کلمه جو
صفحه اصلی

segment


معنی : حلقه، قسمت، بند، قطعه، بخش، مقطع، به بخشهای مختلف تقسیم کردن، قطعه قطعه کردن
معانی دیگر : فرشیم، جز، پار، بخش بخش کردن، فرشیم کردن، (به بخش های مختلف) تقسیم کردن، (هندسه) پاره (بخشی از خط که میان دو مقطع واقع است)، قطعه (خط)، (بخشی از دایره که توسط یک خط قطع شده باشد) پرهون بخش، قطعه ی دایره، برینش، (زبان شناسی) تک آوا (یک آوا در زنجیره ای از سخن)، (جانورشناسی) رجوع شود به: metamere

انگلیسی به فارسی

قطعه، قطعه قطعه کردن


قطعه، بخش، قسمت، حلقه، بند، مقطع، قطعه قطعه کردن،به بخش‌های مختلف تقسیم کردن


بخش، قطعه، قسمت، بند، حلقه، مقطع، قطعه قطعه کردن، به بخشهای مختلف تقسیم کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: one of the parts into which something is or can be separated.
مترادف: division, part, piece, portion, section
مشابه: length

- a segment of grapefruit
[ترجمه ترگمان] یک بخش از گریپ فروت
[ترجمه گوگل] یک بخش از گریپ فروت
- the religious segment of the population
[ترجمه ترگمان] بخش مذهبی جمعیت
[ترجمه گوگل] بخش مذهبی جمعیت

(2) تعریف: in geometry, a portion of a line bounded by two endpoints, or a part of a geometrical figure separated by a line or plane.

(3) تعریف: one of the many distinct and similar divisions of the body of an animal such as an earthworm.
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: segments, segmenting, segmented
مشتقات: segmentary (adj.)
• : تعریف: to separate or cause to be separated into segments.
مترادف: section
مشابه: fraction

- The students segmented worms in biology class.
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان کرم را در کلاس زیست شناسی بخش بندی می کنند
[ترجمه گوگل] دانش آموزان کرم ها را در کلاس زیست شناسی تقسیم می کنند
- The issue segmented the congregation into those who were for and those who were against.
[ترجمه ترگمان] این مساله جماعت را برای کسانی که مخالف بودند و کسانی که مخالف بودند تقسیم می کرد
[ترجمه گوگل] موضوع این انجمن را به کسانی که برای آنها بود و کسانی که مخالف بودند، تقسیم کرد

• fragment; section; part, portion; slice, piece
divide into sections, partition; be divided into sections, be partitioned
a segment of something is one part of it which is considered separately from the rest.
a segment of a fruit such as an orange, lemon, or grapefruit is one of the sections into which it can easily be divided.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] قسمت، بخش
[عمران و معماری] قطعه - بند - تکه
[کامپیوتر] بخش، سگمنت یکی از دو عددی که آدرس محلی از حافظه را در ی ریز پردازنده ی مانند 8088 ازائه می دهد . برای شناخت کاربرد آن، نگاه کنید به offset . در ( حالت حفاظت شده ی ) پردازنده های pentium 80486 . 80386 و 80286 آدرس سگمنت به آدرس افست ( offset ) اضافه نمی شود . بلکه به صورت اشاره گیر به جدول معرف سگمنت ها عمل می کند . تا مکانهایی را عریف کند که آدرسهای افست باید به آن اضافه شوند . این عمل امکان آدرس دهی فضای زیادی از حفاظه زا فراهم کرده و انعطاف پذیری بیشتری را در بهرمندی از حافظه ارائه می دهد. - بخش ؛ مقطع ؛ قطعه قطعه کردن ؛ قسمت ؛ قطعه
[برق و الکترونیک] تکه، قطعه 1. بخشی از روال کامپیوتری دیجیتال که به اندازه کافی کوچک است که بتواند تا زمان به دست آوردن همه رمزهای لازم رابرای فراخوانی و پرش خوکار به قسمهای دیگر روال، در حافظه داخلی ذخیره شود . 2. جزوئی از دیود نور گسیل یا صفحه نمایش بلور مایع، مانند صفحه نمایش هفت قسمتی . - پاره خط، بخش
[نساجی] سگمنت - قسمت سخت زنجیر پلیمری پلی اورتان - قطعه - قطعه هلالی
[ریاضیات] پاره، قطعه، پاره خط، قطعه خط، فاصله، قسمت
[معدن] سگمنت (سنگ های تزیینی) - قطعه (نگهداری)
[پلیمر] قطعه، پاره، قطاع، تکه

مترادف و متضاد

حلقه (اسم)
loop, ring, segment, annulus, reel, chain, hoop, vortex, wicket, gird, girdle, hank, volute, wisp, curl, cincture, convolution, earring, gyre, eyelet, facia, fascia, ferrule, grummet, handfast, whorl

قسمت (اسم)
detachment, section, party, leg, share, portion, sect, lot, division, dole, proportion, segment, canton, arm, chapter, department, ratio, plank, feck, parcel, percentage, compartment, snick, grist, internode, kismet, rasher, whang

بند (اسم)
fit, article, articulation, joint, link, bind, bond, clause, provision, snare, segment, levee, facet, hinge, line, dyke, dike, paragraph, dam, wristband, tie, frenum, clamp, binder, sling, fastening, manacle, weir, canto, ligation, commissure, ligature, noose, facia, fascia, funiculus, joggle, holdback, holdfast, internode, ligament, proviso, stanza, trawl

قطعه (اسم)
section, tract, lump, bit, part, share, portion, lot, passage, stretch, fragment, segment, mainland, block, panel, piece, goblet, dab, bloc, plank, slab, plat, plot, doit, internode, nugget, pane, snip

بخش (اسم)
section, party, region, leg, part, share, portion, sect, lot, division, fate, distribution, precinct, segment, canton, branch, member, zone, district, subregion, department, item, piece, heritage, quarter, borough, parish, sector, parcel, commune, county, riding, moiety, installment, squadron, wing of building

مقطع (اسم)
cut, section, segment, profile

به بخشهای مختلف تقسیم کردن (فعل)
segment

قطعه قطعه کردن (فعل)
anatomize, fragment, fritter, segment

part of something


Synonyms: articulation, bit, compartment, cut, division, member, moiety, parcel, piece, portion, section, sector, slice, subdivision, wedge


Antonyms: whole


جملات نمونه

1. Thoughts of you Be like kite segment the line.
[ترجمه ترگمان]فکر تو مثل بادبادک بخش است
[ترجمه گوگل]افکار و اندیشه های شما مانند خط کیت است

2. The company dominates this segment of the market.
[ترجمه Elnaz] شرکت این بخش از بازار را به انحصار خود در اورده است
[ترجمه ترگمان]شرکت بر این بخش از بازار تسلط دارد
[ترجمه گوگل]این شرکت در این بخش از بازار قرار دارد

3. Three-to-five day cruises are the fastest-growing segment of the market.
[ترجمه ترگمان]سفر ۳ تا ۵ روزه سریع ترین بخش رو به رشد بازار است
[ترجمه گوگل]کروز سه تا پنج روزه، سریعترین بخش در بازار است

4. She cleaned a small segment of the painting.
[ترجمه ترگمان]او بخش کوچکی از نقاشی را تمیز کرد
[ترجمه گوگل]او قسمت کوچکی از نقاشی را تمیز کرد

5. Market researchers often segment the population on the basis of age and social class.
[ترجمه ترگمان]محققان بازار اغلب جمعیت را براساس سن و طبقه اجتماعی تقسیم بندی می کنند
[ترجمه گوگل]محققان بازار اغلب جمعیت را بر اساس سن و طبقه اجتماعی تقسیم می کنند

6. Planners expect the new segment of the subway to carry as many as 000 people per day.
[ترجمه ترگمان]برنامه ریزان انتظار دارند که بخش جدید مترو ۱۰۰۰ نفر را در روز حمل کند
[ترجمه گوگل]برنامه ریزان انتظار دارند بخش جدید مترو به تعداد هزار نفر در روز حمل شود

7. A large segment of the population regularly takes vitamins.
[ترجمه ترگمان]بخش بزرگی از جمعیت به طور منظم دارای ویتامین هستند
[ترجمه گوگل]بخش بزرگی از مردم به طور مرتب ویتامین ها را می گیرند

8. These services have been positioned against a particular segment within the diffused travel market, and are promoted accordingly.
[ترجمه ترگمان]این خدمات در مقابل یک بخش خاص در بازار مسافرت پراکنده قرار داده شده اند و براساس آن ارتقا داده می شوند
[ترجمه گوگل]این خدمات در برابر یک بخش خاص در بازار سفر منتشر شده قرار گرفته اند و بر این اساس تبلیغ می شوند

9. The program included a short segment about pet owners.
[ترجمه ترگمان]این برنامه شامل بخش کوتاهی در مورد مالکان حیوانات خانگی بود
[ترجمه گوگل]این برنامه شامل یک بخش کوتاه درباره صاحبان حیوانات خانگی بود

10. On the proximal arm segment the arm spines meet midradially forming a single fan.
[ترجمه ترگمان]در قسمت بازوی مجاور، تیغه دست با midradially تشکیل می شود که یک پنکه را تشکیل می دهد
[ترجمه گوگل]در قسمت بازو پروگزیمال، ستونهای بازو به طور متوسط ​​به طور متوسط ​​یک فن واحد تشکیل می دهند

11. The distal end of the intestinal segment was connected via a plastic tube to a basin on the plate.
[ترجمه ترگمان]انتهای دور بخش روده ای از طریق یک لوله پلاستیکی به حوضچه بر روی صفحه متصل شد
[ترجمه گوگل]انتهای دیستال بخش روده از طریق یک لوله پلاستیکی به یک حوضچه روی صفحه وصل شد

12. The third segment might look very like a and be assigned a high score on the basis of its acoustic-phonetic features.
[ترجمه ترگمان]بخش سوم ممکن است شباهت زیادی به a داشته باشد و امتیاز بالایی را بر مبنای ویژگی های آوایی و آوایی آن اختصاص دهد
[ترجمه گوگل]بخش سوم ممکن است بسیار شبیه به یک باشد و نمره بالا بر اساس ویژگی های صوتی-آوایی آن تعیین شود

13. He certainly represented an important segment of the Orthodox community, with a prodigious capacity for fund-raising and vote-getting.
[ترجمه ترگمان]او به طور حتم بخش مهمی از جامعه ارتدکس را با ظرفیت شگفت انگیزی برای جمع آوری پول و اخذ رای معرفی کرد
[ترجمه گوگل]او قطعا یک بخش مهمی از جامعه ارتدوکس را با یک ظرفیت شگفت انگیز برای جمع آوری پول و رأی گیری به نمایش گذاشت

14. People over the age of 85 make up the fastest-growing population segment.
[ترجمه ترگمان]مردم در سن ۸۵ سالگی بخشی از جمعیت رو به رشد را تشکیل می دهند
[ترجمه گوگل]افرادی که بیش از 85 سال سن دارند، جمعیت سریعترین رشد جمعیت را تشکیل می دهند

15. The big six record companies are multinational, and thus can segment the world market into national ones.
[ترجمه ترگمان]شش شرکت ثبت شده بزرگ چند ملیتی هستند و در نتیجه می توانند بازار جهانی را به شرکت های ملی تبدیل کنند
[ترجمه گوگل]شش شرکت بزرگ سینمایی چند ملیتی هستند و بنابراین می توانند بازار جهانی را به بازارهای ملی تقسیم کنند

Low walls divided the area into several segments.

دیوارهای کوتاه آن ناحیه را به چندین بخش تقسیم کرده بودند.


various economic segments

بخش‌های مختلف اقتصادی


The surgeon removed the cancerous segments of her stomach.

جراح قسمت‌های سرطانی معده‌ی او را درآورد.


This lesson is segmented into three brief parts.

این درس به سه بخش مختصر تقسیم شده است.


پیشنهاد کاربران

سگمانته: قسمت ، قسمت
بخش ، بخش
هماتولوژی : هسته سلول نوتروفیل سگمانته است

تقسیم بندی

تکه بخش قسمت

در طراحی به معنی پاره خط

شعبه

پاره خط

7 segment
7قطعه ای : لامپ های شکل8 در مدارات الکترونیکی

گزارش کردن خبر


مقطع

segment ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: واحد
تعریف: پاره‏ای از زنجیرۀ گفتار که واج یا تکواژ است


کلمات دیگر: