کلمه جو
صفحه اصلی

calibrate


معنی : مدرج کردن، واسنجیدن، قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن، تحت قاعده و اصول معینی دراوردن
معانی دیگر : کالیبر (چیزی را) معلوم کردن، قطر سنجی کردن، پرازه سنجی کردن، زینه بندی کردن، (در مورد ابزار و سنجه های مدرج) درجه بندی کردن، (درجه بندی چیزی را) سنجیدن

انگلیسی به فارسی

قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن، تحت قاعده و اصول معینی درآوردن، واسنجیدن


مدرج کردن


کالیبره کردن، مدرج کردن، واسنجیدن، قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن، تحت قاعده و اصول معینی دراوردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: calibrates, calibrating, calibrated
مشتقات: calibration (n.), calibrator (n.)
(1) تعریف: to assign, verify, or correct the graduated markings on (a quantitative measuring instrument such as a thermometer).

(2) تعریف: to determine the correct range of (a gun).

• measure diameter, determine or adjust the reading of an instrument, adjust, tune; notch
if you calibrate an instrument or tool, you adjust it or mark it so that you can use it to measure something accurately:a technical term.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] 1- کالیبر (چیزى را) معلوم کردن، قطر سنجی کردن، مدرج کردن، پرازه سنجی کردن، زینه بندى کردن 2- (در مورد ابزار و سنجه هاى مدرج ) درجه بندى کردن، مدرج کردن، (درجه بندى چیزى را) سنجیدن
[عمران و معماری] انگ کردن
[برق و الکترونیک] مدرج کردن، کالیبره کردن 1. تعیین مقدار درست در هر مقیاس از سنجه ها یا وسایل دیگر از طریق اندازه گیری و یا مقایسه با مقدار استاندارد . 2. تنظیم مقدار وسیله کنترل کننده متناظر با مقادیر خاص ولتاژ، جریان، بسامد یا مشخصه های دیگر .
[مهندسی گاز] میزان کردن، مطابق کردن، مدرج کردن
[نساجی] میزان کردن - تنظیم کردن
[ریاضیات] قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن

مترادف و متضاد

مدرج کردن (فعل)
calibrate

واسنجیدن (فعل)
calibrate

قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن (فعل)
calibrate

تحت قاعده و اصول معینی دراوردن (فعل)
calibrate

جملات نمونه

1. This thermometer is calibrated by centigrade.
[ترجمه ترگمان]این دماسنج با سانتی گراد تنظیم می شود
[ترجمه گوگل]این دماسنج توسط درجه سانتیگراد کالیبره شده است

2. We should first calibrate the radio set.
[ترجمه ترگمان]ما باید ابتدا برنامه رادیویی را تنظیم کنیم
[ترجمه گوگل]ابتدا باید مجموعه رادیویی را کالیبره کنیم

3. To correct this error radiocarbon dates are calibrated by studying the difference between radiocarbon dates and tree-ring dates.
[ترجمه ترگمان]برای تصحیح این خطا، تاریخ های radiocarbon با مطالعه تفاوت بین تاریخ های radiocarbon و تاریخ های حلقه درخت تنظیم می شوند
[ترجمه گوگل]برای اصلاح این خطا، تاریخ های رادیو کربن با مطالعه تفاوت بین تاریخ های رادیو کربن و تاریخ خراب درختان کالیبراسیون می شود

4. In the preschool program scales must be properly calibrated, and calipers must be properly adjusted.
[ترجمه ترگمان]در مقیاس های برنامه پیش دبستانی باید به درستی کالیبره شده و calipers باید به درستی تنظیم شود
[ترجمه گوگل]در برنامه پیش دبستانی مقیاس باید به درستی کالیبراسیون شود و کالیپر ها باید به درستی تنظیم شوند

5. The latter is calibrated in centimetres, but most people will probably only use the rod as a rough guide.
[ترجمه ترگمان]دومی در سانتی متر تنظیم می شود، اما بیشتر مردم احتمالا از میله به عنوان یک راهنمای خشن استفاده می کنند
[ترجمه گوگل]دومی در سانتیمتر کالیبره شده است، اما اکثر مردم احتمالا از میله به عنوان یک راهنمای خشن استفاده می کنند

6. Echosounders calibrated for sea water over read slightly in fresh water, which may inpart explain the exceptional reading.
[ترجمه ترگمان]Echosounders برای آب دریا بیش از اندازه در آب تازه تنظیم شد که ممکن است inpart خواندن استثنایی را توضیح دهد
[ترجمه گوگل]Echosounders برای آب دریا کالیبره شده است و کمی بعد در آب شیرین بخوانید، که ممکن است بخشی از خواندن استثنایی را توضیح دهد

7. This is specially calibrated to feel increasingly firm as the speed rises.
[ترجمه ترگمان]این به طور ویژه کالیبره می شود تا احساس شرکت به شدت افزایش یابد
[ترجمه گوگل]این به خصوص کالیبره می شود تا به سرعت افزایش پیدا کند

8. The red giants also may be useful in calibrating cosmic distances and estimating the age of the universe.
[ترجمه ترگمان]غول قرمز هم ممکن است در تنظیم فواصل کیهانی و تخمین سن جهان مفید باشد
[ترجمه گوگل]غول های قرمز همچنین ممکن است در کالیبراسیون فاصله های کیهانی و برآورد سن عالم مفید باشد

9. This is because every diode is individually calibrated and balanced to ensure uniform printing across every single line.
[ترجمه ترگمان]این به این دلیل است که هر دیود به صورت جداگانه کالیبره و متعادل می شود تا از چاپ یکدست در هر خط منفرد اطمینان حاصل شود
[ترجمه گوگل]این به این دلیل است که هر دیود به صورت جداگانه کالیبره شده و متعادل شده تا اطمینان حاصل شود که چاپ یکنواخت در هر خط واحد

10. A second experiment is then performed to calibrate the calorimeter.
[ترجمه ترگمان]سپس آزمایش دوم برای تنظیم the صورت می گیرد
[ترجمه گوگل]سپس آزمایش دوم برای کالیبراسیون کالری سنج انجام می شود

11. The next is to calibrate the gain, using a pair of Helmholtz coils.
[ترجمه ترگمان]هدف بعدی، تنظیم سود، استفاده از یک جفت از حلقه های هلمهولتز است
[ترجمه گوگل]بعدی، کالیبره کردن سود، با استفاده از یک جفت حلقه های Helmholtz است

12. Hence, the scale of the meter can be calibrated directly in terms of PCO
[ترجمه ترگمان]از این رو، مقیاس کنتور را می توان به طور مستقیم از نظر of تنظیم کرد
[ترجمه گوگل]از این رو، مقیاس متر را می توان به طور مستقیم از نظر PCO کالیبراسیون

13. The Geiger counter may not have been properly calibrated.
[ترجمه ترگمان]شمارشگر گایگر ممکن است به درستی تنظیم نشده باشد
[ترجمه گوگل]شمارشگر Geiger ممکن است به درستی کالیبراسیون نشده باشد

14. This allowed a conversion rate to be calculated, calibrating the racemization rate for that site.
[ترجمه ترگمان]این به یک نرخ تبدیل برای محاسبه نرخ racemization برای آن سایت دست یافت
[ترجمه گوگل]این اجازه می دهد نرخ تبدیل را محاسبه، کالیبراسیون نرخ racemization برای آن سایت

15. Before the measurements we calibrated the measurement system with a two point minimum and maximum calibration.
[ترجمه ترگمان]قبل از اندازه گیری ها، ما سیستم اندازه گیری را با حداقل و حداکثر درجه بندی تنظیم کردیم
[ترجمه گوگل]قبل از اندازه گیری، ما سیستم اندازه گیری را با حداقل دو و حداکثر کالیبراسیون کالیبره کردیم

پیشنهاد کاربران

وفق دادن

● تحت قاعده درآوردن، مطابق ساختن ( با مقادیر ملزوم )
● مدرج کردن

بطور دقیق و قاعده مند سنجیدن ( چیزی )

تنظیم کردن، تدوین قواعد

کالیبره کردن

calibrate ( شیمی )
واژه مصوب: واسنجیدن
تعریف: تنظیم دقت یک وسیلۀ اندازه‏گیری ازطریق مقایسه با دستگاه های استاندارد


کلمات دیگر: