کلمه جو
صفحه اصلی

unequal


معنی : نا مرتب، نابرابر، نامساوی، غیر متعادل، غیر مساوی
معانی دیگر : نایکسان، ناهمسنگ، ناهموزن، نامتقارن، نامتناسب، نامتعادل، ناتوان، خارج از عهده ی کسی، ناهم شکل، ناهم دیس، نامنظم، ناموزن

انگلیسی به فارسی

نابرابر، نامساوی، غیر متعادل، نامرتب، ناموزن


نابرابر، نامساوی


نابرابر، نامساوی، غیر مساوی، غیر متعادل، نا مرتب


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: unequally (adv.)
(1) تعریف: not equal, as two or more persons, things, or numbers.
متضاد: equal, equivalent, even, identical
مشابه: unlike

- They both play the violin but with unequal ability.
[ترجمه ترگمان] هر دوی آن ها ویولون را بازی می کنند، اما با توانایی نابرابر
[ترجمه گوگل] آنها هر دو ویولن را بازی می کنند، اما با توانایی نابرابر

(2) تعریف: not well balanced or matched.
متضاد: even
مشابه: lopsided, one-sided, uneven

- There was no surprise as to the winner of this unequal contest.
[ترجمه ترگمان] هیچ تعجبی نداشت که برنده مسابقه unequal باشد
[ترجمه گوگل] جای تعجب نیست که برنده این مسابقه نابرابر است
- The art teacher was critical of the unequal composition of her drawing.
[ترجمه ترگمان] معلم هنر از ترکیب نابرابر نقاشی او انتقاد کرد
[ترجمه گوگل] معلم هنر از ترکیب نابرابر نقاشی او انتقاد کرد

(3) تعریف: uneven or inconsistent; variable.
مشابه: lopsided, one-sided, uneven

- an unequal distribution
[ترجمه ترگمان] توزیع نابرابر
[ترجمه گوگل] یک توزیع نابرابر

(4) تعریف: insufficient for some purpose or task (fol. by to).
متضاد: competent, equal

- unequal to the demands of the job
[ترجمه ترگمان] که در برابر خواسته های شغلی نابرابر است،
[ترجمه گوگل] نابرابری به خواسته های شغلی

• not equal, uneven, disproportionate, disparate; varying in quality, different; not sufficient for
an unequal system is unfair because it treats people in different ways.
unequal things are different in size or amount.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] نابرابر
[مهندسی گاز] نامساوی، نابرابر
[ریاضیات] نابرابر، نامساوی، غیر مساوی
[آمار] نابرابر، نامساوی

مترادف و متضاد

نا مرتب (صفت)
disordered, irregular, disheveled, sloppy, untidy, unequal

نابرابر (صفت)
disparate, unequal

نامساوی (صفت)
disparate, unequal, incoordinate

غیر متعادل (صفت)
lopsided, unequal

غیر مساوی (صفت)
unequal

different


Synonyms: differing, disparate, dissimilar, distant, divergent, diverse, incommensurate, like night and day, mismatched, not uniform, odd, poles apart, unalike, unequivalent, uneven, unlike, unmatched, unsimilar, variable, various, varying, weird


Antonyms: equal, identical, matched, same, similar


not balanced; lopsided


Synonyms: asymmetrical, disproportionate, ill-matched, inequitable, irregular, nonsymmetrical, off-balance, one-sided, overbalanced, unbalanced, uneven, unproportionate, unsymmetrical


Antonyms: balanced, equal, even, level, same


جملات نمونه

1. an unequal battle
نبرد میان دو نیروی نامتعادل

2. an unequal pattern
طرح نامتقارن

3. two unequal forces
دو نیروی نابرابر

4. he is unequal to this task
او از عهده ی این کار برنمی آید.

5. the surface of the table is unequal
سطح میز صاف نیست.

6. This country still had a deeply oppressive, unequal and divisive political system.
[ترجمه ترگمان]این کشور هنوز یک سیستم سیاسی deeply، نابرابر و divisive داشت
[ترجمه گوگل]این کشور همچنان یک سیستم سیاسی عمیقا سرکوبگر، نابرابر و متضاد داشت

7. The twins are unequal in height.
[ترجمه ترگمان]دوقلوها قد و قواره ندارند
[ترجمه گوگل]دوقلوها در ارتفاع نابرابر هستند

8. Exchange of unequal values makes the poor countries poorer.
[ترجمه ترگمان]مبادله ارزش های نابرابر، کشورهای فقیر را فقیرتر می کند
[ترجمه گوگل]تبادل ارزش های نابرابر، فقرا را فقیرتر می کند

9. She cut two slices of noticeably unequal size.
[ترجمه ترگمان]دو تکه از اندازه نابرابر او را برید
[ترجمه گوگل]او برش دو تکه اندازه قابل توجهی نابرابر برداشت

10. he women have threatened to strike against unequal pay.
[ترجمه ترگمان]اون زن تهدید کرده که در برابر حقوق unequal
[ترجمه گوگل]او زنان را تهدید کرده است که علیه پرداخت نابرابرانه اعتصاب کنند

11. She suddenly felt unequal to the task she had set herself.
[ترجمه ترگمان]ناگهان احساس کرد که نمی تواند این کار را انجام دهد
[ترجمه گوگل]او به طور ناگهانی به وظایفی که خودش مرتکب شده بود نابرابر بود

12. The rooms upstairs are of unequal size.
[ترجمه ترگمان]اتاق های طبقه بالا به اندازه unequal
[ترجمه گوگل]اتاق طبقه بالا نابرابر است

13. They have a rather unequal relationship.
[ترجمه ترگمان] اونا یه رابطه نسبتا unequal دارن
[ترجمه گوگل]آنها یک رابطه نسبتا نابرابر دارند

14. He felt unequal to the job and wished there were someone he could go to for advice.
[ترجمه ترگمان]احساس می کرد که نمی تواند کار را انجام دهد و آرزو می کرد کسی باشد که بتواند به او توصیه کند
[ترجمه گوگل]او احساس شایستگی به شغل داشت و آرزو می کرد که او کسی باشد که بتواند به مشاوره برود

15. I've given up the unequal struggle to keep my house tidy.
[ترجمه ترگمان]من تلاش unequal را از دست داده ام تا خانه خود را مرتب نگه دارم
[ترجمه گوگل]من تلاش نابسامانی را برای نگه داشتن خانه ام انجام داده ام

16. It can become an unequal contest.
[ترجمه ترگمان] این میتونه مسابقه unequal باشه
[ترجمه گوگل]این می تواند تبدیل به یک مسابقه نابرابر شود

two unequal forces

دو نیروی نابرابر


an unequal pattern

طرح نامتقارن


an unequal battle

نبرد میان دو نیروی نامتعادل


He is unequal to this task.

او از عهده‌ی این کار برنمی‌آید.



کلمات دیگر: