کلمه جو
صفحه اصلی

infrastructure


معنی : پیدایش، شالوده، سازمان، زیر سازی، زیر بنا
معانی دیگر : فروساخت، پایساخت، شالوده (در برابر: روبنا suprastructure)، زیر ساخت قانون ـ فقه : زیر بنا روانشناسى : زیربنا

انگلیسی به فارسی

پیدایش، شالوده، سازمان، زیر سازی، زیربنا


زیر ساخت، شالوده، زیر بنا، سازمان، پیدایش، زیر سازی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: the basic facilities and equipment, esp. of a technological nature, that are necessary for a system or organization to function.

- This country has a highly developed infrastructure of highways and bridges.
[ترجمه فرنگیس قاسمی] زیر ساخت بزرگراه ها و پل های این کشور در حد بسیار پیشرفته است.
[ترجمه محمد رضا زمانی] ظرفیت و امکانات این کشور برای اتوبان ها و پل ها بسیار پیشرفته است
[ترجمه ترگمان] این کشور دارای زیرساخت بسیار پیشرفته بزرگراه ها و پل ها است
[ترجمه گوگل] این کشور دارای یک زیرساخت بسیار پیشرفته بزرگراه ها و پل ها است

• foundation, basis, substructure, underlying features of an operation
the infrastructure of a country, society, or organization is the structure which helps it to function effectively, such as the facilities, services and equipment that are provided.
underlying foundation, basic framework

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] زیر سازه
[زمین شناسی] زیر ساخت، زیر بنا
[معدن] تاسیسات زیربنایی (عمومی)

مترادف و متضاد

پیدایش (اسم)
appearance, emersion, genesis, birth, infrastructure, nativity, coming into existence

شالوده (اسم)
base, sole, skeleton, infrastructure, kernel, foundation, texture, pedestal, ground plan

سازمان (اسم)
conformation, structure, infrastructure, formation, establishment, organization, regime

زیر سازی (اسم)
infrastructure, cushion, substructure, substruction

زیر بنا (اسم)
infrastructure, substructure, substruction

foundation


Synonyms: base, footing, framework, groundwork, root, support, underpinning


جملات نمونه

1. Vast sums are needed to maintain the infrastructure.
[ترجمه ترگمان]برای حفظ زیرساخت لازم، مبالغ هنگفتی مورد نیاز است
[ترجمه گوگل]برای حفظ زیرساخت لازم است مبلغ بسیار لازم است

2. Japanese proprietors are erecting a complex infrastructure of political influence throughout America.
[ترجمه ترگمان]مالکان ژاپنی در حال برپا کردن زیرساخت پیچیده ای از نفوذ سیاسی در سراسر آمریکا هستند
[ترجمه گوگل]مالکین ژاپنی زیرساخت های پیچیده ای از نفوذ سیاسی در سراسر امریکا را احداث می کنند

3. The country's infrastructure is crumbling because of inadequate investment.
[ترجمه ترگمان]زیرساخت کشور به دلیل سرمایه گذاری ناکافی در حال فروریختن است
[ترجمه گوگل]زیرساخت های کشور به علت سرمایه گذاری نامناسب خراب می شود

4. The war has badly damaged the country's infrastructure.
[ترجمه ترگمان]این جنگ به شدت به زیرساخت کشور آسیب رسانده است
[ترجمه گوگل]جنگ به زیربنای کشور لطمه زده است

5. It is a long-term task to rebuild the infrastructure of a war-torn country such as Angola.
[ترجمه ترگمان]بازسازی زیرساخت های یک کشور جنگ زده مانند آنگولا، وظیفه ای بلندمدت است
[ترجمه گوگل]این یک وظیفه بلند مدت برای بازسازی زیرساخت های یک کشور جنگ زده مانند آنگولا است

6. Some countries lack a suitable economic infrastructure.
[ترجمه ترگمان]برخی از کشورها فاقد زیرساخت اقتصادی مناسب هستند
[ترجمه گوگل]برخی از کشورها دارای زیرساخت های مناسب اقتصادی هستند

7. Deficiencies in the local infrastructure were assumed to be the principal cause of community distress.
[ترجمه ترگمان]فرض بر این است که Deficiencies در زیرساخت محلی عامل اصلی پریشانی جامعه محسوب می شوند
[ترجمه گوگل]کمبود در زیرساخت های محلی به عنوان عامل اصلی نارضایتی جامعه مطرح شد

8. A major change in the infrastructure will therefore produce a corresponding change in the superstructure.
[ترجمه ترگمان]بنابراین تغییر عمده در زیرساخت تغییر مشابهی را در the ایجاد خواهد کرد
[ترجمه گوگل]تغییر عمده ای در زیرساخت ها به این ترتیب تغییرات متفاوتی را در سطح بالای ساختمان ایجاد می کند

9. Global information distribution networks represent the infrastructure crisscrossing countries and continents.
[ترجمه احمد احمدی] شبکه های توزیع اطلاعات جهانی نشان دهنده زیرساخت های متصل کننده کشورها و قاره ها هستند.
[ترجمه ترگمان]شبکه های توزیع اطلاعات جهانی، زیرساخت بین کشورها و قاره ها را تشکیل می دهند
[ترجمه گوگل]شبکه های توزیع اطلاعات جهانی نشان دهنده زیرساخت های کشور و قاره ها هستند

10. Many others provide the basic infrastructure on which towns and industries depend.
[ترجمه ترگمان]بسیاری دیگر زیرساخت های اساسی را تامین می کنند که در آن شهرها و صنایع وابسته به آن هستند
[ترجمه گوگل]بسیاری از دیگران زیرساخت اصلی را که شهرهای و صنایع وابسته هستند فراهم می کند

11. Schools and other infrastructure had been destroyed and society disrupted during the armed struggle.
[ترجمه ترگمان]مدارس و دیگر زیرساخت ها نابود شده و جامعه در طی نبرد مسلحانه مختل شده است
[ترجمه گوگل]مدارس و زیرساخت های دیگر تخریب شده اند و جامعه در طول مبارزۀ مسلحانه از هم پاشید

12. I know that he appreciates the importance of infrastructure improvements to stimulate and encourage inward investment.
[ترجمه ترگمان]من می دانم که او از اهمیت بهبود زیرساخت برای تحریک و تشویق سرمایه گذاری داخلی قدردانی می کند
[ترجمه گوگل]من می دانم که او از اهمیت بهبود زیرساخت ها برای تحریک و تشویق سرمایه گذاری های داخلی قدردانی می کند

13. The reality of living here without the social infrastructure they're culturally used to would probably send a Blairy into trauma.
[ترجمه ترگمان]واقعیت زندگی در اینجا بدون زیرساخت اجتماعی که از نظر فرهنگی مورد استفاده قرار می گیرند احتمالا منجر به ضربه روحی می شوند
[ترجمه گوگل]واقعیت زندگی اینجا بدون زیرساخت اجتماعی که از لحاظ فرهنگی مورد استفاده قرار می گیرد، احتمالا بلر را به تروما می فرستد

14. The Defendants counter argument that this infrastructure information did not constitute a record either was not allowed by the Court.
[ترجمه ترگمان]متهمان با این استدلال مخالف هستند که این اطلاعات زیر ساختی را تشکیل نمی دهند یا توسط دادگاه مجاز نیست
[ترجمه گوگل]متهمان متضاد استدلال می کنند که این اطلاعات زیربنایی یک رکورد نیست یا توسط دادگاه مجاز نیست

پیشنهاد کاربران

زیر ساخت، زیر بنا

ساختار داخلی

زیرساخت
شالوده

زیرساخت

ساختار

مجموعه ای از سیستم ها در یک مکان یا سازمان که بر نحوه عملکرد آن تأثیر می گذارد، مثل تلفن یا سیستم حمل و نقل و. . .
مثال:
During the war, a lot of the infrastructure of the country was destroyed.



infrastructure ( حمل‏ونقل درون شهری - جاده ای )
واژه مصوب: زیرساخت
تعریف: [حمل‏ونقل درون شهری - جاده ای] تمام اجزای ثابت سامانه‏های حمل‏ونقل مانند حریم راه، خطوط مسیر، تجهیزات علامت‏دهی، ایستگاه ها، محوطه‏های پیاده ـ سوار، ایستگاه های اتوبوس و امکانات نگهداری|||[رایانه و فنّاوری اطلاعات، رمزشناسی، مهندسی مخابرات] مجموعۀ عناصر پایه‏ای برای انجام یک فعالیت یا ایجاد یک سامانه


کلمات دیگر: