کلمه جو
صفحه اصلی

wave


معنی : موج، خیزاب، خیز، فر موی سر، دست تکان دادن، موجی بودن، موج زدن، تشکیل موج دادن
معانی دیگر : خیزه، آبخیز، فر، جعد، تاب گیسو، چین و شکن، پیچ و تاب، حرکت، تکان، جنب، جنباندن، نوسان، اهتزاز، نوسان کردن، تکان خوردن، به اهتزاز درآمدن، پس و پیش رفتن، به نوسان درآمدن، تموج داشتن، خیزه داشتن، (با: at) دست تکان دادن، تکان دادن، پس و پیش بردن، به اهتزاز در آوردن، به نوسان در آوردن، فرفری بودن، چین و شکن داشتن، مجعد بودن، پیچ و تاب داشتن، فر زدن، مجعد کردن، (با تکان دادن دست یا پرچم و غیره) علامت دادن، اشاره کردن، هدایت کردن، (جمع - با: the) دریا، (نیروی دریایی امریکا) عضو وایوز (رجوع شود به: waves)

انگلیسی به فارسی

موج، خیزاب، فر موی سر، دست تکان دادن، موجی بودن،موج زدن


موج، خیز، خیزاب، فر موی سر، موج زدن، تشکیل موج دادن، دست تکان دادن، موجی بودن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a member of the WAVES.

• swell, ridge; breaker, sea wave; flutter; gesticulation; slight curl (in hair); sudden intense rush of feeling; movement in a large group
flutter; make an up and down gesture with the hand; move in waves; have a wavy appearance; curl; be curled (hair)
if you wave or wave your hand, you move your hand from side to side in the air, usually in order to say hello or goodbye or in order to get someone's attention. verb here but can also be used as a count noun. e.g. jack gave his usual cheery wave.
if you wave someone away or wave them on, you make a movement with your hand to tell them where to go.
if you wave something, you hold it up and move it rapidly from side to side.
a wave is a raised mass of water on the sea or a lake, caused by the wind or the tide.
if someone's hair has waves, it curves slightly instead of being straight.
wave is used to refer to the way in which things such as sound, light, and radio signals travel, or the way in which the force of an explosion or earthquake spreads.
wave is used in the expressions `long wave', `medium wave', and `short wave' to refer to a range of radio waves used for broadcasting.
a wave of sympathy, alarm, or panic is a steady increase in that feeling which spreads through a person or group of people.
you also use wave to refer to a sudden increase in a particular activity or type of behaviour.
if you say that someone is on the crest of a wave, you mean that they have reached a very successful part of their career.
see also new wave, tidal wave.
if you wave aside an idea or comment, you decide that it is not important enough to be used or considered.
if you wave down a vehicle, you wave your hand as a signal to the driver to stop the vehicle.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] موج
[برق و الکترونیک] موج اختشاش منتشر شونده ای که شدت آن در هر نقطه از محیط تابعی از زمان و شدت آن در یک نقطه معین تابعی از موقعیت آن است. موج می تواند الکتریکی، الکترومغناطیسی، آکوستیکی یا مکانیکی باشد. - موج
[مهندسی گاز] موج
[زمین شناسی] موج - (لرزه شناسی): یک موج لرزه ای. - (آب): یک حرکت نوسانی آب که توسط صعود و نزول متناوب یک سطح درون یا بر روی آب آشکار می شود.
[نساجی] موج
[ریاضیات] موج
[آب و خاک] موج

مترادف و متضاد

موج (اسم)
backwash, wave, orgy, surge, corrugation, billow, cockle

خیزاب (اسم)
wave, billow

خیز (اسم)
bound, rush, rising, wave, billow, edema, jump, leap, dropsy, swelling, tumor, lunge, stud, uprising, water wave

فر موی سر (اسم)
wave

دست تکان دادن (فعل)
wave

موجی بودن (فعل)
wave

موج زدن (فعل)
wave, surge, billow, fluctuate, storm

تشکیل موج دادن (فعل)
wave, surge

sea surf, current


Synonyms: bending, billow, breaker, coil, comber, convolution, corkscrew, crest, crush, curl, curlicue, drift, flood, foam, ground swell, gush, heave, influx, loop, movement, outbreak, rash, ridge, ripple, rippling, rocking, roll, roller, rush, scroll, sign, signal, stream, surge, sweep, swell, tendency, tide, tube, twirl, twist, undulation, unevenness, uprising, upsurge, whitecap, winding


move back and forth; gesture


Synonyms: beckon, billow, brandish, coil, curl, direct, falter, flap, flourish, flow, fluctuate, flutter, fly, gesticulate, indicate, motion, move to and fro, oscillate, palpitate, pulsate, pulse, quaver, quiver, reel, ripple, seesaw, shake, sign, signal, stir, stream, surge, sway, swell, swing, swirl, swish, switch, tremble, twirl, twist, undulate, vacillate, vibrate, wag, waggle, waver, whirl, wield, wigwag, wobble


جملات نمونه

He waved down an approaching motorist to ask for help.

برای دریافت امداد به راننده‌ای که داشت نزدیک می‌شد علامت داد.


1. wave after wave of enemy assault troops
موج های متوالی تکاوران دشمن

2. wave (something) about
(چیزی را) به اطراف تکان دادن،به نوسان درآوردن

3. wave somebody along (or on, aside, away etc. )
با حرکت دست کسی را فراتر راندن (به جلو یا کنار یا دورتر راندن یا راهنمایی کردن)

4. a wave of anger
موجی از خشم

5. a wave surges
موج فراریز می کند.

6. partial wave
پاره موج

7. plane wave
موج صفحه ای

8. the wave hunched up and threw itself on the shore
موج برآمده شد و خود را بر ساحل افکند.

9. to wave farewell
با علامت دست خداحافظی کردن

10. a big wave of strikes
موج بزرگی از اعتصابات

11. a big wave turned the boat on its side
خیزاب بزرگی قایق را چپه کرد.

12. a heat wave
موج هوای گرم

13. a permanent wave
فر شش ماهه،فر دائم

14. a quartering wave
موج پیش پاشنه خور

15. a tall wave swamped the boat
یک موج بلند قایق را غرق کرد.

16. a new crime wave
موج جدیدی از جنایت

17. a rampant crime wave
موج گسترده ای از جنایت

18. we raked each wave of advancing troops with bullets
ما یک یک موج های سربازان مهاجم را به گلوله بستیم.

19. the crest of a wave
نوک موج،سرخیزاب

20. the ridge of a wave
کوهان موج

21. the summit of a wave
تارک موج

22. he welcomed us with a wave of his hand
با تکان دست به ما خوشامد گفت.

23. A huge wave capsized the yacht.
[ترجمه ترگمان]یک موج عظیم قایق بادبانی را واژگون کرد
[ترجمه گوگل]موج بزرگ موجب فرو ریختن قایق بادبانی شد

24. He raised his hand to wave.
[ترجمه ترگمان]دستش را بالا برد تا تکان بخورد
[ترجمه گوگل]او دستش را به طرف موج بلند کرد

25. The wave swept over the deck.
[ترجمه ترگمان]موج بر عرشه فرود آمد
[ترجمه گوگل]موج بیش از عرشه برداشت

26. The pool has a wave machine .
[ترجمه ترگمان]استخر ماشین موج دارد
[ترجمه گوگل]استخر دارای یک ماشین موج است

27. The wave heaved the boat on land.
[ترجمه ترگمان]موج قایق را به خشکی کشاند
[ترجمه گوگل]این موج قایق را روی زمین فرو برد

28. The government is facing a new wave of opposition in the form of a student strike.
[ترجمه ترگمان]دولت با موج جدیدی از مخالفت در شکل اعتصاب دانشجویی مواجه است
[ترجمه گوگل]دولت به شکل یک اعتصاب دانشجویی با موج جدید مخالفت مواجه است

29. He greeted Charles with a languid wave of his hand.
[ترجمه ترگمان]با دستی لرزان به شارل سلام کرد
[ترجمه گوگل]او چارلز را با یک موج آرام از دستش چیره شد

30. They announced that a cold wave would come soon.
[ترجمه ترگمان]اعلام کردند که بزودی امواج سردی خواهند آمد
[ترجمه گوگل]آنها اعلام کردند که یک موج سرد به زودی خواهد آمد

The bride waved her hair and manicured her nails.

عروس گیسوان خود را فر زد و ناخن‌های خود را رنگ کرد.


the waves of a stormy sea

امواج دریای توفانی


radio waves

امواج رادیو


wave after wave of enemy assault troops

موج‌های متوالی تکاوران دشمن


a wave of anger

موجی از خشم


A big wave turned the boat on its side.

خیزاب بزرگی قایق را چپه کرد.


a new crime wave

موج جدیدی از جنایت


a heat wave

موج هوای گرم


the pretty waves of her hair

چین‌و‌شکن‌های زیبای گیسوان او


a permanent wave

فر شش ماهه، فر دائم


He welcomed us with a wave of his hand.

با تکان دست به ما خوشامد گفت.


A flag waving in the breeze.

پرچمی که در نسیم در اهتزاز است.


Branches waved gently and shed their leaves.

شاخه‌ها به‌آرامی نوسان می‌کردند و برگ‌های خود را می‌ریختند.


a field of waving wheat

کشتزاری از گندمی که موج می‌زند


He smiled and waved at us.

لبخندی زد و برای ما دست تکان داد.


The president waved at the crowd.

رئیس‌جمهور برای جماعت دست تکان داد.


Rustam waved his sword in the air.

رستم شمشیرش را در هوا به نوسان در آورد.


The drunken man waved his fist at me.

مرد مست مشتش را به سویم تکان داد.


The baby's hair waves beautifully.

موی کودک فرهای زیبایی دارد.


The border guard looked at my passport and waved me on.

نگهبان مرز به گذرنامه‌ام نگاهی کرد و اشاره کرد که رد شوم.


to wave farewell

با علامت دست خداحافظی کردن


اصطلاحات

make waves

وضع موجود را به هم زدن، سر و صدا ایجاد کردن


wave (something) about

(چیزی را) به اطراف تکان دادن، به نوسان درآوردن


wave somebody along (or on, aside, away etc.)

با حرکت دست کسی را فراتر راندن (به جلو یا کنار یا دورتر راندن یا راهنمایی کردن)


پیشنهاد کاربران

شِپولیدَن = مانند موج رفتاریدن
شپول = موج

when sea go up and down
بالا و پایین امدن اب ( موج )

موج آب
موج مو


همون بای بای کردن و دست تکون دادن خودمونه😉

جریان - افزایش ناگهانی - معیار

موی فر

"طیف" هم میتواند معنی دهد. مثال:
a wave of new, safe and effective products
طیفی از محصولات جدید، سالم و مفید

خداحافظی کردن ( تکان دادن دست )

دست تکان دادن برای کسی

دست تکان دادن

waving a gun اسلحه کشیدن

shake
such as: . . . and Ivan Antonovich WAVED his hand مربوط به کتاب Soviet Russian:p:25

Frequency, in physics, the number of waves that pass a fixed point in unit time
موج، هر نوع موج قابل مشاهده یا غیر قابل مشاهده

خمیازه کشیدن هم معنی میده

to move your hand to say hello or goodbye
دست تکان دادن برای سلام کردن یا خداحافظی کردن

یکی از معانیش ( دست تکان دادن ) است

he waved goodbye to his parents before going back to college

او قبل از برگشتن به دانشکده با دست تکان
دادن با پدر و مادرش خداحافظی کرد

یک کلمه دیگر هست waive
تلفظ یکسان دارد ولی به معنی چشم پوشی کردن و نادیده گرفتن هست

دست برآوردن

wave ( اقیانوس شناسی )
واژه مصوب: موج
تعریف: آشفتگی در سطح دریا یا هر تودۀ آب به شکل خیزاب یا پشته

⁦✔️⁩دست تکان دادن

He would always turn and 🔰wave🔰 at the end of the street
طبق رفتار و عادت معمول ش انتهای خیابون که میرسه برمیگرده و دست تکون میده واسمون


کلمات دیگر: