کلمه جو
صفحه اصلی

yield


معنی : محصول، سودمندی، بازده، حاصل، ثمر دادن، ارزانی داشتن، تسلیم کردن یا شدن، واگذار کردن
معانی دیگر : (محصول یا نتیجه و غیره) دادن، به بار آوردن، موجب شدن، تسلیم شدن یا کردن، گردن نهادن، بازده داشتن، تولید کردن، محصول دادن، خم شدن، تا شدن، درهم شکستن، خم پذیر بودن، قابل انعطاف بودن، اعطا کردن، سپردن، اذعان کردن، خستو شدن، معترف شدن، بار، برداشت، پست تر بودن، مادون بودن، در رتبه یا درجه ی پایین تر بودن، تبدیل شدن به، شدن، (قدیمی) پرداختن، جبران کردن، (سهام) نسبت سود به بها، درصد سود، (انفجار اتمی) قدرت انفجار برحسب کیلوتن یا مگاتن

انگلیسی به فارسی

ثمر دادن، واگذارکردن، ارزانی داشتن، بازده، محصول،حاصل، تسلیم کردن یا شدن


بازده، محصول، حاصل، سودمندی، ثمر دادن، واگذار کردن، ارزانی داشتن، تسلیم کردن یا شدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: yields, yielding, yielded
(1) تعریف: to give forth or produce (a product, result, or quantity).
مترادف: give, produce
مشابه: bear, beget, breed, cause, disgorge, earn, engender, fetch, generate, net, pay, return

- The business yielded huge profits that year.
[ترجمه 'گنج جو] تو اون سال کسب و کار سود هنگفتی داشت.
[ترجمه امیر محمد] امسال کاسبی سود بسیاری داشت .
[ترجمه ترگمان] این کسب وکار سود عظیمی را در آن سال به دست آورد
[ترجمه گوگل] کسب و کار سود سالیانه را به دست آورد
- This bread recipe yields two loaves.
[ترجمه ترگمان] این دستور پخت نان دو قرص نان به دست می دهد
[ترجمه گوگل] این دستور العمل نان دارای دو لوب است

(2) تعریف: to give up; surrender; relinquish.
مترادف: relinquish, surrender
متضاد: defy, resist, retain, withhold
مشابه: abandon, cede, concede, grant, hand over, release, resign, submit

- He yielded his wallet to the criminal.
[ترجمه ترگمان] او کیف پولش را در اختیار مجرم قرار داد
[ترجمه گوگل] او کیف پول خود را به جنایتکار آورد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to be productive; furnish results.
مترادف: bear, produce
مشابه: deliver, earn, fructify, provide

- There is no doubt that our efforts will yield well.
[ترجمه محمود] شکی نیست که تلاشهای ما بخوبی به ثمر خواهد نشست
[ترجمه ترگمان] شکی نیست که تلاش های ما به خوبی انجام خواهد شد
[ترجمه گوگل] شکی نیست که تلاش های ما به خوبی انجام خواهد شد

(2) تعریف: to surrender, esp. to a pressure, force, or emotion.
مترادف: bow, capitulate, give way, succumb, surrender
متضاد: hold out, withstand
مشابه: accede, acquiesce, bend, buckle, cave in, comply, concede, defer, fold, give, soften, submit, truckle

- In the end, he yielded to the temptation to place a bet.
[ترجمه ترگمان] در آخر تسلیم وسوسه شد تا شرط بندی کند
[ترجمه گوگل] در نهایت، او وسوسه به جای شرط گذاشت

(3) تعریف: to give way; to move or be moved as a response to persuasion or force.
مشابه: accede, become, give way

- He begged her to reconsider, but she would not yield.
[ترجمه ترگمان] از او خواهش کرد که تجدید نظر کند، اما تسلیم نمی شد
[ترجمه گوگل] او از او خواسته بود که او را بازبینی کند، اما او عملکرد نداشت
- After much ramming, the locked door yielded.
[ترجمه ترگمان] بعد از اینکه خیلی بهش حمله کردیم، در بسته شد
[ترجمه گوگل] بعد از ریمینگ، درب قفل شده به دست آمد

(4) تعریف: when driving, to stop and wait while allowing other vehicles to go ahead of oneself.

- At this intersection, you must yield to traffic coming around the curve.
[ترجمه ترگمان] در این تقاطع، شما باید بازده ترافیک در اطراف منحنی را به دست آورید
[ترجمه گوگل] در این تقاطع، باید به ترافیک در اطراف منحنی حرکت کنید
اسم ( noun )
مشتقات: yieldable (adj.), yielder (n.)
(1) تعریف: the act of producing or yielding.
مترادف: output, production

(2) تعریف: a thing or amount produced or yielded.
مترادف: production
مشابه: crop, fruit, gain, harvest, interest, net, output, proceeds, produce, product, profit, receipts, return, revenue

- Our garden promises an excellent yield of tomatoes and beans this year.
[ترجمه ترگمان] باغ ما محصول بسیار خوبی از گوجه و لوبیا امسال می دهد
[ترجمه گوگل] باغ ما وعده داده است عملکرد عالی از گوجه فرنگی و لوبیا در سال جاری

• crop, harvest, return, produce; income, profit
produce, supply, bear (profit, harvest, fruit, etc.); give; relinquish; surrender; comply; withdraw
if you yield to someone or something, you stop resisting them; a formal use.
if you yield something that you have control of or responsibility for, you allow someone else to have control or responsibility; a formal use.
if something yields, it breaks or moves because of force or pressure on it.
if something such as a discussion, meeting, or investigation yields a particular result or information, it produces it.
if an area of land or a number of animals yields a particular amount of food, this amount is produced by the land or the animals.
a yield is an amount of food produced on an area of land or by a number of animals.
if a tax or investment yields an amount of money or profit, you get this money or profit from it.
see also yielding.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] بازده
[خودرو] بازده
[شیمی] محصول، بهره
[عمران و معماری] تسلیم - جاری شدن - تسلیم شدن - ریختن - سیلان
[برق و الکترونیک] بهره دهی - محصول واژه ای که درصد تولیدات آغاز شده ای را بیان می کند که منطبق بر هر دو تعاریف مکانیکی و الکتریکی است . این واژه برای قطعات فعال و غیرفعال به کار می رود. در صنایع نیمرسانا، محصولات بر اساس نوع دسته بندی می شوند: پولک تولید شده ( درصد پولکهایی که به انتهای فرایند تولید می رسند)، پولک آزمون شده ( کسری از تراشه ها در هر پولک که منطبق بر تعاریف هستند )، سر هم کردن ( درصد واحدهای که به درستی سر هم می شوند )، و محصول آزمایش نهایی ( درصد واحدهای بسته بندی شده ای که بر تعاریف مکانیکی و عملکردی منطبق هستند ).
[مهندسی گاز] له شدن، بهره دهی، بازده
[نساجی] بازده - راندمان
[ریاضیات] محصول، حاصل، باردهی، بهره دهی، بازده، تشکیل دادن، دادن، بارآوردن، دستاورد
[خاک شناسی] عملکرد
[آب و خاک] عملکرد،محصول،تولید

مترادف و متضاد

produce


محصول (اسم)
turnover, produce, fabric, crop, product, production, yield, vintage, proceeds, output, harvest

سودمندی (اسم)
efficiency, usefulness, utility, expedience, expediency, yield, earning power, productivity, profitableness

بازده (اسم)
efficiency, revenue, turnover, yield, output

حاصل (اسم)
growth, result, outcome, upshot, resultant, product, yield, heir, fruitage, harvest, outgrowth, perquisite, resume

ثمر دادن (فعل)
yield

ارزانی داشتن (فعل)
yield

تسلیم کردن یا شدن (فعل)
yield

واگذار کردن (فعل)
abandon, surrender, concede, cede, assign, relegate, give, transfer, abdicate, admit, quitclaim, title, make over, remise, vest, entrust, intrust, give over, yield

production of labor


Synonyms: crop, earnings, harvest, income, output, outturn, produce, profit, return, revenue, takings, turnout


Synonyms: accrue, admit, afford, allow, beam, bear, blossom, bring forth, bring in, discharge, earn, furnish, generate, give, give off, hold out, net, offer, pay, proffer, provide, return, sell for, supply, tender, turn out


Antonyms: disallow, withhold


give in, surrender


Synonyms: abandon, abdicate, admit defeat, back down, bend, bow, break, buy, call it quits, capitulate, cave in, cede, collapse, come to terms, crumple, defer, fold, fold up, give oneself over, give up, give way, go, hand over, knuckle, knuckle under, lay down arms, leave, let go, part with, relax, relent, relinquish, resign, sag, submit, succumb, suffer defeat, throw in the towel


Antonyms: deny, oppose, prevent, refuse, reject


grant, allow


Synonyms: accede, accept, acknowledge, acquiesce, admit, agree, assent, bow, break, comply, concede, concur, consent, defer, fail, fit in, go along with, go with the flow, permit, play the game, surrender, toe the line, toe the mark, waive


Antonyms: counter, disallow, disapprove, veto


جملات نمونه

Mohsen was unwilling to yield the argument.

محسن مایل نبود که شکست استدلال خود را بپذیرد.


average yield per acre of land

برداشت متوسط از هر جریب زمین


1. yield oneself (or itself) to something
خود را تسلیم چیزی کردن،تن در دادن،- پذیرا بودن

2. yield the palm to
به شکست خود اعتراف کردن،به برتری دیگری اعتراف کردن

3. yield the right of way
(رانندگی) حق تقدم دادن

4. average yield per acre of land
برداشت متوسط از هر جریب زمین

5. i yield to no one in my respect for his genius
هیچ کس مثل من برای نبوغ او احترام قائل نیست.

6. the yield of wild corn is much less than of tame varieties
بازده ذرت وحشی از بازده انواع اهلی آن بسیار کمتر است.

7. to yield oneself to physical pleasures
خود را تسلیم لذایذ جسمی کردن

8. failure to yield the right of way
(رانندگی) عدم رعایت حق تقدم

9. healthy trees yield healthy fruit
درخت سالم میوه ی سالم می دهد.

10. metals that yield under pressure and heat
فلزاتی که تحت فشار و گرما خم می شوند.

11. they refused to yield the fortress to the enemy
آنان از تسلیم کردن دژ به دشمن سرباز زدند.

12. mohsen was unwilling to yield the argument
محسن مایل نبود که شکست استدلال خود را بپذیرد.

13. the door would not yield to their blows
درب در مقابل ضربه های آنها درهم شکسته نشد

14. . . . a mud wall does not yield labdanum
(منوچهری) . . . نخیزد از میان لاد لادن

15. cotton seed is expressed to yield oil
پنبه دانه را می فشارند تا روغن بدهد.

16. his poetry does not easily yield itself to interpretation
شعر او به آسانی قابل تفسیر نیست.

17. without fertilizers this soil will not yield
بدون کود این خاک حاصل نخواهد داد.

18. circumvented by the enemy, he had to yield
چون توسط دشمن محاصره شده بود مجبور به تسلیم شد.

19. A brave man may fall, but he cannot yield.
[ترجمه ترگمان]یک مرد شجاع ممکن است سقوط کند، اما نمی تواند تسلیم شود
[ترجمه گوگل]یک مرد شجاع ممکن است سقوط کند، اما او نمیتواند عمل کند

20. Old bees yield no honey.
[ترجمه ترگمان]زنبوره ای پیر هیچ عسل ندارند
[ترجمه گوگل]زنبورهای قدیمی عسل ندارند

21. It's very easy to yield to temptation and spend too much money.
[ترجمه ترگمان]خیلی ساده است که تسلیم وسوسه شوید و پول زیادی خرج کنید
[ترجمه گوگل]این بسیار آسان است که به وسوسه ها برسید و پول زیادی را صرف کنید

22. We were forced to yield the city.
[ترجمه ترگمان]مجبور شدیم شهر رو تسلیم کنیم
[ترجمه گوگل]ما مجبور شدیم شهر را اداره کنیم

23. It's best to yield to your grief for a time, then you will be able to deal with your feelings.
[ترجمه ترگمان]بهتر است برای مدتی تسلیم اندوه خود شوید، پس شما می توانید با احساسات خود مقابله کنید
[ترجمه گوگل]بهتر است برای یک زمان به غم و اندوه خود برسید، پس شما قادر خواهید بود با احساسات خود مقابله کنید

24. The military has promised to yield power.
[ترجمه ترگمان]ارتش قول داده است که قدرت را تسلیم کند
[ترجمه گوگل]ارتش وعده داده است که قدرت را به دست آورد

Pavements yielded to dirt roads.

آسفالت جای خود را به جاده‌ی خاکی داد.


An orchard that yielded a good crop.

باغ میوهای که محصول خوبی داد.


An investment that yielded high profits.

سرمایه‌گذاری‌ای که سود زیادی به بار آورد.


Jacob yielded up the ghost.

یعقوب جان داد.


The election yielded one great surprise.

انتخابات موجب یک شگفتی بزرگ شد.


Suddenly the enemy yielded.

ناگهان دشمن تسلیم شد.


He yielded to our demands.

تسلیم خواسته‌های ما شد.


to yield oneself to physical pleasures

خود را تسلیم لذایذ جسمی کردن


They refused to yield the fortress to the enemy.

آنان از تسلیم کردن دژ به دشمن سرباز زدند.


Without fertilizers this soil will not yield.

بدون کود این خاک حاصل نخواهد داد.


a mine that has yielded poorly

معدنی که بازده خوبی نداشته است


The new engine yields more power.

موتور جدید نیروی بیشتری تولید می‌کند.


the door would not yield to their blows

درب در مقابل ضربه‌های آن‌ها درهم شکسته نشد


Metals that yield under pressure and heat.

فلزاتی که تحت فشار و گرما خم می‌شوند.


Finally an Egyptian tomb yielded its secrets to the eyes of man.

بالأخره یک قبر مصری اسرار خود را به دیدگان بشریت ارزانی داشت.


Leily yielded her heart to Majnoon.

لیلی قلب خود را به مجنون سپرد.


Ali yielded the point.

علی به آن نکته اذعان کرد.


I yield to no one in my respect for his genius.

هیچ‌کس مثل من برای نبوغ او احترام قائل نیست.


Their mutton yields to ours but their beef is excellent.

گوشت گوسفند آن‌ها به‌خوبی گوشت گوسفند ما نیست؛ ولی گوشت گاو آن‌ها عالی است.


The cool air of the mountains yielded to sweltering heat as they desended.

همین که به پایین حرکت کردند هوای خنک کوهسار تبدیل به گرمای طاقت‌فرسا شد.


His poetry does not easily yield itself to interpretation.

شعرش به‌آسانی قابل‌تفسیر نیست.


اصطلاحات

yield oneself (or itself) to something

خود را تسلیم چیزی کردن، تن در دادن، - پذیرا بودن


yield the right of way

(رانندگی) حق تقدم دادن


پیشنهاد کاربران

عملکرد - سود - بهره

در دستورهای پخت غذا هم بکار می ره:
Yield: 20 cop cake

آبدهی

فر آورده

بدست آمدن ، بدست دادن ، نتیجه دادن

منتج به

تسلیم شدن

در اختیار گذاشتن، به دست دادن، فراهم کردن، مهیا شدن

Stop controlling yourself and finally do sth that you were trying not to do
از کنترل خود دست برداشتن و سرانجام کاری را انجام دادن که سعی میکردی آن را انجام ندهی

بازده ، محصول ، برابر

سر فرود آوردن

( مهندسی عمران ) تسلیم
full/ultimate yield: تسلیم نهایی، تسلیم کامل

بوجود امدن تولید شدن ایجاد شدن

در زیست شناسی و عمران محیط زیست به معنی محصول یا تولید

حق تقدم دادن ( در رانندگی )

تسلیم کردن یا شدن، تن دادن

Willing to yield یعنی انعطاف پذیر بودن

محدوده
Diagnostic yield


به عنوان اسم به معنی محصول میباشد

به بارآوردن
تولید کردن
ایجاد کردن
بدست دادن

دستیابی

جای خود را دادن به چیزی

تغییرشکل دادن، تغییرشکل یافتن

۱. محصول دادن
۲. تن در دادن
۳. تسلیم شدن
۴. از فشارخم شدن، در هم شکستن

میزان برداشت ( محصول ، سود . . . )

تسلیم وسوسه ای شدن

To date the site has yielded many interesting finds
تا به امروز اون سایت ( باستانشناسی ) کشفیات شگفت انگیز زیادی به بار آورده است

The herb yielding seed and the fruit tree yielding fruit whose seed is in itself upon the earth

پوشش دادن

سود یا درآمد خالص

تسلیم شدن ( مهندسی مکانیک )

به بار اوردن ( پیامد، نتیجه )

yield to
تسلیم شدن به، تن دادن به

سودزایی، بازده، کارکرد

منجر شدن

yield ( اقتصاد )
واژه مصوب: بازدهی
تعریف: درآمد حاصل از سرمایه گذاری در اوراق قرضه، به صورت درصدی از قیمت آنها یا درصدی از سود ناشی از کل سرمایه گذاری مالی انجام شده

بازده

منتج شدن

The investigation yielded some unexpected results.
تحقیقات، منتج به نتایجی غیرقابل انتظار شد


کلمات دیگر: