کلمه جو
صفحه اصلی

baffle


معنی : پریشانی، اهانت، دست پاچه کردن، گیج یا گمراه کردن، بینتیجه کردن
معانی دیگر : گیج کردن، (حواس کسی را) مختل کردن یا پرت کردن، سردرگم کردن، دخالت کردن در، جلوگیری کردن، مانع ایجاد کردن، (نادر) گیجی، سرگشتگی، سردرگمی، حیرت، (ماشین آلات - حایل یا دیواره ای که برای منحرف کردن جریان آب یا گاز و غیره جلو آن قرار دارد) نورگیر، سپر، سپرچه، سپرک، (رادیو و غیره: دیواره یا محفظه ای که کارش جلوگیری از انتقال امواج صدا از عقب به جلو بلندگو و گرام و غیره است) صداگیر، موج گیر، (با به کار بردن صداگیر یا سپرک) جلو دخالت امواج ناخواسته را گرفتن، مغشوش کردن

انگلیسی به فارسی

گیج یا گمراه کردن، مغشوش کردن، دستپاچه کردن،بی‌نتیجه کردن، پریشانی، اهانت


سوپاپ، پریشانی، اهانت، گیج یا گمراه کردن، دست پاچه کردن، بینتیجه کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: baffles, baffling, baffled
(1) تعریف: to bewilder; confuse.
مترادف: bamboozle, befuddle, bewilder, buffalo, confound, confuse, perplex, puzzle, stump
متضاد: enlighten
مشابه: beat, evade, fog, frustrate, muddle, mystify, nonplus, obfuscate, stick

- The professor's abstruse explanation baffled the students.
[ترجمه عباس] توضیح واضح و شفاف استاد دانشجو ها را گیج کرد.
[ترجمه ترگمان] توضیح abstruse استاد، دانش آموزان را گیج کرد
[ترجمه گوگل] توضیح شفاف استاد دانش آموزان را ناراحت کرد
- His wife's sudden departure baffled him.
[ترجمه آترین] ترک کردن ناگهانی همسرش او رو گیج کرد.
[ترجمه ترگمان] حرکت ناگهانی همسرش او را گیج کرد
[ترجمه گوگل] ناگهانی همسرش او را ناراحت کرد

(2) تعریف: to thwart or frustrate by creating confusion; confound.
مترادف: befuddle, confound, confuse, disconcert, muddle, nonplus
مشابه: befog, daze, delude, disorient, distract, dumbfound, fool, frustrate, mislead, obfuscate, perplex, stick, thwart

- The strange and complicated case had baffled the police for years.
[ترجمه ترگمان] این پرونده عجیب و پیچیده سال ها بود که پلیس را گیج کرده بود
[ترجمه گوگل] این پرونده عجیب و غریب سالهاست که پلیس را نگران کرده است

(3) تعریف: to obstruct or deflect the movement of (gases, sound waves, light, liquid, or the like).
مشابه: check, deaden, dull, inhibit, muffle, obstruct, restrain
اسم ( noun )
مشتقات: baffling (adj.), bafflingly (adv.), bafflement (n.), baffler (n.)
• : تعریف: a device for obstructing, deflecting, or controlling the movement of gases, liquid, sound waves, or light.
مترادف: deflector

• instrument that regulates flow; board that regulates flow
bewilder, confuse; frustrate
if you are baffled by something, you cannot understand it or explain it.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] تیغه، مختل کردن یا پرت کردن، سردرگم کردن، - دخالت کردن در، جلوگیرى کردن، مانع ایجاد کردن، (ماشین آلات حایل یا دیواره اى که براى منحرف کردن جریان آب یا گاز و غیره جلو آن قرار دارد) نورگیر، سپر، سپرچه، سپرک، - (رادیو و غیره دیواره یا محفظه اى که کارش جلوگیرى از انتقال امواج صدا از عقب به جلو بلندگو و گرام و غیره است ) صداگیر، موج گیر، - (با به کار بردن صداگیر یا سپرک ) جلو دخالت امواج ناخواسته را گرفتن
[عمران و معماری] دیوار آرام کننده - سپر - موجگیر - مانع صفحه ای شکل - تیغه
[برق و الکترونیک] موج گیر
[مهندسی گاز] سپر، موجگیر
[زمین شناسی] دیواره آرام کننده، موج گیر
[نساجی] بافل - صفحه مشبکی که در ماشین وینچ جعبه نمک زدن را می سازد
[پلیمر] مانع، موجگیر، تیغه و بافل
[آب و خاک] مانع یا دیواره آرام کننده

مترادف و متضاد

پریشانی (اسم)
baffle, confusion, depression, distress, affliction, turmoil, agitation, worriment, desolation, disturbance, bother, ramble, dolor, nonplus, remorse, discomposure, dolour, woe

اهانت (اسم)
contumely, baffle, impertinence, offense, insolence, disrespect, contempt, disdain

دست پاچه کردن (فعل)
abash, overwhelm, baffle, fluster, confuse, incommode, embarrass, disconcert

گیج یا گمراه کردن (فعل)
baffle

بی نتیجه کردن (فعل)
baffle

perplex


Synonyms: addle, amaze, astound, befuddle, bewilder, buffalo, confound, confuse, daze, disconcert, dumbfound, elude, embarrass, faze, floor, get, mix up, muddle, mystify, nonplus, puzzle, rattle, stick, stump, stun, throw


Antonyms: clear up, enlighten, explain


hinder


Synonyms: beat, block, check, circumvent, dash, defeat, disappoint, foil, frustrate, impede, obstruct, prevent, ruin, thwart, upset


Antonyms: abet, aid, assist, encourage, help, relieve, support


جملات نمونه

1. How so mediocre a player earned so much money baffled me.
اینکه چگونه یک بازیکن معمولی اینطور پولدار شد، مرا متحیر ساخت

2. The topic of relativity is a baffling one.
موضوع نظریه نسبیت، موضوعی گیج کننده است

3. Sherlock Holmes would undoubtedly have been baffled by the way the crime was committed.
شرلوک هولمز مسلماً از نحوه رخ دادن جنایت گیج شده بود

4. The police were baffled, and Sherlock Holmes was called in to investigate.
[ترجمه ترگمان]پلیس گیج شده بود و شرلوک هولمز برای تحقیق فراخوانده شد
[ترجمه گوگل]پلیس با کمال تعجب و شرلوک هولمز برای تحقیق دعوت شد

5. Officials say they're baffled about the cause of the gas explosion.
[ترجمه ترگمان]مقامات می گویند که آن ها در مورد علت انفجار گاز سردرگم شده اند
[ترجمه گوگل]مقامات می گویند که آنها در مورد علت انفجار گاز از بین رفته اند

6. One of the exam questions baffled me completely.
[ترجمه ترگمان]یکی از سوالات آزمون من را به طور کامل گیج کرد
[ترجمه گوگل]یکی از سوالات امتحان من را کاملا از بین برد

7. She was completely baffled by his strange behaviour.
[ترجمه ترگمان]رفتار عجیبش کام لا گیج شده بود
[ترجمه گوگل]او با رفتار عجیبش کاملا متعجب شد

8. I'm baffled as to why she hasn't called.
[ترجمه ترگمان]گیج شده ام که چرا زنگ نزده است
[ترجمه گوگل]من به خاطر اینکه چرا نام او را ندیده اید ناراحت شده ام

9. Police are baffled by the murder.
[ترجمه ترگمان]پلیس از این قتل گیج شده است
[ترجمه گوگل]پلیس با قتل ناامید شده است

10. The examination question baffled me completely and I couldn't answer it.
[ترجمه پرستو واصلی] سوالات امتحان کاملا مرا گیج کرد و نتوانستم جواب بدهم
[ترجمه ترگمان]سوال examination کاملا مرا گیج کرده بود و نمی توانستم به آن پاسخ دهم
[ترجمه گوگل]سؤال آزمایشی من را به طور کامل منحرف کرد و من نمیتوانستم به آن پاسخ دهم

11. The storms have baffled meteorologists in the United States.
[ترجمه ترگمان]طوفان ها هواشناسی را در ایالات متحده سردرگم کرده اند
[ترجمه گوگل]طوفان هواشناسان در ایالات متحده را مبهوت کرده است

12. The swindler tried to baffle him out of his money, but in vain.
[ترجمه ترگمان]The سعی کرد او را از پول خرد کند، اما بی فایده بود
[ترجمه گوگل]کلاهبردار سعی کرد او را از پولش سوء استفاده کند، اما بیهوده

13. I'm baffled why she hasn't called.
[ترجمه ترگمان]گیج شده ام که چرا زنگ نزده است
[ترجمه گوگل]من دلم برایش تنگ شده است چرا که او ندانسته است

14. The doctors are completely baffled by her illness.
[ترجمه ترگمان]دکترها از بیماری او کاملا گیج شده بودند
[ترجمه گوگل]پزشکان به طور کامل از بیماری او ناراحت هستند

15. She baffled all our attempts to find her.
[ترجمه ترگمان]او تمام تلاش ما برای پیدا کردن او را به هم زده بود
[ترجمه گوگل]او تمام تلاش های ما را برای پیدا کردن او سوق داد

16. For years this anomalous behaviour has baffled scientists.
[ترجمه ترگمان]برای سال ها این رفتار غیر عادی دانشمندان را گیج کرده است
[ترجمه گوگل]برای سالها این رفتار غیرمعمول دانشمندان را ناراحت کرده است

17. Her disappearance has baffled police.
[ترجمه ترگمان]ناپدید شدن اون پلیس رو سردرگم کرده
[ترجمه گوگل]ناپدید شدنش باعث ناراحتی پلیس شده است

She baffled all our attempts at finding her.

او همه‌ی سعی ما را برای یافتنش مختل کرد.


The murders baffled the police.

آن آدمکشی‌ها پلیس را سردرگم کرد.


We were baffled by many problems.

مشکلات زیادی سر راهمان سبز شد.


اصطلاحات

baffleplate

سپرک یا صفحه‌ی موج‌گیر، موج‌گیر باک بنزین (و غیره)


پیشنهاد کاربران

مبهوت/بهت زده کردن

ضربه گیر، مانع

Puzzle

( تخصصی - عمران ) موج گیر

Smt that you cant understand it or you cant explain it

سلام، به معنی گیج کردن، گمراه کردن، یا سردرگم کردن هست. مثال:
Don't baffle me, let me think on it please =منو گمراه ( سردرگم، گیج ) نکن، بذار روش فکر کنم لطفا.

موفق باشید!


Merriam Webster:

First Known Use of baffle
Verb
1675, in the meaning definedمشخص، معین، تعریف شده at sense 1
Noun
1881, in the meaning defined above

History and Etymology for baffle
Verb
probably alteration of Middle English ( Scots ) bawchillen to denounceتقبیح, discreditبی اعتبار publicly
Noun
noun derivative of BAFFLE ENTRY 1

معنی ریشه ای:
واج ک/ واجه ( کلام ی، تمایز ساز، حیران ی )

هرجی، هاجی، واجی، دجی ( دج: دش، دژ، دژنام )
( گیجی، موج گیری، تقبیح کردن )


baffle ( حمل‏ونقل هوایی )
واژه مصوب: سپرک
تعریف: [حمل‏ونقل هوایی، علوم نظامی] تیغه ای که در مسیر سیال قرار می گیرد و موجب تغییر جهت یا توقف تلاطم سیال می شود|||[نجوم رصدی و آشکارسازها] ساختاری در سامانه های اپتیکی که با مخالفت از عبور نور کجراه یا پراکنده کردن آن مانع از رسیدن آن به آشکارسازها می شود


کلمات دیگر: