کلمه جو
صفحه اصلی

median


معنی : میانه، اهل کشور ماد، میانی، وسطی، حد فاصل
معانی دیگر : اندام میانی، رگ میانی، عصب میانی، میانگین، متوسط، فی مابین، بینابین، (هندسه) وابسته به خط منصف زاویه، (خط) نیمساز، (آمار - وابسته به شماره ای که درست در وسط چند شماره ی دیگر قرار گرفته است مثلا عدد هفت در این اعداد: 1 و 4 و 7 و 16 و 43) میان شماره، (خط یا عدد یا نقطه و غیره) میانگیر، نیم گر، (از ریشه ی فارسی) اهل سرزمین باستانی ماد، وابسته به ماد و مادها و زبان و فرهنگ ایرانی آنها، مادی، در مثلک میانه، باحرف بزرگ اهل کشور ماد

انگلیسی به فارسی

متوسط، میانه، اهل کشور ماد، میانی، وسطی، حد فاصل


میانگین، وسطی، میانه، حد فاصل، میانی، (در مثلث)میانه، (باحرف بزرگ)اهل کشور ماد


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: in, toward, or pertaining to the middle.
مشابه: central, mean

(2) تعریف: designating or pertaining to the plane marking the middle division between the left and right halves of a bilaterally symmetrical animal.
اسم ( noun )
مشتقات: medianly (adv.)
(1) تعریف: the point, line, plane, or part that is in the middle or divides one half from the other.
مشابه: middle

(2) تعریف: the middle value in a series of numbers, or in a statistical distribution.

(3) تعریف: a straight line from the apex of a triangle to the midpoint of the opposite side, or from the middle of one nonparallel side of a trapezoid to the other.

(4) تعریف: a strip of land that divides two opposing lanes of traffic on a highway.

• average, mean; middle number or value in any given set of numbers or values (mathematics); straight line from the vertex of a triangle to the middle of the opposite side (geometry)
average, mean; located in the middle
the median value of a set of values is the middle value when the values are arranged in order; a technical term in mathematics.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] میانه
[عمران و معماری] میانه - جزیره میانی - سکوی وسط - سکوی میانی
[بهداشت] میانه
[ریاضیات] خط میانه، میانه، متوسط
[معدن] میانه (زمین آمار)
[پلیمر] میانه
[روانپزشکی] میانه. مقدار میانه در یک سلسله اندازه گیری. مثلاً در رشته نمرات 2، 3، 5، 11، 21 شماره ی 5 مقدار میانه است. به عنوان معیار گرایش مرکزی، میانه نسبت به میانگین کمتر به کار می رود.
[آمار] میانه
[آب و خاک] میانه

مترادف و متضاد

میانه (اسم)
middle, median, center, relationship, relations

اهل کشور ماد (اسم)
median, mede

میانی (صفت)
mean, average, middle, central, mid, medial, median, inmost, centric, innermost

وسطی (صفت)
mean, middle, mid, medial, median, centric, mediate

حد فاصل (صفت)
median

middle


Synonyms: average, center, centermost, central, equidistant, halfway, intermediary, intermediate, mean, medial, mid, middlemost, midmost, midpoint, midway, par


Antonyms: extreme, outside


جملات نمونه

workers' median income

میانگین درآمد کارگران


a sharks' median fins

باله‌های میانی کوسه‌ماهی


1. workers' median income
میانگین درآمد کارگران

2. a sharks' median fins
باله های میانی کوسه ماهی

3. Median household income fell last year.
[ترجمه ترگمان]متوسط درآمد خانوار در سال گذشته کاهش یافته است
[ترجمه گوگل]درآمد متوسط ​​خانوار در سال گذشته کاهش یافته است

4. The median age of the group is 4
[ترجمه ترگمان]سن میانه گروه ۴ است
[ترجمه گوگل]سن متوسط ​​گروه 4 است

5. Median and minimum arterial-alveolar oxygen tension ratios for ventilated infants on the first day were significantly lower in the random group.
[ترجمه ترگمان]متوسط و حداقل نسبت کشش اکسیژن alveolar اکسیژن برای کودکان تهویه شده در روز اول به طور قابل توجهی در گروه تصادفی کم تر بود
[ترجمه گوگل]متوسط ​​و کمترین نسبت تنش اکسیژن شریانی-آلوئولار در نوزادان تهویه شده در روز اول در گروه تصادفی به طور معنی داری پایین بود

6. By 199 the median age for women was 25 and for men, 2
[ترجمه ترگمان]سن متوسط برای زنان ۲۵ سال و برای مردان ۲ سال بود
[ترجمه گوگل]در سال 199 متوسط ​​سن برای زنان 25 و برای مردان 2 بود

7. Median white household income is $ 5 82 while black household income is $ 60, 450.
[ترجمه ترگمان]متوسط درآمد خانوار سفید ۵ \/ ۵ دلار است در حالی که درآمد خانوار سیاه ۶۰ دلار است
[ترجمه گوگل]درآمد خانوار سفید خانم متوسط ​​82 دلار است در حالیکه درآمد خانوار سیاه پوست 60، 450 دلار است

8. There were no significant differences between the median serum IGFBP-1 and insulin concentrations in well grown compared with stunted patients.
[ترجمه ترگمان]تفاوت معنی داری بین the سرم IGFBP - ۱ و غلظت های انسولین در مقایسه با بیماران با رشد نیافته وجود نداشت
[ترجمه گوگل]بین میانگین IGFBP-1 سرم و غلظت انسولین در رشد خوب در مقایسه با بیماران خفیف اختلاف معنی داری وجود نداشت

9. The median household income for San Francisco area residents was $ 6 900 last year.
[ترجمه ترگمان]متوسط درآمد خانوار برای ساکنان منطقه سان فرانسیسکو در سال گذشته، ۶ دلار بود
[ترجمه گوگل]درآمد متوسط ​​خانوار برای ساکنین منطقه سان فرانسیسکو در سال گذشته 6،900 دلار بود

10. The estimated median age of marriage has continued to rise over the past quarter century.
[ترجمه ترگمان]متوسط سن ازدواج در طول ربع قرن گذشته ادامه داشته است
[ترجمه گوگل]سن متوسط ​​ازدواج برآورد شده در طول قرن چهارم گذشته افزایش یافته است

11. Data are expressed as median values and ranges.
[ترجمه ترگمان]داده ها به صورت مقادیر میانه و محدوده بیان می شوند
[ترجمه گوگل]داده ها به عنوان مقادیر متوسط ​​و محدوده بیان می شوند

12. The median is not the mid-point between the first number and the last.
[ترجمه ترگمان]میانه میانی بین عدد اول و آخر نیست
[ترجمه گوگل]میانگین نیمی از اولین عدد و آخرین عدد نیست

13. The median time for return to employment was 18 days.
[ترجمه ترگمان]متوسط زمان برای بازگشت به شغل ۱۸ روز بود
[ترجمه گوگل]میانگین زمان بازگشت به کار 18 روز بود

14. Men had a median value of 124 percent, compared with 109 percent for women.
[ترجمه ترگمان]مردان در مقایسه با ۱۰۹ درصد زنان ارزش متوسط ۱۲۴ درصد داشتند
[ترجمه گوگل]مردان دارای ارزش متوسط ​​124 درصد بودند، در مقایسه با 109 درصد برای زنان

پیشنهاد کاربران

میانه

خط وسط جاده

مادها، تمدن مادها ، کشور ماد

Median age : متوسط و میانگین سنی

Median Empire : امپراطوری مادها

median ( آمار )
واژه مصوب: میانه 2
تعریف: مقداری از متغیر که فراوانی کل را به دو نیمۀ برابر تقسیم کند


کلمات دیگر: