کلمه جو
صفحه اصلی

sample


معنی : نمونه، ملاک، ازمون، سرمشق، مدل، الگو، مسطوره، واحد نمونه، نمونه گرفتن، نمونه نشان دادن، مزه کردن، نمونه برداشتن
معانی دیگر : اشانتیون، پیشمونه، نمونه برداری، مزمزه، ناخونک، (مهجور) سرمشق، مثال، نمونه برداری کردن، مسطوره گرفتن، نمونه نمایی کردن، چشیدن، مزیدن، لب چش کردن، لب زدن، ناخنک زدن، خوردن

انگلیسی به فارسی

نمونه، نمونه برداشتن، نمونه گرفتن


نمونه، مسطوره، الگو، ازمون، واحد نمونه، نمونه گرفتن، نمونه نشان دادن، خوردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a representative part or fragment of a larger whole.
مترادف: exemplar, sampling, swatch
مشابه: representative, specimen

- Let's take some paint samples home and see which color looks best.
[ترجمه ترگمان] بیایید برخی نمونه های رنگ را به خانه ببریم و ببینیم کدام رنگ بهتر به نظر می رسد
[ترجمه گوگل] اجازه دهید برخی از نمونه های رنگ را به خانه برسانیم و ببینید کدام رنگ بهترین است
- She sent in a sample of her writing to the university.
[ترجمه .....] او ( مونث ) یک نمونه از نوشته هایش را به دانشگاه فرستاد ( ماضی )
[ترجمه ترگمان] او یک نمونه از نوشته هایش را به دانشگاه فرستاد
[ترجمه گوگل] او در یک نمونه از نامه خود به دانشگاه فرستاده است

(2) تعریف: such a part used for studying the characteristics of the whole; specimen.
مترادف: cross section, sampling, specimen

- They'll need a sample of blood for testing.
[ترجمه ترگمان] ان ها به نمونه خون برای آزمایش نیاز دارند
[ترجمه گوگل] آنها برای آزمایش به نمونه خون نیاز دارند
- The results were obtained from a large sample of the population.
[ترجمه ترگمان] نتایج به دست آمده از نمونه بزرگی از جمعیت به دست آمد
[ترجمه گوگل] نتایج از یک نمونه بزرگ جمعیت جمع آوری شد
صفت ( adjective )
• : تعریف: serving as an example of the whole.
مترادف: exemplary, representative
مشابه: illustrative, model, pilot, representational, trial

- A sample population must be found for the study.
[ترجمه ترگمان] جمعیت نمونه باید برای این مطالعه پیدا شود
[ترجمه گوگل] جمعیت نمونه باید برای مطالعه پیدا شود
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: samples, sampling, sampled
• : تعریف: to take a portion of (the whole).
مترادف: taste, try
مشابه: nibble, test

- Would you like to sample this pie?
[ترجمه ترگمان] دوست داری از این کیک نمونه بگیری؟
[ترجمه گوگل] آیا می خواهید این پای را امتحان کنید؟

• example; specimen, small part of something; representative part of a larger group
take a small portion of something as a specimen; determine the quality of something by testing a specimen
a sample of a substance or product is a small quantity of it that shows you what it is like.
a sample of a substance is also a small amount of it that is examined and analysed scientifically.
a sample of people or things is a number of them chosen out of a larger group and then used in tests or used to provide information about the whole group.
if you sample food or drink, you taste a small amount of it in order to find out if you like it.
if you sample a place or situation, you experience it for a short time in order to find out about it.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] نمونه
[شیمی] نمونه
[عمران و معماری] نمونه - نمونه برداشتن - نمونه گرفتن
[برق و الکترونیک] نمونه
[صنایع غذایی] نمونه
[مهندسی گاز] نمونه، نمونه گرفتن
[بهداشت] نمونه
[صنعت] نمونه، نمونه گیری
[نساجی] نمونه
[ریاضیات] نمونه، نمونه ای، نمونه گرفتن، نمونه برداشتن، نمونه گرفتن، قطعه ی آزمایشی، مستوره
[آمار] نمونه

مترادف و متضاد

نمونه (اسم)
example, instance, exemplar, parable, exemplum, progenitor, precedent, piece, breadboard, sample, model, specimen, module, paradigm, typicality

ملاک (اسم)
support, ground, reason, criterion, proof, exemplar, pattern, sample, landowner, landlord, landholder

ازمون (اسم)
test, try, exam, examination, sample, shibboleth

سرمشق (اسم)
example, instance, exemplar, pattern, fugleman, sample, model

مدل (اسم)
pattern, sample, model, specimen, mannequin

الگو (اسم)
type, pattern, standard, sample, template, mold, schema, strickle

مسطوره (اسم)
pattern, sample, specimen

واحد نمونه (اسم)
sample

نمونه گرفتن (فعل)
sample

نمونه نشان دادن (فعل)
sample

مزه کردن (فعل)
taste, savor, savour, sample

نمونه برداشتن (فعل)
sample, poll

example, model


Synonyms: bit, bite, case, case history, constituent, cross section, element, exemplification, fragment, illustration, indication, individual, instance, morsel, part, pattern, piece, portion, representative, sampling, segment, sign, specimen, typification, unit


taste, try


Synonyms: examine, experience, experiment, inspect, partake, savor, sip, test


جملات نمونه

1. a sample of the cloth i want to buy
مسطوره ی پارچه ای که می خواهم بخرم

2. stool sample
نمونه ی مدفوع

3. inspectors regularly sample our products for quality
بازرسان مرتبا فراورده های ما را از نظر کیفیت نمونه برداری می کنند.

4. a floor sample
(فروشگاه ها - به ویژه تلویزیون و ابزار غیره) نمونه ی فروشگاه (که دراثر استعمال مشتری قدری مستعمل است)

5. he was a sample to his brothers
او سرمشقی برای برادرانش بود.

6. ali wanted also to sample the delights of country life
علی می خواست لذایذ زندگی روستایی را هم مزه کند.

7. she also gave me a free sample of the drug
اشانتیون مجانی دارو را به من هم داد.

8. The interviews were given to a random sample of students.
[ترجمه ترگمان]مصاحبه ها به یک نمونه تصادفی از دانش آموزان داده شد
[ترجمه گوگل]مصاحبه ها به یک نمونه تصادفی از دانش آموزان داده شد

9. The survey used a random sample of two thousand people across England and Wales.
[ترجمه ترگمان]این نظرسنجی از یک نمونه تصادفی از دو هزار نفر در سراسر انگلستان و ولز استفاده کرد
[ترجمه گوگل]این نظرسنجی نمونه ای تصادفی از دو هزار نفر در انگلستان و ولز را استفاده کرد

10. The council undertook a sample survey of primary schools in the county.
[ترجمه ترگمان]این شورا یک بررسی نمونه از مدارس ابتدایی در این استان را به عهده گرفت
[ترجمه گوگل]این شورا نمونه ای از مدارس ابتدایی در شهرستان را مورد بررسی قرار داد

11. The shop is giving away a sample pack to every customer.
[ترجمه ترگمان]فروشگاه یک بسته نمونه را به هر مشتری می دهد
[ترجمه گوگل]این فروشگاه یک بسته نمونه برای هر مشتری ارائه می دهد

12. I like to sample a life in the country.
[ترجمه ترگمان]من دوست دارم در کشور زندگی کنم
[ترجمه گوگل]من می خواهم نمونه ای از زندگی در کشور داشته باشم

13. The survey covers a representative sample of schools.
[ترجمه ترگمان]این نظرسنجی یک نمونه نماینده از مدارس را پوشش می دهد
[ترجمه گوگل]این نظرسنجی نمونه ای از مدارس را شامل می شود

14. This sample room is exclusively for women.
[ترجمه ترگمان]این اتاق نمونه منحصرا برای زنان است
[ترجمه گوگل]این اتاق نمونه به طور انحصاری برای زنان است

15. The doctor analysed the blood sample for anemia.
[ترجمه ترگمان]دکتر نمونه خون کم خونی را آنالیز کرد
[ترجمه گوگل]دکتر نمونه خون را برای کم خونی بررسی کرد

16. The shipment does not check with the sample.
[ترجمه ترگمان]محموله با نمونه چک نمی شه
[ترجمه گوگل]حمل و نقل با نمونه انجام نمی شود

17. Here's your chance to sample the delights of country life.
[ترجمه ترگمان]این شانس شما برای نمونه کردن لذت های زندگی کشور است
[ترجمه گوگل]شانس خود را برای نمونه گیری از لذت های زندگی کشور

18. Each sample was examined through a microscope.
[ترجمه ترگمان]هر نمونه از طریق میکروسکوپ بررسی شد
[ترجمه گوگل]هر نمونه از طریق یک میکروسکوپ مورد بررسی قرار گرفت

Ali wanted also to sample the delights of country life.

علی می‌خواست لذایذ زندگی روستایی را هم مزه کند.


samples of wallpaper

نمونه‌های کاغذ دیواری


She also gave me a free sample of the drug.

اشانتیون مجانی دارو را به من هم داد.


a sample of the cloth I want to buy

مسطوره‌ی پارچه‌ای که می‌خواهم بخرم


This survey covers samples of public opinion.

این بررسی شامل پیش‌نمونه‌هایی از افکار عمومی است.


He was a sample to his brothers.

او سرمشقی برای برادرانش بود.


Inspectors regularly sample our products for quality.

بازرسان مرتباً فراورده‌های ما را ازنظر کیفیت نمونه‌برداری می‌کنند.


Achievement tests each sampling a different area of learning.

آزمون‌های تحصیلی که هرکدام بخشی از جنبه‌های تحصیلی را مورد بررسی قرار می‌دهد.


I sampled the food and found out that it is a bit too sour.

خوراک را چشیدم و فهمیدم که کمی ترش است.


After sampling the soup, he dished a bowl for himself.

پس از چشیدن سوپ یک کاسه برای خودش کشید.


اصطلاحات

a floor sample

(فروشگاه‌ها - به‌ویژه تلویزیون و ابزار غیره) نمونه‌ی فروشگاه (که در اثر استعمال مشتری قدری مستعمل است)


پیشنهاد کاربران

مورد آزمایش قرار دادن

نمونه

امتحان کردن

الگو گرفتن

نمونه ⚔️⚔️
We did various experiments on the new samples
ما آزمایش های مختلفی روی نمونه های جدید انجام دادیم


Blood sampling:خونگیری. آزمایش خون

نمونه
مثال

example

مزه کردن

مَزاک = چیزی که مزیده می شود.
چِشاک = چیزی که چشیده می شود.


کلمات دیگر: