کلمه جو
صفحه اصلی

immerse


معنی : پوشاندن، غوطه دادن، فرو بردن، غسل ارتماسی دادن، زیر اب کردن
معانی دیگر : (در آبگونه) فرو کردن، (کاملا) زیر آب کردن، آب پوش کردن، در جوف (چیزی) قرار دادن، جاسازی شدن یا کردن، جایگزین کردن یا شدن، درونگیر شدن، فرورفتن، توجه را (کاملا) متوجه چیزی کردن، (سخت) دست به کار شدن، (در کاری) مستغرق شدن یا کردن، غسل تعمید دادن (از طریق فرو بردن کامل شخص در آب)، غسل ارتماسی دادن برای تعمید

انگلیسی به فارسی

فرو بردن، زیر آب کردن، پوشاندن، غوطه دادن، غسل ارتماسی دادن(برای تعمید)


غوطه ور شدن، فرو بردن، پوشاندن، غسل ارتماسی دادن، غوطه دادن، زیر اب کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: immerses, immersing, immersed
مشتقات: immersible (adj.)
(1) تعریف: to put deeply into or cover with liquid; submerge.
مترادف: douse, dunk, souse, submerge
مشابه: deluge, dip, drench, duck, flood, inundate, plunge, saturate, sink, soak, steep

- Immerse the dry beans in the water and soak them overnight.
[ترجمه ترگمان] لوبیا خشک را در آب فرو کنید و آن ها را در طول شب خیس کنید
[ترجمه گوگل] لوبیای خشک را در آب غوطه ور کنید و آنها را به مدت یک شب بشویید
- He immersed his tired feet in the warm water.
[ترجمه ترگمان] پاهای خسته اش را در آب گرم فرو برد
[ترجمه گوگل] او پاهای خسته خود را در آب گرم غوطه ور کرد

(2) تعریف: to involve deeply; absorb.
مترادف: absorb, consume, engage, engross, enthrall, hold, involve, preoccupy
مشابه: bury, captivate, fascinate, spellbind, steep

- The novel immerses the reader in a brilliantly-imagined fantasy world.
[ترجمه ترگمان] رمان، خواننده را در دنیایی خیالی و خیالی غرق می کند
[ترجمه گوگل] این رمان خواننده را در دنیای فانتزی درخشان تصور می کند
- The whole class was deeply immersed in the discussion.
[ترجمه ترگمان] همه دانش آموزان در این بحث غرق شده بودند
[ترجمه گوگل] کل کلاس عمیقا در این بحث غوطه ور بود
- He was immersed in his studies when I entered the room.
[ترجمه ترگمان] وقتی وارد اتاق شدم غرق مطالعه شد
[ترجمه گوگل] وقتی وارد اتاق شدم، در مطالعاتم غرق شد

(3) تعریف: to baptize by submerging in water.
مشابه: baptize, christen, dunk

• submerge, cover with liquid; baptize by submersion in water; engross, absorb
if you immerse yourself in something, you become completely involved in it.
if you immerse something in a liquid, you put it into the liquid so that it is completely covered.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] غوطه ور کردن
[مهندسی گاز] فروبردن، غوطه دادن
[نساجی] فروبردن

مترادف و متضاد

پوشاندن (فعل)
ensconce, envelop, case, apparel, cover, mask, conceal, coat, veil, put on, sod, line, vest, deck, belay, bestrew, jacket, blanket, sheathe, shingle, camouflage, submerge, overcast, immerse, shroud, clothe, wear, crown, endue, infold, indue, suffuse

غوطه دادن (فعل)
soak, cause to dive, dunk, immerse, cause to duck, plunge, immerge

فرو بردن (فعل)
stick, sink, pick, ram, immerse, plunge, swallow, dig in, stab, gulp, immerge, ingulf

غسل ارتماسی دادن (فعل)
wash, immerse

زیر اب کردن (فعل)
submerge, immerse

submerge in liquid


Synonyms: asperse, baptize, bathe, bury, christen, dip, douse, drench, drown, duck, dunk, merge, plunge, saturate, sink, slop, soak, souse, sprinkle, steep, submerse


Antonyms: dry, retrieve


become deeply involved


Synonyms: absorb, busy, engage, engross, interest, involve, occupy, soak, take up


Antonyms: disinvolve, ignore, neglect


جملات نمونه

1. immerse the cotton in alcohol and then rub it on your finger
پنبه را کاملا در الکل فرو کن و سپس آن را روی انگشتت بمال.

2. Immerse your foot in ice cold water to reduce the swelling.
[ترجمه ترگمان]پای خود را در آب سرد یخ بزنید تا ورم را کاهش دهید
[ترجمه گوگل]پای خود را در آب یخ یخ زده برای کاهش تورم

3. I immerse my clothes in the water.
[ترجمه ترگمان]لباس هایم را در آب فرو می کنم
[ترجمه گوگل]لباس هایم را در آب غوطه ور کردم

4. Immerse the plant for a few minutes.
[ترجمه ترگمان] تا چند دقیقه دیگه کار رو انجام بده
[ترجمه گوگل]گیاه را برای چند دقیقه غوطه ور کنید

5. Immerse the cloth in the dye for twenty minutes.
[ترجمه ترگمان]بیست دقیقه پارچه را در رنگ فرو برد
[ترجمه گوگل]پارچه را در رنگ بگذارید بیست دقیقه بگذارید

6. If bulbs look shrivelled when unpacked, immerse in trays of damp peat until plumped out.
[ترجمه ترگمان]اگر نور چراغ ها وقتی باز شد، در سینی های پر از زغال سنگ فرو رفتند تا آن که درست به زمین افتاد
[ترجمه گوگل]اگر لامپ ها هنگام انبساط پهن می شوند، در داخل سینی توربو مرطوب، تا زمانی که از بین بروند، غوطه ور شوند

7. Blanche in turn was happy to immerse herself in country life for a few days and play endless games with her two nephews.
[ترجمه ترگمان]بل انش نیز خوشحال بود که در مدت چند روز خود را در زندگی در روستا احساس کند و بازی های بی پایانی را با دوتا برادرزاده خود بازی کند
[ترجمه گوگل]بلانش به نوبه خود خوشحال بود که خود را در زندگی چند ساله غوطه ور کند و بازی های بی پایان را با دو برادرزاده اش بازی کند

8. A detective chief super should immerse himself in bumf until the last trump sounds and like it.
[ترجمه ترگمان]یک رئیس بزرگ باید خودش را در bumf فرو کند تا آخرین برگ برنده به صدا درآید و آن را دوست بدارد
[ترجمه گوگل]یک سوپراستار کارآگاه باید تا آخر آخرین صدای شلوغ و شبیه به خودش غلبه کند

9. While holding the glass vertically, open side down, immerse it completely in the water.
[ترجمه ترگمان]در حالی که شیشه را به صورت عمودی نگه داشته، پهلو به پایین باز کنید، آن را به طور کامل در آب فرو ببرید
[ترجمه گوگل]هنگام نگه داشتن شیشه به صورت عمودی، باز کردن به سمت پایین، آن را به طور کامل در آب غوطه ور کنید

10. Reeve decided to immerse himself in the day-to-day affairs of his company until business improved.
[ترجمه ترگمان]ریو تصمیم گرفت تا زمانی که تجارت بهبود یابد خود را در امور روزانه شرکت خود غرق کند
[ترجمه گوگل]ری تصمیم گرفت تا در امور روزمره شرکت خود غوطه ور کند تا زمانی که کسب و کار بهبود یابد

11. If you immerse the mushrooms in water, they'll become soggy.
[ترجمه ترگمان]اگر شما قارچ را در آب immerse خیس خواهند شد
[ترجمه گوگل]اگر قارچها را در آب غوطه ور کنید، تبدیل به خیس می شوند

12. The student needs to immerse himself in the performance of a kata in order to release his emotions.
[ترجمه ترگمان]دانش آموزان برای آزاد کردن احساسات خود نیاز به غوطه ور شدن در عملکرد یک kata دارند
[ترجمه گوگل]دانش آموز باید خود را در عملکرد کاتا غوطه ور کند تا احساساتش را آزاد کند

13. A highly sensitive child may immerse herself in the rich fantasy life of this phase, but then constantly scare herself.
[ترجمه ترگمان]یک کودک بسیار حساس ممکن است خود را در زندگی تخیلی ثروتمند این مرحله غرق کند، اما به طور مداوم خودش را می ترساند
[ترجمه گوگل]یک کودک بسیار حساس ممکن است خودش را در زندگی فانتزی غنی این مرحله غوطه ور کند، اما پس از آن دائما خود را ترساند

14. They did not have time to immerse themselves in technical detail.
[ترجمه ترگمان]آن ها زمان کافی برای غرق کردن خود در جزئیات فنی نداشتند
[ترجمه گوگل]آنها زمان خود را در جزئیات فنی غوطه ور نکردند

Immerse the cotton in alcohol and then rub it on your finger.

پنبه را کاملاً در الکل فرو کن و سپس آن‌را روی انگشتت بمال.


Before immersing the baby, test the water's temperature.

پیش از قرار دادن کودک در آب دمای آن را اندازه بگیر.


Fossils immersed in sandstone.

سنگواره‌هایی که در ماسه سنگ مدفون هستند.


The lower end of the cuttings should be immersed in moist sand.

ته جوانه‌ها را باید در شن نمناک فرو کرد.


He immerses himself completely in his work.

او خود را کاملاً غرق در کار می‌کند.


She was immersed in thought.

او به فکر فرو رفته بود.


پیشنهاد کاربران

Immerse in english : غرق شو تو انگلیسی
Submerge and kinda drown

absorb, مجذوب کردن

غرق شدن

مشغول کاری بودن، برای کاری وقت گذاشتن




Sink فرو رفتن ( to go down )

Immerse فرو بردن ( to put into )

غرق شدن، فرو رفتن، غوطه ور شدن، عمیقا غرق در یک فعالیت شدن


در معرض چیزی قرار گرفتن

Immerse myself in a culture یعنی خود را با فرهنگی وقف دادن

if you are immersed in something, you spend most of your time doing it, or thinking about it


این فعل باید به صورت فعل گذرا معنی بشود یعنی نیاز به مفعول داشته باشد؛
بنابراین این فعل ها:
غرق شدن - غوطه ور شدن - فرو رفتن
باید به این شکل ترجمه شوند:
غرق کردن - غوطه ور کردن - فرو بردن
در کامنت بالا هم آقا مرتضی به درستی به این موضوع اشاره کردند.
معنی دیگر این کلمه نیز خود را با چیزی یا جایی یا شرایطی وفق دادن هست.

فرو بردن , غوطه ور کردن ؛ غرق شدن ( در کار )

# Immerse the beans in the water
# He immersed his clothes in the water
# The seeds need to be completely immersed in water
# He immersed in deep thought
# She was immersed in her work

cause oneself to enter deeply into an activity/absorb


کلمات دیگر: