کلمه جو
صفحه اصلی

beam


معنی : تیغ، میله، پرتو، شعاع، شاهین ترازو، تیرعمارت، شاه پر، پرتو افکندن، نورافکندن
معانی دیگر : (چوب یا آهن و غیره) تیر ساختمان، فرسپ، شاهنگ، تیر سقف، تیرچه، (سقف را) با تیر نمایان ساختن، اشعه، بامه، نوار نور، باریکه ی نور، فروهر، شعاع نور صادر کردن، تابیدن، (قیافه و لبخند و غیره) نورانی، پرنور، (امواج رادیویی و غیره را) به سویی پخش کردن، (در اصل) تنه ی رنده شده ی درخت، (دستگاه ریسندگی) نورد، دستک، محور (دستگاه شخم)، مالبند، بوم، هر یک از تیرهای عرضی سقف کشتی، پهنای کشتی، ترازو، قپان، ساقه ی شاخ آهو (رجوع شود به: bay anther)، (خودمانی - ناپسند) پهنای کپل (باسن)، بقچه بندی، (ورزش) رجوع شود به: balance beam، (بارشی از امواج رادیو یا رادار که برای راهنمایی هواپیماها و کشتی ها مداوما از محلی پخش می شود) راهنما

انگلیسی به فارسی

شاهین ترازو، میله، شاه‌پر، تیر عمارت، نور افکندن،پرتو افکندن، پرتو، شعاع


پرتو، شعاع، میله، شاهین ترازو، تیغ، تیرعمارت، شاه پر، پرتو افکندن، نورافکندن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: broad in the beam
(1) تعریف: a long, heavy timber or piece of metal or stone used as a major support in a building.
مشابه: balk, brace, buttress, timber

(2) تعریف: a ray of light, or a group of such rays.
مشابه: light

(3) تعریف: an electronic communications signal.

(4) تعریف: the widest part of a ship.

(5) تعریف: the bar of a weighing device, which holds weighing pans or scales at either end.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: beams, beaming, beamed
• : تعریف: to transmit or send (an electronic signal).
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to send out rays.
مشابه: gleam, radiate, shine, stream

(2) تعریف: to smile openly or joyfully.
مشابه: radiate

• ray of light; radio wave; broad smile; horizontal support or joist used in building frames; balance beam, gymnastic wooden bar on legs on which women gymnasts stand and perform balancing exercises; full width of a ship
smile with joy; light up; radiate
if you beam, you smile because you are happy. verb here but can also be used as a count noun. e.g. ...a beam of satisfaction.
a beam of light is a line of light that shines from an object such as a torch or the sun.
if you beam a signal or information to a place, you send it by means of radio waves.
a beam is also a long thick bar of wood, metal, or concrete, especially one which is used to support the roof of a building.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] پرتو، شعاع، اشعه، بامه، نوار نور، باریکه ى نور، فروهر
[سینما] پرتو
[عمران و معماری] تیر - پرتو - نور - شعاع
[برق و الکترونیک] پرتو، اشعه باریک
[زمین شناسی] باریکه ،دسته کردن اشعه الکترونی ،جهت دادن ،تیرک یک میله یا تیرآهن مستقیم که برای حمایت فضای سقف بین دو یاحایل یا دیوار پشتیبان، استفاده می شود .
[نساجی] بیم - چله - غلتک نخ تار - آرد - شعاع - پرتو - اسنو - پل نخ تار - نورد - ماشین رنگرزی غلتکی
[ریاضیات] دسته، اشعه، پرتو، شعاع، تیر
[معدن] تیر (نگهداری)
[پلیمر] تیرچه، پرتو

مترادف و متضاد

Synonyms: bar, beacon, chink, column, dartle, emission, finger, flicker, glare, gleam, glimmer, glint, glitter, glow, laser, radiation, ray, shaft, shimmer, shoot, sparkle, streak, stream, twinkle


broadcast on air waves


تیغ (اسم)
acicula, blade, sword, thorn, beam, bur, burr

میله (اسم)
style, bar, beam, shaft, stalk, stem, probe, arbor, axis, axle, pivot, rod, spit, pintle, pillar, shank, scape, fust, tige, virgule

پرتو (اسم)
light, beam, shaft, ray, radiance, shine, radiancy, rayon

شعاع (اسم)
beam, ray, radius

شاهین ترازو (اسم)
beam, tongue, girder, fulcrum, pointer

تیرعمارت (اسم)
beam

شاه پر (اسم)
beam, remex

پرتو افکندن (فعل)
beam, radiate, eradiate

نورافکندن (فعل)
beam, irradiate

Synonyms: axle, bail, balk, bolster, boom, brace, cantilever, column, crossbar, crosspiece, girder, jamb, joist, lath, lintel, pile, piling, pillar, plank, pole, post, prop, rafter, reach, scaffolding, scantling, shaft, sill, spar, stanchion, stay, stringer, strip, strut, stud, timber, transverse, trestle, two-by-four


ray of light


length of material used as support


Synonyms: emit, give off, give out, glare, glimmer, glow, radiate, send, shed, shine, throw off, transmit


smile broadly


Synonyms: gleam, glow, grin, laugh, radiate, shine, smirk


Antonyms: frown, scowl


shine, as a light


Synonyms: burn, emit, glare, gleam, glitter, glow, radiate, yield


Antonyms: be dark


make electronic transfer


Synonyms: emit, radiate, send out, transfer file, transmit, transmit signal


جملات نمونه

1. beam in one's own eye
خاشاک در چشم،ندیدن عیوب خود و ذکر عیوب کوچکتر دیگران

2. this beam bears all of the roof's weight
این شاه تیر همه ی وزن طاق را نگه می دارد.

3. tie beam
تیر کش

4. the iron beam projects from the wall
تیرآهن از دیوار بیرون زده است.

5. off the beam
1- گمراه،در جهت خطا،غلط،در اشتباه 2- پیروی نکردن از پیام ها و راهنمایی های رادیویی

6. on the beam
1- عمود بر درازای کشتی 2- پیرو راهنمایی های رادیو و غیره (هواپیما)،در جهت درست 3- (عامیانه) روبراه،درست،خوش کار،موفق،هشیار،زیرک

7. to give a beam a cant
تیر سقف را انحنا دادن

8. the floodlight cast a beam of light at the clouds
نورافکن ستونی از نور را بر ابرها افکند.

9. The rabbit stopped, mesmerized by the beam of the car's headlights.
[ترجمه ترگمان]خرگوش متوقف شد و مسحور چراغ های جلوی اتومبیل شد
[ترجمه گوگل]خرگوش متوقف شد، توسط پرتو چراغهای خودرو مشغول به کار شد

10. The radar beam can track a number of targets almost simultaneously.
[ترجمه ترگمان]تیر رادار می تواند تعدادی از اهداف را تقریبا به طور همزمان ردیابی کند
[ترجمه گوگل]پرتو رادار می تواند تعدادی از اهداف تقریبا همزمان را دنبال کند

11. Our guesses were way off beam.
[ترجمه ترگمان]حدس و حدس ما از بین رفته بود
[ترجمه گوگل]حدس های ما راه دور پرتو بود

12. Your calculation is way off beam.
[ترجمه ترگمان]محاسبه شما از بین رفته
[ترجمه گوگل]محاسبه شما از راه دور است

13. The wooden beam is reinforced with a metal plate.
[ترجمه ترگمان]این تیر چوبی با یک صفحه فلزی تقویت می شود
[ترجمه گوگل]پرتو چوبی با یک صفحه فلزی تقویت شده است

14. He was suddenly caught in the full beam of a searchlight.
[ترجمه ترگمان]ناگهان نور خیره کننده ای در نور خورشید درخشید
[ترجمه گوگل]او به طور ناگهانی در پرتوی پرتوی پرتابل گرفتار شد

15. The torch sends out a powerful beam of light.
[ترجمه ترگمان]مشعل پرتوی قوی از نور می فرستد
[ترجمه گوگل]مشعل یک پرتو قدرتمند نور را می فرستد

16. The radio station agreed to beam the president's speech to the whole country.
[ترجمه ترگمان]ایستگاه رادیویی موافقت کرد که سخنرانی رئیس جمهور را به کل کشور ارسال کند
[ترجمه گوگل]ایستگاه رادیویی موافقت کرد که سخنرانی رییس جمهور را در سراسر کشور پخش کند

17. That low beam is a menace! I keep hitting my head on it.
[ترجمه ترگمان]! اون اشعه پایین یه تهدیده به سرم ضربه می زنم
[ترجمه گوگل]این پرتو کم خطر است! من روی سرم ضربه زدم

18. I could see the beam of his flashlight waving around in the dark.
[ترجمه ترگمان]می توانستم نور چراغ قوه را ببینم که در تاریکی تکان می خورد
[ترجمه گوگل]من می توانم پرتو چراغ قوه خود را که در تاریکی تاریک است ببندم

Eleven wooden beams supported the roof.

یازده تیر چوبی سقف را نگه میداشت.


They beamed the ceiling.

سقف را با تیرچه ساختند.


The floodlight cast a beam of light at the clouds.

نورافکن ستونی از نور را بر ابرها افکند.


the beaming light of the morning sun

نور تابناک خورشید بامدادی


Her face beamed with a smile.

لبخندی بر صورتش درخشید.


radio messages beamed at the island

پیامهای رادیویی که به سوی جزیره فرستاده شد


اصطلاحات

beam in one's own eye

خاشاک در چشم، ندیدن عیوب خود و ذکر عیوب کوچک‌تر دیگران


off the beam

1- گمراه، در جهت خطا، غلط، در اشتباه 2- پیروی نکردن از پیام‌ها و راهنمایی‌های رادیویی


on the beam

1- عمود بر درازای کشتی 2- پیرو راهنمایی‌های رادیو و غیره (هواپیما)، در جهت درست 3- (عامیانه) روبه‌راه، درست، خوش‌کار، موفق، هشیار، زیرک


پیشنهاد کاربران

تیر

تیر آهن

باریکه

[چیزی که تابش شده]
تابه

طیف نور

to smile very happily

تا بنا گوش لبخند زدن، تا بنا گوش نیش باز کردن !


He beamed as if talking to an old friend.
یه جوری تا بنا گوش نیش اش باز شد که انگار با یه دوست قدیمی حرف میزد!!

باریکه ی نور

پرنور

پرتو افکندن

باریکه نور

( مهندسی عمران ) تیر
( فیزیک ) پرتو، شعاع

If you say that someone is beaming, you mean that they have a big smile on their face because they are happy, pleased, or proud about something.

( Beam ) :[اصطلاح دریانوردی]عریض ترین قسمت قایق و یا کشتی .

خندیدن .

beamed back
برگرداندن فرستادن ارسال کردن


لبخند پهن
با شادی خندیدن
لبخندی پهن بر لب داشتن
تابیدن
درخشیدن
ارسال کردن امواج رادیویی یا تلویزیونی



مخابره کردن
وقتی صحبت از ارسال سیگنال رادیویی و تلویزیونی هست.
All of the data it's collected is beamed up to the satellite.

beam ( فیزیک - اپتیک )
واژه مصوب: باریکه 1
تعریف: دستۀ پرتوهای متمرکزی که تقریباً در یک جهت منتشر می‏شود

پرتو


کلمات دیگر: