کلمه جو
صفحه اصلی

phase


معنی : وضع، منظر، صورت، پایه، مرحله، لحاظ، فاز، وجهه، دوره تحول و تغییر، اهله قمر، مرحلهای کردن
معانی دیگر : (نجوم - ماه و سیارات - جمع) اهله، چهر، دوره، گام، گامه، جنبه، پهلو، (فنی) حالت، (جانورشناسی - تغییر رنگ پوست یا پر یا مو بر حسب فصل یا سن) رنگ گامه، رنگامه، (معمولا با: in یا into) مرحله به مرحله انجام دادن، زمان بندی کردن، گامی کردن، گام به گام انجام دادن، فاز بندی کردن، رجوع شود به: faze

انگلیسی به فارسی

مرحله، فاز


منظر، وجهه، صورت، لحاظ، پایه، جنبه، وضع، حالت(جسمانی)، مرحله


مرحله ای کردن


فاز، مرحله، صورت، لحاظ، منظر، وجهه، پایه، دوره تحول و تغییر، اهله قمر، وضع، مرحلهای کردن


انگلیسی به انگلیسی

• stage; side, angle, aspect; period
plan in stages, plan in gradual steps
a phase is a particular stage in a process or in the development of something.
if you phase a change over a period of time, you cause it to happen in stages.
if you phase in something new, you introduce it gradually.
if you phase something out, you gradually stop using it or doing it.

دیکشنری تخصصی

[سینما] فاز
[عمران و معماری] فاز - مرحله
[برق و الکترونیک] فاز موقعیت نقطه روی شکل موج کمیت متناوب نسبت به شروع سیکل فاز بر حسب درجه بیان می شود . و 360 درجه نشان دهنده یک سیکل است . - فاز
[مهندسی گاز] حالت، مرحله، نمود
[صنعت] مرحله، فاز
[نساجی] شکل - حالت - مرحله - دوره - بخش- قسمت - فاز - جزئی از یک ترکیب
[ریاضیات] پایه، وضعیت شبکه ی کریستالی فلزات، ترکیب، نمونه، نمود، صوری، حالت، فاز، نمود، مرحله، آرگومان، آوند
[خاک شناسی] فاز
[آمار] فاز

مترادف و متضاد

وضع (اسم)
deduction, stand, speed, action, gesture, behavior, demeanor, situation, status, position, disposition, imposition, trim, stick, pose, self, aspect, setup, ordonnance, bearing, poise, station, footing, deportment, lie, mien, posture, phase, situs, stance

منظر (اسم)
countenance, face, physiognomy, sight, appearance, aspect, phantom, perspective, image, facet, visage, phase, guise, spectrum, facies, fantom

صورت (اسم)
face, invoice, figure, physiognomy, sign, aspect, form, visage, picture, shape, hue, file, roll, muzzle, list, schedule, effigy, roster, phase, facies

پایه (اسم)
base, stand, stock, measure, leg, ground, pile, status, prop, mark, degree, grade, basis, stalk, root, stage, mount, rank, stratum, buttress, stanchion, foundation, bedrock, radix, fulcrum, headstock, outrigger, cantilever, sill, column, pillar, phase, footpath, fundament, groundsel, groundwork, mounting, pediment, principium, thallus

مرحله (اسم)
leg, point, period, degree, grade, stage, station, stadium, step, phase

لحاظ (اسم)
light, viewpoint, perspective, phase

فاز (اسم)
phase

وجهه (اسم)
phase

دوره تحول و تغییر (اسم)
phase

اهله قمر (اسم)
phase

مرحله ای کردن (فعل)
phase

period in life of something


Synonyms: appearance, aspect, chapter, condition, development, facet, juncture, point, position, posture, stage, state, step, time


جملات نمونه

1. phase out
(به تدریج) پایان یافتن،(گام به گام) تمام شدن،(مرحله به مرحله) خاتمه یافتن

2. genital phase
مرحله ی تناسلی

3. in phase
هم مرحله،هماهنگ،همگام،همزمان،هم فاز

4. the final phase of production
گام نهایی تولید

5. the moral phase of this problem
جنبه ی اخلاقی این مسئله

6. the penultimate phase of the war
مرحله ی ماقبل نهایی جنگ

7. the silver phase of the red fox
رنگامه ی نقره فام روباه قرمز

8. the virulent phase of a disease
مرحله ی شدید بیماری

9. out of phase
دارای مراحل ناجور،ناهمگام،ناهماهنگ،ناهمزمان،ناهم فاز

10. in its solid phase water exists as ice
در حالت جامد آب به صورت یخ است.

11. the country entered a new phase of economic development
کشور وارد مرحله ی جدیدی از ترقی اقتصادی شد.

12. this voltage must be in phase with the primary antenna voltage
این ولتاژ بایستی با ولتاژ اولیه ی آنتن هماهنگ (هم فاز) باشد.

13. your car's windshield wipers are out of phase
برف پاک کن های اتومبیل شما هماهنگ نیستند.

14. a battery of cameras were set to record every phase of the eclipse
تعدادی دوربین برای ضبط کلیه ی مراحل کسوف آماده شده بود.

15. The project is only in the initial phase as yet, but it's looking quite promising.
[ترجمه ترگمان]این پروژه تنها در مرحله ابتدایی است، اما به نظر می رسد که امیدوار کننده است
[ترجمه گوگل]این پروژه هنوز در مرحله اولیه است، اما به نظر بسیار امیدوار کننده است

16. We should phase in the new working plans.
[ترجمه ترگمان]ما باید در برنامه های کاری جدید وارد شویم
[ترجمه گوگل]ما باید در برنامه های جدید کار کنیم

17. The phase of writing that is actually most important is revision.
[ترجمه ترگمان]مرحله نوشتن که در واقع بسیار مهم است، بازبینی است
[ترجمه گوگل]فاز نوشتن این است که در واقع مهم ترین بازنگری است

18. The program to phase down waste in natural sources is progressing successfully in the country.
[ترجمه ترگمان]برنامه کاهش ضایعات در منابع طبیعی با موفقیت در این کشور در حال پیشرفت است
[ترجمه گوگل]برنامه ای برای کاهش ضایعات در منابع طبیعی در حال پیشرفت در کشور است

19. During the first phase of expansion staff will move to the new offices.
[ترجمه ترگمان]در طول فاز اول، کارکنان به دفاتر جدید حرکت خواهند کرد
[ترجمه گوگل]در مرحله اول کارکنان گسترش به دفاتر جدید حرکت خواهند کرد

20. The carrier wave has got out of phase with the signal wave.
[ترجمه ترگمان]موج حامل از فاز با موج سیگنال خارج شده است
[ترجمه گوگل]موج حامل خارج از فاز با موج سیگنال است

21. The government will phase out an advertising campaign.
[ترجمه ترگمان]دولت یک کمپین تبلیغاتی را آغاز خواهد کرد
[ترجمه گوگل]دولت کمپین تبلیغاتی را به مرحله اجرا در خواهد آورد

22. The electrical work will be carried out in phase with the other renovations.
[ترجمه ترگمان]کار الکتریکی در فاز با دیگر renovations انجام خواهد شد
[ترجمه گوگل]کار برق در فاز با سایر تعمیرات انجام خواهد شد

the various phases of the moon

صورت‌های گوناگون ماه


The country entered a new phase of economic development.

کشور وارد مرحله‌ی جدیدی از ترقی اقتصادی شد.


the final phase of production

گام نهایی تولید


the different phases of children's development

دوره‌های گوناگون رشد کودکان


the early phases of the war

مراحل آغازین جنگ


the virulent phase of a disease

مرحله‌ی شدید بیماری


the moral phase of this problem

جنبه‌ی اخلاقی این مسئله


articles which deal with the various phases of life in this rural area

مقاله‌هایی که با جنبه‌های مختلف زندگی در این ناحیه‌ی روستایی سر و کار دارند


In its solid phase water exists as ice.

در حالت جامد آب به‌صورت یخ است.


Ice is one of the phases of H2O.

یخ یکی از اشکال H2O است.


the silver phase of the red fox

حالت‌های نقره فام روباه قرمز


New-model autos are now being phased in.

اتومبیل‌های مدل جدید را دارند به‌تدریج عرضه می‌کنند.


a new plan for phased disarmament

نقشه‌ی جدیدی برای خلع سلاح گام‌به‌گام


a phased infantry advance with coordination between units

پیشروی مرحله‌به‌مرحله‌ی پیاده نظام با هماهنگی میان یگان‌ها


a phased march toward a free economy

پیشرفت زمان بندی شده به سوی اقتصاد آزاد


This voltage must be in phase with the primary antenna voltage.

این ولتاژ بایستی با ولتاژ اولیه‌ی آنتن هماهنگ (هم‌فاز) باشد.


Your car's windshield wipers are out of phase.

برف‌پاک‌کن‌های اتومبیل شما هماهنگ نیستند.


اصطلاحات

in phase

هم‌مرحله، هماهنگ، همگام، هم‌زمان، هم‌فاز


phase out

(به‌تدریج) پایان یافتن، (گام‌به‌گام) تمام شدن، (مرحله‌به‌مرحله) خاتمه یافتن


out of phase

دارای مراحل ناجور، ناهمگام، ناهماهنگ، ناهم‌زمان، ناهم‌فاز


پیشنهاد کاربران

گذر ، گذار

دامنه

عملیات

مرحله

موضوع

بخش، قسمت

( V ) : مرحله ای کردن، گامی کردن

فاز


مرحله بندی کردن

Stage


مرحله

دوره تحول و تغییر

?A: What do you think I am
B: I just know you're going through one of your phases

فازبندی کردن، مرحله ای کردن

Go through a phase:
a period of strange or difficult behaviour that will stop after a while, especially a period that a young child or person goes through:
به دوره ای میگویند که کودک یا نوجوان رفتار و عادات عجیب و غریب پیدا کند ولی بعد از گذشت زمانی آنها را کنار بگذارد.
When I was in my early teens I went through a phase of only ever wearing black.

phase ( شیمی )
واژه مصوب: فاز 1
تعریف: بخشی از یک سامانۀ فیزیکی همگن با مرزهای مشخص که می‏توان آن را ازلحاظ فیزیکی از بخش های دیگر جدا کرد


کلمات دیگر: