کلمه جو
صفحه اصلی

pilot


معنی : خلبان، رهبر، لیدر، پیلوت، خلبان هواپیما، راننده کشتی، چراغ راهنما، اسباب تنظیم و میزان کردن چیزی، ازمایشی، رهبری کردن، راندن، خلبانی کردن
معانی دیگر : وابسته به خلبانی، (هواپیما و فضاناو) راندن، (کشتی را در آبراه و غیره) راهنمایی کردن، ناوبری کردن، هدایت کردن، (طرح یا لایحه و غیره را) گذراندن (از مراحل مختلف)، سرپرستی کردن، کارسازی کردن، (طرح یا کلاس و غیره) مقدماتی، آزمایشی، آغازین، اکتشافی، (در اصل) سکاندار کشتی (امروزه: helmsman)، (در آبراه ها و غیره) راهنمای کشتی، خلبان فضاناو، فضاناوبر، سردمدار، پیشگام، رجوع شود به: pilot light، نرده ی جلو لوکوموتیو، سپر لوکوموتیو، چراهراهنما

انگلیسی به فارسی

رهبر، لیدر، خلبان هواپیما، راننده کشتی، اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی، پیلوت، چراغ راهنما، رهبری کردن، خلبانی کردن، راندن، ازمایشی


خلبان، پیلوت، خلبان هواپیما، رهبر، لیدر، راننده کشتی، چراغ راهنما، اسباب تنظیم و میزان کردن چیزی، راندن، رهبری کردن، خلبانی کردن، ازمایشی


انگلیسی به انگلیسی

• one who flies an aircraft; navigator; person who guides a vessel into or out of a harbor through difficult waters; trial episode on t.v.; something produced as an experiment before broader introduction; guide, leader
fly a plane; navigate, steer; lead, guide, direct
experimental, comprising a test; tentative, empirical
a pilot is a person who flies an aircraft as a job.
a pilot is also someone who steers a ship through a difficult stretch of water such as the entrance to a harbour.
when someone pilots an aircraft or a ship, they act as its pilot.
if you pilot a new law or scheme, you introduce it.
pilot is used to describe something, such as a scheme or project, which is done as a test on a small scale in order to see whether it will be successful.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] زبان برنامه نویسی پایلوت ؛ زبان پایلوت Programming Inquiry Learning of Teaching
[برق و الکترونیک] راهنما تک بسامدی که برای اندازه گیری یا کنترل مشخصه های سیستم ارسال، فرستاده می شود . - راهنما، راندن
[مهندسی گاز] آزمایش، اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
[ریاضیات] راهنما، الگو، نمونه
[پلیمر] آزمایشی

مترادف و متضاد

خلبان (اسم)
pilot, aeronaut, fly-boy

رهبر (اسم)
head, pilot, leader, guide, bellwether, rector, premier, premiere, steerer, fuehrer, fuhrer, skipper

لیدر (اسم)
pilot, fuehrer, fuhrer

پیلوت (اسم)
pilot, pilot burner

خلبان هواپیما (اسم)
pilot

راننده کشتی (اسم)
pilot

چراغ راهنما (اسم)
pilot, traffic lights, turn signal

اسباب تنظیم و میزان کردن چیزی (اسم)
pilot

ازمایشی (صفت)
pilot, empiric, experimental, empirical, tentative, testable, probative, probatory

رهبری کردن (فعل)
head, lead, administer, administrate, lead off, conduce, pilot, spearhead

راندن (فعل)
hurry, force, run, pilot, steer, row, repulse, drive, rein, poach, whisk, conn, drive away, dislodge, send away, unkennel

خلبانی کردن (فعل)
pilot

person who guides aircraft, ship, or other vehicle


Synonyms: ace, aerialist, aeronaut, aviator, bellwether, captain, conductor, coxswain, dean, director, doyen/doyenne, eagle, flier, flyer, guide, helmsperson, jockey, lead, leader, navigator, one at the controls, one at the wheel, scout, steerer, steersperson, wheelperson


جملات نمونه

1. pilot studies
مطالعات آغازین (مقدماتی)

2. a pilot project
طرح آزمایشی

3. a pilot training school
مدرسه ی آموزش خلبانی

4. each pilot has logged more than a thousand hours of flight
هر یک از خلبانان بیش از هزار ساعت سابقه ی پرواز دارند.

5. the pilot had to bail out of the burning airplane
خلبان ناچار شد با چتر نجات از هواپیمای در حال اشتعال بیرون بپرد.

6. the pilot hit his pinpoint
خلبان (بمب را) به هدف زد.

7. the pilot is responsible for the safety of the passengers
خلبان مسئول سلامت جان مسافران است.

8. the pilot landed the helicopter very skillfully
خلبان با مهارت تمام چرخبال را فرود آورد.

9. the pilot reported the aircraft's bearings
خلبان موقعیت هواپیما را گزارش داد.

10. the pilot returned his attention to the blinking light
خلبان توجه خود را دوباره به چراغ چشمک زن معطوف کرد.

11. the pilot sidled the boat up the dock
ناخدا قایق را یک وری به اسکله برد.

12. to pilot a cargo ship through the panama canal
کشتی باری را در آبراه پاناما هدایت کردن

13. to pilot an airplane or a spacecraft
هواپیما یا فضاناو را خلبانی کردن

14. a backup pilot
خلبان احتیاطی

15. a female pilot
خلبان زن

16. a graduate pilot
خلبان دارای گواهینامه

17. a fighter plane pilot
خلبان هواپیمای جنگنده

18. he was commissoned as a pilot in the spring of 1980
او در بهار 1980 به عنوان خلبان وارد خدمت شد.

19. when i was young, i used to daydream about becoming a pilot
در جوانی درباره ی خلبان شدن خیال پردازی می کردم.

20. The pilot avoided a collision by changing course.
[ترجمه ترگمان]خلبان با تغییر مسیر از برخورد اجتناب کرد
[ترجمه گوگل]خلبان با تغییر دوره، از برخورد برخوردار شد

21. All on the plane were killed, including the pilot.
[ترجمه یاسین] همه از جمله خلبان در هواپیما کشته شدند
[ترجمه ترگمان]همه سرنشینان هواپیما از جمله خلبان کشته شدند
[ترجمه گوگل]همه در هواپیما کشته شدند، از جمله خلبان

22. The plane's engine failed and the pilot was forced to bail out.
[ترجمه ترگمان]موتور هواپیما شکست خورد و خلبان مجبور شد به قید وثیقه آزاد شود
[ترجمه گوگل]موتور این هواپیما ناپدید شد و خلبان مجبور شد از دست بدهد

23. The hijackers kept the pilot on board the plane as hostage.
[ترجمه ترگمان]ربایندگان خلبان هواپیما را به عنوان گروگان نگه داشتند
[ترجمه گوگل]هواپیماربایان خلبان را به عنوان گروگان در هواپیما نگه داشتند

24. The trainee pilot flew his first solo today.
[ترجمه ترگمان]این کارآموز خلبانی را امروز به طور انفرادی به پرواز در آورد
[ترجمه گوگل]خلبان کارآموز امروز اولین انفرادی خود را پرواز کرد

25. The pilot programme of vaccination proved successful.
[ترجمه ترگمان]برنامه آزمایشی واکسیناسیون موفقیت آمیز بود
[ترجمه گوگل]برنامه آزمایشی واکسیناسیون موفق بوده است

26. The inexperienced pilot flew the plane badly; it was off the beam most of the time.
[ترجمه ترگمان]خلبان بی تجربه هواپیما را بد پرواز کرد و بیشتر وقتش را بیرون کشید
[ترجمه گوگل]خلبان بی تجربه پرواز هواپیما را بد؛ این بیشتر از زمان پرتاب بود

27. The officers debriefed the pilot after he had flown back from the warfront.
[ترجمه ترگمان]افسران پس از آن که سوار هواپیما شدند، از خلبان بیرون آمدند
[ترجمه گوگل]افسران بعد از بازگشت از جنگ، خلبان را بازبینی کردند

a pilot training school

مدرسه‌ی آموزش خلبانی


a fighter plane pilot

خلبان هواپیمای جنگنده


He piloted the plane safely to his base.

هواپیما را سالم به پایگاه خود رساند.


to pilot an airplane or a spacecraft

هواپیما یا فضاناو را خلبانی کردن


to pilot a cargo ship through the Panama Canal

کشتی باری را در آبراه پاناما هدایت کردن


He skillfully piloted the bill through the parliament.

با مهارت تمام لایحه را از تصویب مجلس گذراند.


a pilot project

طرح آزمایشی


pilot studies

مطالعات آغازین (مقدماتی)


کلمات اختصاری

عبارت کامل: Programmed Inquiry Learning Or Teaching
موضوع: کامپیوتر
Pilot یک زبان برنامه نویسی همه منظوره نیست ، بلکه یک وسیله تخصصی می باشد که برای کمک به ایجاد نرم افزار یادگیری به کمک کامپیوتر (CAL) و مخصوصاً خودآموزهای CAL ، طراحی شده است.
این زبان تقریباً از جملات قوی محاوره ای - پردازشی عاری از گرامر ، تشکیل شده است.

پیشنهاد کاربران

آزمایشی ( مهندسی عمران )

Nown
. A person who flies an aircraft
خلبان
کانون زبان ایران

خلبان_رهبر_لیدر

آغاز کردنِ آزمایشیِ ( طرحی، برنامه ای، پروژه ای )
test ( a scheme, project, etc. ) before introducing it more widely
"one - day workshops for part - time staff were piloted in June"

A person who lead air plain

شمعک _ جرقه

[بخاری و ابزار گرمایی]

شَمعک

. A person who flies an aircraft

آزمایش

خلبان

خلبان
کسی که هواپیما را کنترل میکند

کسی که به طور کامل به هواپیما تسلط دارد

a person who flies a plane on the sky

برنامه
برنامه ی رادیویی و یا تلویزیونی

A person how side that

کاپیتان قطار
با توجه به معانی pilot که در اصل به معنی کاپیتان می باشد و نیز اشاره به هدایت کننده کشتی و هدایت کننده هواپیما دارد پس هدایت کننده قطار نیز کاملا در این معانی جای میگیرد

اجرای آزمایشی یک طرح در مقیاس کوچک و آزمایشی پیش از اجرای طرح اصلی.
اجرا در مقیاس کوچک و آزمایشی.
شبیه سازی فرآیند طرح اصلی در مقیاس کوچک و آزمایشگاهی به منظور شناخت نقاط قوت و ضعف احتمالی طرح اصلی.
شمعک.
مقیاس کوچک.

A person who flies an aircraft
خلبان


رانندهی هواپیما

خلبان هواپیما

اولیه، آزمایشی

a person who flied and aircroft

خلبان
ازمایشی

خلبان
A person who flies an aircraft

بنام خدا
با سلام ، به معنی خلبان.
با تشکر

قسمت اول یک سریال تلویزونی - قسمت امتحانی سریال تلویزیونی برای سنجش بازخورد ها ( اغلب در صورت توفیق پایلوت سریال ادامه پیدا می کند )

راهنما ( مهندسی معدن و عمران )

A person who files an aircraft
خلــــ🛩ــــــبان
اگر دوست داشتید لایــــــ💋ـــــــک کنیـــ👑ـــــد
ممــــــنـــــ🎀ـــــــون😁

خلبان
A person who flies a plane

سرپرستی کردن

To test a plan/product before introducing it

pilot ( عمومی )
واژه مصوب: آزمونه 1
تعریف: آنچه برای آزمایش های کارکردی و برطرف ساختن نقص های احتمالی طراحی یا ساخته می شود

خلبان
کسی که خدا پیما را کنترل میکند

منظورم هواپیماست . نه خدا پیما
😅


کلمات دیگر: