کلمه جو
صفحه اصلی

nut


معنی : مهره، سرپیچ، جوز، اجیل، چرخ دنده ساعت، دیوانه، اجیل گرد اوردن
معانی دیگر : (جمع) آجیل، (مکانیک) مهره، (خودمانی) احمق، خل، آدم غیرعادی، واله، شیفته، دیوانه ی چیزی، سخت مشتاق، میوه ی مغزدار (مانند بادام و پسته و فندق و غیره)، پندوک، (موسیقی - سازهای زهی) خرک (که سیم ها از روی آن رد می شوند)، پیچ ویولن و تار و غیره (که با آن سیم ها را تنظیم می کنند)، پیچ آرشه (که با آن تارهای آرشه را سفت یا شل می کنند)، (عامیانه) هزینه ی اولیه طرح و غیره، (جمع) زغالسنگ ریزه، (خودمانی) کله، (جمع - زننده) خایه ها، تخم ها، پندوک گردآوردن، چر  دنده ساعت

انگلیسی به فارسی

(جمع) آجیل


مهره، چرخ‌دنده‌ی ساعت


آجیل جمع کردن


آدم خل و دیوانه


مهره، جوز، اجیل، چرخ دنده ساعت، سرپیچ، اجیل گرد اوردن، دیوانه


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: a tough nut to crack
(1) تعریف: a dry seed or fruit composed of a usu. edible kernel or meat encased in a woody or leathery shell.

(2) تعریف: the kernel or meat, apart from the shell.

(3) تعریف: a usu. square or hexagonal piece of metal, plastic, or other material that has a spirally grooved hole into which a bolt fits.

(4) تعریف: (informal) an enthusiast.
مشابه: hound, maniac

(5) تعریف: (slang) a foolish or eccentric person.
مشابه: buff, eccentric, oddball

(6) تعریف: (often pl.; vulgar slang) a testicle.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: nuts, nutting, nutted
مشتقات: nutlike (adj.)
• : تعریف: to search for or gather nuts.

• dry fruit contained in a shell; hard fruit of certain plants; square or hexagonal threaded metal piece which fastens onto a screw to secure it; person who is enthusiastic, buff; insane person (slang); head of a person (slang); operating expenses to be recovered for launching a movie or play (slang)
gather nuts
nuts grow on trees. they have hard shells and firm insides that can be eaten.
a nut is also a small piece of metal with a hole in it which a bolt screws into. nuts and bolts are used to fasten things together.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] مهره
[مهندسی گاز] مهره
[زمین شناسی] مهره
[نساجی] مهر
[ریاضیات] مهره ی ضامن، مهره، مهره ی شاتون
[] گُوِه

مترادف و متضاد

crazy, overenthusiastic person


Synonyms: bedlamite, bigot, crackpot, crank, dement, eccentric, fanatic, fiend, freak, harebrain, loony, lunatic, maniac, non compos mentis, screwball, zealot


Antonyms: sane person


مهره (اسم)
die, vertebra, piece, bead, nut, marble, glaze, shell resembling a pearl

سرپیچ (اسم)
die, coupling, nut, burner, screw head

جوز (اسم)
nut, nutmeg

اجیل (اسم)
nuts, nut

چرخ دنده ساعت (اسم)
nut

دیوانه (صفت)
mad, nuts, moony, insane, demented, lunatic, crazy, gaga, natural, batty, nut, frenetic, phrenetic, fanatic, fanatical, cuckoo, fey, hare-brained, loony, luny, mad-brained, manic, mooney, moonstruck, nutty

اجیل گرد اوردن (فعل)
nut

seed of fruit, vegetable


Synonyms: achene, caryopsis, kernel, stone, utricle


جملات نمونه

He is a nut (he is nuts).

او خل است.


He drives like a nut.

او دیوانه‌وار رانندگی می‌کند.


a movie nut

دیوانه‌ی سینما


I am nuts about her!

من دیوانه‌ی او هستم!


The bird picked the nuts out of the shell

پرنده آجیل را از پوسته درآورد


1. nut and bolt
(پیچ و مهره) مهره و پیچ

2. nut and bolt
پیچ و مهره

3. finger nut
مهره ی خروسکی

4. a movie nut
دیوانه ی سینما

5. screw the nut on the bolt
مهره را سر پیچ بپیچان.

6. off one's nut
(خودمانی) احمق،نابخرد،خل

7. he is a nut (he is nuts)
او خل است.

8. hard (or tough) nut to crack
(شخص یا چیز) سخت،دشوار،آنچه که فهم یا پرداختن به آن مشکل است

9. he drives like a nut
او دیوانه وار رانندگی می کند.

10. Take your spanner, and tighten the nut.
[ترجمه ترگمان]spanner را بردارید و the را محکم بگیرید
[ترجمه گوگل]کلید خود را بردارید و مهره را بچرخانید

11. The nut has worked off.
[ترجمه ترگمان] خل و چل کار کرده
[ترجمه گوگل]مهره کار کرده است

12. It strikes me that he's right a tough nut to crack.
[ترجمه ترگمان]به نظر من اون درست میگه که اون درست میگه
[ترجمه گوگل]من به من اعتقاد دارم که او یک مهره سخت برای شکستن است

13. He's a tough nut to crack.
[ترجمه ترگمان]اون آدم سرسختی است تا به هوش بیاد
[ترجمه گوگل]او یک مهره سخت برای شکستن است

14. As a teenager, Jack was a real hard nut, always getting into fights.
[ترجمه ترگمان]، به عنوان یه نوجوون، \"جک\" یه دیوونه واقعی بود همیشه داشت دعوا می کرد
[ترجمه گوگل]به عنوان یک نوجوان، جک یک مهره ثابت بود، همیشه درگیر جنگ بود

15. My dad is such a nut.
[ترجمه ترگمان] بابای من مثل دیوونه ها میمونه
[ترجمه گوگل]پدرم چنین مهره ای است

16. She'll do her nut when she sees the mess.
[ترجمه ترگمان]وقتی این کثافت کاری رو ببینه دیوونه می شه
[ترجمه گوگل]وقتی عصبانیت می بیند او عصا می کند

17. We heard your sister doing her nut.
[ترجمه ترگمان] شنیدیم خواهرت داره دیوونه بازی می کنه
[ترجمه گوگل]ما شنیده ایم که خواهر شما مهره های خود را انجام می دهد

18. Ian's a tennis nut - he plays every day.
[ترجمه ترگمان]ایان \"یه دیوونه تنیس هست\" هر روز بازی میکنه
[ترجمه گوگل]یان یک مهره تنیس - او هر روز بازی می کند

We ate cookies and nuts.

شیرینی و آجیل خوردیم.


nut and bolt

پیچ و مهره


اصطلاحات

hard (or tough) nut to crack

(شخص یا چیز) سخت، دشوار، آنچه که فهم یا پرداختن به آن مشکل است


the nuts and bolts (of something)

کارها یا اصول اولیه‌ی چیزی


پیشنهاد کاربران

آجیل

اجیل

یه معنی عامیانه هم داره هم معنی Cumـه و مثلا Bust a Nut یعنی پاچیدن!

بعضی اوقات به معنی دیوانه

UK SLANG

سر
کله
Head



[خوراکی]
مغزدانه ی هر هسته ی سفت و سخت را می گویند که اصطلاحاً به آن ها هسته ها یا میوه های �فندقی� اطلاق می شود؛ خشکه بار، میوه های مغزدار، اکثر دانه های مغذی، جوز

مانند: فندق، گردو، مغزِ پسته، بادام، نارگیل

این واژه در ترکیب معناهای مختلفی به خود می گیرد. مانند:
Nut pine=
تخمِ خوراکی میوه ی کاج
Ground nut=
بادام زمینی
Coquilla nut=
کوکیلیا ( میوه ی درخت پیاساوای/ نخل بومی برزیلی )

به این گروه از میوه ها در دسته بندی، �فندقی� می گویند که مطابق فرهنگ های گیاه شناسی و لانگمن ۲۰۱۸ و. . . بادام، گردو، پسته، بادام زمینی و بسیاری دیگر از مغزدانه ها هم شامل آن ها می شوند.

گاهی هم منظور از �فندقی� همان رنگِ قهوه ای فندقی است. مثال:
Its color is nut. =
رنگش فندقی است.
Nut brown=
قهوه ای فندقی، قهوه ای شاه بلوطی، فندقی، قهوه ای تیره

درختان کاجی که در ایران هستند هم چون دانه شان خوراکی است از دسته ی فندقی ها هستند.

در حالت فعل هم دیده شده که:
Nut=
قاطی کردن آجیل، جورکردنِ آجیل، آجیل درست کردن

�فندقی� یعنی دانه یا مغزدانه ای که جزء دسته و رده ی گیاهی فندقی ها باشند مثل مواردی که بالاتر درج شد.
یعنی بادام، پسته، گردو، بادام زمینی و امثالهم همگی �فندقی� هستند.
They're all nuts.

اگر در متنی فارسی دیدید که معادل �نات� به کار رفته است، احتمال دارد که مترجم خواسته است معنای غیرخوراکی و غیرغذایی آن را در متنی جنسی دست کاری عمدی یا به قول لفور ( ۱۹۸۵ ) بازنویسی کند.

نیز در استعاره داریم:
آدمِ کله فندقی
خرسِ کله فندقی=
Bare bear

بد نیست اینجا به فندق در زبان شعر نیز اشاره گردد: در اشعار کلاسیک شعرای ایرانی، خاقانی از فندق در وجه استعاری بسیار خوب و زیبا در اشعارش استفاده کرده است. در نظم و نثر، معمولاً دهان به پسته و فندق به سرانگشت و نیز لب های محبوب تشبیه می شوند:

دستِ خزان درنشاند، چاهِ زنخدانِ سیب
لعبِ چمن برگشاد، گوی گریبانِ نار

تا که سرانگشتِ تاک، کرد خزان، فندقی
کرد چمن پرنگار، پنجه ی دستِ چنار
�خاقانی/قصاید�

اینجا خاقانی به طرز شگفت آوری با صنایع ادبی به خصوص استعاره و کنایه و تشبیه با طبیعت و انواع درختان و رنگ ها بازی کلامی می کند و یا:

به دو میگون لب و پسته دهنت
به سه بوسِ خوش و فندق شکنَت
به زره پوشِ قدِ تیروَشَت
�خاقانی�

اینجا هم خاقانی در دوبیت کوتاه لب ها را به فندق و دهان را به پسته تشبیه کرده است و آن دو را در وجه استعاری به کاربرده؛ همینطور در بیت زیر سروده ی خاقانی:

من کی ام کز شکر و پسته ی تو
بوسِ فندق شکنت یارم جست

�فندق شکن� کنایه از کسی است که بوسه بر لبِ محبوب زند.
�فندقِ سنجاب رنگ� کنایه از آسمان
�فندقِ سیم� کنایه از ستاره های درخشان آسمان
�فندقه ی شکر� کنایه از دهان معشوق
�فندقی� کنایه از هر چیز یا کس بسیار ریز و کوچک یا شبیه فندق دارد. جمال زاده می گوید: �یارو با همه ی ریزی و کوچکی و قدوقواره ی فندقی، حسین کُرد و یا رستم دستانی است. �

و از حکیم فردوسی:
فرنگیس بگرفت گیسو به دست
به فندق، گل ارغوان را بخست

اینجا اشاره ی فردوسی به �انگشتِ حنابسته� است.

و از خواجو داریم:

به لؤلؤ خراشیده عناب را
به فندق تراشیده مهتاب را

در مشک می فکند به فندق شکنج و تاب
وز ناز و عشوه گوشه ی بادام می شکست

از مجیر بیلقانی داریم:
دل به دو نیمه می کنم با تو به شکلِ پسته ای
با من اگر شبی شود فندق تو شکرفشان

از کمال خجند:
از فندق تو هیچ نخیزد به جز نبات
در پسته ی تو هیچ نگنجد مگر سخن


دیوانه چیزی بودن مثل the computer nut یعنی دیوانه کامپیوتر بودن

nut person = insane person ( Slang ) ; head of a person ( Slang ) ;
مغز فندقی، احمق ، دیوانه

سرسخت در اصطلاحات عامیانه
He was a tough nut to crack
but he did crack
خیلی مقاومت کرد، ولی دوام نیاورد.

مشتاق ( enthusiast )

nut ( موسیقی )
واژه مصوب: شیطانک
تعریف: قطعه‏ای در برخی از زه‏صداها، بین سرپنجه و دستۀ ساز که زه‏ها بر روی آن قرار می‏گیرند و یکی از عوامل محدودکنندۀ طول زه مرتعش است

چیزی که با دل وجوون دوست داری یا اون لحظه معلوم نیست داری چی میگی
مثال

Me sucking the nut out of his big black cock
من هنگام خوردن خروس بزرگ وسیاه ( سرو کله میشکنم ) دیگه هیچی حالیم نیس


کلمات دیگر: