path turned out to be a cow.
[ترجمه سارا بلا] مانعی که در سر راه قطار بود گاو از آب در آمد
[ترجمه ترگمان] مانعی که در مسیر قطار بود تبدیل به گاو می شد
[ترجمه گوگل] مانع در مسیر قطار گاو بود
- The fence proved to be no obstacle for the deer, who easily jumped over it.
[ترجمه مهدی] ثابت شده که فنس نمیتواند مانعی برای گوزن باشد که قادر است به راحتی از روی آن بپرد
[ترجمه ترگمان] حصار ثابت کرد که مانعی برای گوزن نیست و به آسانی از روی آن پرید
[ترجمه گوگل] حصار ثابت شده است که هیچ مانعی برای گوزن، که به راحتی پرش بیش از آن
- The road to success is often strewn with obstacles.
[ترجمه ترگمان] راه موفقیت اغلب با موانع پر شده است
[ترجمه گوگل] جاده به موفقیت اغلب با موانع پر می شود

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] مانع
[برق و الکترونیک] مانع
[مهندسی گاز] مانع
[زمین شناسی] موانع طبیعى یا مصنوعى که از حرکت نیروها جلوگیرى مى کند
[ریاضیات] سد، مانع

مترادف و متضاد

مانع (اسم)
stay, bar, hitch, let, shackle, fetter, dyke, dike, balk, hindrance, obstacle, barrier, impediment, hurdle, embargo, barricade, bamboo curtain, hedge, handicap, curtain, blockage, setback, drawback, snag, massif, crimp, lock, encumbrance, hindering, holdback, stumbling block

محظور (اسم)
hitch, difficulty, balk, obstacle, impediment, embargo

سد (اسم)
dyke, dike, dam, block, obstacle, barrier, wall, sluice, rampart, massif, stank, stoppage

انسداد (اسم)
let, choke, block, obstacle, blockade, obstruction, blockage, occlusion, blocking, stockade, impassability, padlock, tie-up

گیر (اسم)
scrape, fix, entanglement, hitch, trap, obstacle, impediment, bug, gripe, impasse, snag, embroglio, holdback, holdfast, kink, tanglement

مشکل (اسم)
knot, difficulty, obstacle, problem

رادع (اسم)
obstacle, impediment

رداع (اسم)
obstacle

سد جلو راه (اسم)
obstacle

پاگیر (اسم)
obstacle

impediment, barrier


Synonyms: bar, block, booby trap, bump, catch, Catch-22, check, clog, crimp, difficulty, disincentive, encumbrance, hamper, handicap, hang-up, hardship, hindrance, hitch, hurdle, interference, interruption, joker, monkey wrench, mountain, obstruction, restriction, rub, snag, stumbling block, traverse, vicissitude


Antonyms: advantage, assistance, blessing, clearance, help


جملات نمونه

1. The soldiers were compelled to get over such obstacles as ditches and barbed wire.
سربازان مجبور شدند که از موانعی چون گودال های عمیق و سیم های خاردار عبور کنند

2. Ignorance is an obstacle to progress.
نادانی یکی از موانع پیشرفت است

3. Prejudice is often an obstacle to harmony among people.
پیش داوری اغلب مانع هماهنگی بین مردم است

4. obstacle race
(مسابقه) دو صحرایی با مانع

5. bureaucracy is the biggest obstacle to economic progress
دیوان سالاری بزرگترین مانع پیشرفت اقتصادی است.

6. the removal of an obstacle in the throat
رفع آنچه که راه گلو را بسته است

7. her father's objection was their only obstacle
مخالفت پدر دختر یگانه مانع آنها بود.

8. The greatest obstacle to progress is prejudice.
[ترجمه ترگمان]بزرگ ترین مانع پیشرفت، تعصب است
[ترجمه گوگل]بزرگترین مانع پیشرفت، تعصب است

9. Fear of change is an obstacle to progress.
[ترجمه ترگمان]ترس از تغییر مانعی بر سر راه پیشرفت است
[ترجمه گوگل]ترس از تغییر مانع پیشرفت است

10. Her father's opposition remained only their obstacle.
[ترجمه ترگمان]مخالفت پدرش تنها مانع آن ها بود
[ترجمه گوگل]مخالفت پدرش تنها مانع مانع آن بود

11. The attitude of the unions is a serious obstacle.
[ترجمه ترگمان]نگرش اتحادیه ها یک مانع جدی است
[ترجمه گوگل]نگرش اتحادیه ها یک مانع جدی است

12. The biggest obstacle in our way was a tree trunk in the road.
[ترجمه ترگمان]بزرگ ترین مانع راه ما تنه درختی در جاده بود
[ترجمه گوگل]بزرگترین مانع در راه ما، یک درخت درخت بود

13. could be an obstacle to an arms agreement.
[ترجمه ترگمان]میتونه مانع یه توافق اسلحه باشه
[ترجمه گوگل]می تواند یک مانع برای توافقنامه تسلیحات باشد

14. Lack of money has proved an almost insurmountable obstacle.
[ترجمه ترگمان]فقدان پول، مانعی تقریبا غیرقابل رفع شده است
[ترجمه گوگل]فقدان پول مانع تقریبا غیرممکن است

15. The release of prisoners remains an obstacle in the path of a peace agreement.
[ترجمه ترگمان]آزادی زندانیان مانعی بر سر راه قرارداد صلح است
[ترجمه گوگل]آزادی زندانیان در مسیر توافق صلح مانع مانده است

16. She felt that her family was an obstacle to her work.
[ترجمه ترگمان]احساس می کرد که خانواده اش مانع کار او شده اند
[ترجمه گوگل]او احساس کرد که خانواده اش مانع کار او شد

17. A lack of qualifications can be a major obstacle to finding a job.
[ترجمه ترگمان]عدم صلاحیت می تواند مانع بزرگی برای یافتن کار شود
[ترجمه گوگل]فقدان مدارک تحصیلی می تواند یک مانع عمده برای یافتن شغلی باشد

18. The MP claims that there is now no obstacle to him standing at the next general election.
[ترجمه ترگمان]نماینده مجلس ادعا می کند که در حال حاضر هیچ مانعی برای ایستادن در انتخابات عمومی بعدی وجود ندارد
[ترجمه گوگل]نماینده مجلس ادعا می کند که در انتخابات بعدی، هیچ مانعی وجود ندارد

19. He took a leap over an obstacle.
[ترجمه ترگمان]از روی مانعی رد شد
[ترجمه گوگل]او یک جهش را بر یک مانع گرفت

20. The huge distances involved have proved an obstacle to communication between villages.
[ترجمه ترگمان]فواصل بسیار زیاد، مانعی بر سر راه ارتباطی بین روستاها به اثبات رسیده بودند
[ترجمه گوگل]فاصله های بزرگی که درگیر آن هستند، مانع ارتباط میان روستاها شده اند

21. The agreement removes the last serious obstacle to the signing of the arms treaty.
[ترجمه ترگمان]این توافق آخرین مانع جدی برای امضای معاهده سلاح ها را حذف می کند
[ترجمه گوگل]این موافقتنامه آخرین مانع جدی برای امضای معاهده اسلحه را از بین می برد

Her father's objection was their only obstacle.

مخالفت پدر دختر یگانه مانع آنها بود.


the removal of an obstacle in the throat

رفع آنچه که راه گلو را بسته است


bureaucratic obstacles

موانع اداری (دیوان سالاری)


اصطلاحات

obstacle race

(مسابقه) دو صحرایی با مانع


put obstacles in the way of someone

سر راه کسی مانع قرار دادن، (برای کسی) کار شکنی کردن، سد راه کسی شدن


پیشنهاد کاربران

پاگیر

مانع

مانع ( کسی ) سد راه کسی
در مسابقات ( مانع )

وقفه

=obstacle =Roadblock
a situation that prevents further progress

یک جمله خوب دارم. . . من برای رسیدن به آرزو هایم مانعی را جدی نمی گیرم . اگر دوست داشتید بنویسید


کلمات دیگر: