کلمه جو
صفحه اصلی

partial


معنی : طرفدار، نا تمام، بخشی، جزئی، غیر منصفانه، طرفدارانه، متمایل به، قسمتی، پارهای، جانبدار، علاقمند به
معانی دیگر : دارای غرض یا پیش داوری، دارای نظر به نفع یکی از طرفین، سوگیر، مغرض، مغرضانه، (با: to) علاقمند به، دوستدار، خواهان، ناکامل، نیمه کاره، ناقص، (فیزیک) پاره ای، پاری، پاره، (دندان پزشکی) یک یا چند دندان مصنوعی که قابل در آوردن باشد (کمتر از یک دست دندان)

انگلیسی به فارسی

جانبدار، طرفدار، مغرض، جزئی، ناتمام، بخشی، قسمتی،متمایل به، علاقمند به


جزئی، پارهای، طرفدارانه، غیر منصفانه


جزئي، بخشی، قسمتی، پارهای، جانبدار، طرفدار، نا تمام، متمایل به، طرفدارانه، غیر منصفانه، علاقمند به


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: partially (adv.), partialness (n.)
(1) تعریف: not complete.
مترادف: incomplete, limited, unfinished
متضاد: absolute, complete, entire, grand, out-and-out, thorough, total, whole, wholesale
مشابه: deficient, fragmentary, imperfect, insufficient, lacking

- a partial victory
[ترجمه ترگمان] یک پیروزی نسبی
[ترجمه گوگل] یک پیروزی جزئی

(2) تعریف: having prejudice; biased.
مترادف: biased, partisan, predisposed, prejudiced
متضاد: disinterested, impartial, just
مشابه: interested, jaundiced, one-sided, preferential, slanted, uneven, unjust

- The judge was partial to the prosecution.
[ترجمه ترگمان] قاضی نسبت به تعقیب قضایی جزئی بود
[ترجمه گوگل] قاضی به دادستانی تقسیم شده بود

(3) تعریف: being favorably disposed.
مترادف: fond, inclined

- partial to her cheesecake
[ترجمه ترگمان] که جزئی از کیک پنیری بود
[ترجمه گوگل] بخاری به پنیر کیک او

(4) تعریف: of or relating to a part.
متضاد: blanket
مشابه: component, constituent, fractional

• fractional, fragmentary, incomplete; biased, prejudiced
a partial action, state, or quality is not complete or whole.
if you are partial to something, you like it very much.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] جزیی، پاره ای - جزء جزء حس شونده صدا که به صورت یک تن ساده قابل تشخیص است، گوش نمی تواند آن را بیشتر تجزیه کندو سهمی در مشخصه صدای مرکب دارد. بسامد جزء می تواند بیشتر یا کمتر از بسامد پایه باشد و می تواند مضرب صحیح یا زیر مضربی از بسامد پایه باشد.
[مهندسی گاز] جزئی، ناتمام
[حقوق] طرفدار، جزئی، ناتمام
[ریاضیات] جزئی، پاره ای، نسبی
[آمار] جزئی

مترادف و متضاد

طرفدار (صفت)
partial

نا تمام (صفت)
inconclusive, defective, imperfect, incomplete, unfinished, partial, incompleted, imperfective, roughcast

بخشی (صفت)
partial, parochial, sectorial, sectional, regional

جزئی (صفت)
slight, small, little, immaterial, minute, inconspicuous, potty, paltry, partial, petty, remote, extrinsic, nominal, retail, negligible, fiddling, inappreciative, inconsiderable, peppercorn, imperceptible, inappreciable, peddling, snatchy, picayune, picayunish, piddling, rushy

غیر منصفانه (صفت)
unjust, unfair, partial, inequitable

طرفدارانه (صفت)
partisan, partial, one-sided

متمایل به (صفت)
partial, oriented

قسمتی (صفت)
partial, partite

پاره ای (صفت)
partial

جانبدار (صفت)
partial

علاقمند به (صفت)
partial

incomplete


Synonyms: fractional, fragmentary, half done, halfway, imperfect, limited, part, sectional, uncompleted, unfinished, unperformed


Antonyms: complete, entire, total, whole


biased, prejudiced


Synonyms: colored, discriminatory, disposed, favorably inclined, influenced, interested, jaundiced, minded, one-sided, partisan, predisposed, prepossessed, tendentious, unfair, unindifferent, unjust, warped


Antonyms: fair, just, unbiased, unprejudiced


جملات نمونه

1. We made a partial listing of the urgently needed supplies.
ما یک فهرست ناقص از لوازم مورد نیاز خیلی مهم تهیه کردیم

2. Macy's had a sale on a partial selection of its winter clothes.
میسی یک گلچین جزئی از لباس های زمستانی خود را به حراج گذاشت

3. Using only a partial amount of his great speed, Jim Ryun surpassed all the other runners.
جیم ریون تنها به کارگیری یک بخش جزئی از چالاکی خود، از همه دوندگان دیگر سبقت گرفت

4. partial differential equation
معادله با مشتق جزیی

5. partial dispersion
پاشندگی پاره ای

6. partial ionization
یونش پاری

7. partial paralysis
فلج ناقص

8. partial wave
پاره موج

9. a partial eclipse of the moon
مهگرفت (خسوف) ناقص

10. a partial evacuation of the city
تخلیه ی برخی از نقاط شهر

11. a partial solution
راه حل نسبی

12. a partial success
موفقیت ناتمام

13. the partial testimony of the friends of the accused
شهادت یکطرفه ی دوستان متهم

14. she is very partial to ice-cream
او خیلی بستنی دوست دارد.

15. a judge must be impartial and a partial judge belongs in prision
قاضی باید بی غرض باشد و قاضی سوگیر جایش در زندان است.

16. The general has ordered a partial withdrawal of troops from the area.
[ترجمه ترگمان]ژنرال دستور عقب نشینی جزئی نیروها را از این ناحیه صادر کرده است
[ترجمه گوگل]ژنرال دستور داد خروج جزئی از سربازان منطقه

17. He's partial to sporty women with blue eyes.
[ترجمه ترگمان]او به زنان sporty با چشمان آبی علاقه دارد
[ترجمه گوگل]او به زنان ورزشی با چشم آبی تقسیم شده است

18. I'm rather partial to red wine.
[ترجمه ترگمان]من تقریبا به شراب قرمز علاقه دارم
[ترجمه گوگل]من نسبت به شراب قرمز نسبتا جزئی هستم

19. He's partial to a glass of brandyafter dinner.
[ترجمه ترگمان]اون به یه لیوان شام brandyafter علاقه داره
[ترجمه گوگل]او بخشی از یک لیوان شام است

20. It was only a partial solution to the problem.
[ترجمه ترگمان]این فقط یک راه حل نسبی برای مشکل بود
[ترجمه گوگل]این تنها یک راه حل جزئی برای این مشکل بود

21. I'm very partial to sweet foods.
[ترجمه ترگمان]من به غذاهای شیرین علاقه دارم
[ترجمه گوگل]من خیلی به غذاهای شیرین علاقه دارم

22. He has carried out a partial cabinet reshuffle.
[ترجمه ترگمان]او ترمیم جزئی کابینه را انجام داده است
[ترجمه گوگل]او یک مجلس کابینه جزئی را انجام داده است

23. I'm partial to a drink at bedtime.
[ترجمه ترگمان]موقع خواب به نوشیدنی احتیاج دارم
[ترجمه گوگل]من بخاطر وقت خواب نوشیدم

24. The information we have is inevitably partial.
[ترجمه ترگمان]اطلاعاتی که ما داریم به طور اجتناب ناپذیری جزئی است
[ترجمه گوگل]اطلاعات ما ناگزیر جزئی است

the partial testimony of the friends of the accused

شهادت یک‌طرفه‌ی دوستان متهم


A judge must be impartial and a partial judge belongs in prision.

قاضی باید بی‌غرض باشد و قاضی سوگیر جایش در زندان است.


She is very partial to ice-cream.

او خیلی بستنی دوست دارد.


a partial success

موفقیت ناتمام


a partial eclipse of the moon

ماه‌گرفتگی(خسوف) ناقص


a partial evacuation of the city

تخلیه‌ی برخی از نقاط شهر


partial paralysis

فلج ناقص


a partial solution

راه‌حل نسبی


partial dispersion

پاشندگی پاره‌ای


partial ionization

یونش پاری


partial wave

پاره موج


پیشنهاد کاربران

یک جانبه

I’m partial to it من طرفدارشم

جزیی

جزعی

محدود

ناقص , نا تمام

نسبی

partial vacuum: ( در خودرو ) خلاء نسبی

1. بخش، قسمتی، ناقص
2. طرفدار
3. مغرضانه، جانبدارانه


در ترجمه سیاسی گاهی به معنی �کاهش� کاربرد دارد

غیر جامع.

سوگیری شده

ناقص، نسبی

خلع نسبی ( مکانیک خودرو )

partial ( adj ) = جزئی، مختصر، نصفه و نیمه، ناقص، بخشی ، قسمتی، نسبی/طرفداری یا حامی یک جانبه/مایل، علاقه مند، راغب، مشتاق/

Definition = نه کاملاً/تحت تأثیر این واقعیت است که شما شخصاً چیزی را ترجیح می دهید یا آن را تأیید می کنید ، تا قضاوت عادلانه نکنید/دوست داشتن برای چیزی/

a partial recovery = بهبودی جزئی
A partial eclipse of the sun = خورشید گرفتگی جزئی

examples :
1 - Macy's had a sale on a partial selection of its winter clothes
( فروشگاه ) "میسی" بخشی از لباس های زمستانی خود را به حراج گذاشت.
2 - . Using only a partial amount of his great speed, Jim surpassed all the other runners.
جیم فقط با استفاده از بخشی از سرعت عالی خود ، از همه دونده های دیگر پیشی گرفت.
3 - We made a partial listing of the urgently needed supplies.
ما یک لیست مختصر از وسایل مورد نیاز فوری تهیه کردیم.
4 - The general has ordered a partial withdrawal of troops from the area.
ژنرال دستور عقب نشینی نسبی نیروها از منطقه را صادر کرده است.
5 - On Wednesday there will be a partial eclipse of the sun.
روز چهارشنبه خورشید گرفتگی جزئی رخ می دهد.
6 - The operation was only a partial success.
این عملیات تنها با موفقیت نسبی همراه بود.
7 - The witness was accused of being partial
شاهد به طرفداری یکجانبه متهم شد
8 - The business venture was only a partial success
ریسک فعالیت تجاری فقط یک موفقیت جزئی بود
9 - The reporting in the papers is entirely partial and makes no attempt to be objective.
گزارش دهی در روزنامه ها کاملاً یکجانبه است و هیچ تلاشی برای بی طرفی ن نمی کند.
10 - I'm not partial to fish.
من راغب ( علاقه مند ) به ماهیگیری نیستم


Partial ( noun ) = نت هم ساز، هارمونیک، فراز و فرود نوت موسیقی

Definition = یک قسمت که یک نت موسیقی پیچیده را تشکیل می دهد ( = بخشی که شامل امواج صوتی مختلف است ) ؛ نت همساز یا هارمونیک/

the upper partials of the harmonic series = قسمتهای بالای سری هارمونیک

examples:
1 - The timbre of a voice or instrument depends on the prominence or otherwise of these harmonics ( or upper partials ) when the fundamental note is sounded.
نواخت صدا یا ساز هنگام برجسته شدن نت اصلی به برجسته بودن یا متفاوت بودن این هارمونیک ها ( یا جزئیات فوقانی ) بستگی دارد.
2 - The "clanging" sound of a bell results from the number and strength of upper partials which are not concordant with the fundamental.
صدای جرنگ جرنگ ناشی از تعداد و قدرت نت های هم ساز فوقانی است که با این بخش اصلی سازگار نیستند.




فشار نسبی ( partial pressure )


کلمات دیگر: