1. ball up
(خودمانی) گیج کردن،سردرگم کردن
2. a ball in honor of the new ambassador
مهمانی رسمی رقص به افتخار سفیر جدید
3. golf ball
گوی گلف
4. tennis ball
توپ تنیس
5. the ball didn't have enough of a loft
گوی به اندازه ی کافی قوس نداشت.
6. the ball has lost its bounce
گوی،جهندگی خود را از دست داده است.
7. the ball hit him on the head
توپ خورد به سرش.
8. the ball hit the hoop but i tipped it in
توپ به حلقه اصابت کرد ولی من با سرپنجه آن را وارد حلقه ی بسکتبال کردم.
9. the ball hopped down the alley
توپ در امتداد کوچه بالا و پایین می جهید.
10. the ball met the rocket straight on
توپ مستقیما به راکت خورد.
11. the ball rebounded from the wall
توپ از دیوار پس جهید.
12. the ball rolled down the slope
توپ در سرازیری غلتید.
13. the ball went clean through the hoop
توپ درست از وسط حلقه گذشت.
14. the ball went out of bounds
توپ اوت شد (از زمین بیرون رفت).
15. the ball went through the rim
توپ از حلقه فرو افتاد.
16. this ball has a potency of being thrown
این گوی را می توان پرتاب کرد.
17. cotton ball
وش،غوزه ی پنبه
18. play ball
1- ورزشی توپ دار را آغاز کردن یا ادامه دادن 2- همکاری کردن 3- کاری را آغاز کردن یا ادامه دادن
19. play ball
1- (در وزش های با توپ) بازی کردن 2- (عامیانه) همکاری کردن
20. the ball is in your court
اکنون نوبت شماست،تو باید عمل کنی
21. a hollow ball
گوی توخالی
22. a live ball
توپ که دارند با آن بازی می کنند
23. a loose ball
(فوتبال و غیره) توپ رها،توپ بی صاحب
24. an oval ball
توپ بیضی
25. the golf ball rimmed the hole
گوی گلف دور سوراخ چرخ زد.
26. this terrestrial ball
این گوی خاکی (کره ی زمین)
27. throw the ball against the wall
توپ را به دیوار بزن.
28. carry the ball
(عامیانه) مسئولیت به عهده گرفتن،کارها را در دست گرفتن
29. catch a ball
توپ را در هوا گرفتن،بل گرفتن
30. a dead tennis ball
توپ تنیس ناجهنده (بی خاصیت)
31. a live rubber ball
گوی لاستیکی جهمند
32. ahmad rebounded the ball and passed it to me
احمد توپ را پسگیر کرد و به من پاس داد.
33. he blasted the ball (so hard that it went) over the fences
توپ را آنچنان محکم زد که فراسوی نرده ها رفت.
34. he booted the ball back onto the field
دوباره توپ را با لگد به داخل زمین فرستاد.
35. he caught the ball and then bobbled it
توپ را گرفت ولی از دستش افتاد.
36. he dribbled the ball toward the basket
او توپ را به سوی حلقه دریبل کرد.
37. he fumbled the ball twice
دوبار توپ از دستش افتاد.
38. he holed the ball in a single shot
(گلف) با یک ضربه گوی را زد توی سوراخ.
39. he kicked the ball toward the goal
او توپ را به طرف دروازه شوت کرد.
40. he looped the ball in the air
توپ را هوا چرخاند.
41. he pegged the ball to me
او گوی را به طرف من پرتاب کرد.
42. he pitched the ball and i batted it
او گوی را پرت کرد و من با چوگان آنرا زدم.
43. he sent the ball over the high fence
توپ را زد (یا پراند) به آن طرف نرده ی بلند
44. he shot the ball into the goal
توپ را توی دروازه شوت کرد.
45. he spiked the ball into the opponent's court
توپ را به زمین حریف آبشار زد.
46. he threw the ball to me
توپ را به طرفم انداخت.
47. he took the ball and steamed toward the goal line
توپ را برداشت و با سرعت به سوی خط دروازه شتافت.
48. she drilled the ball over the pitcher's head
گوی را محکم (با چوگان) از بالای سر پرتاب کننده،زد.
49. to entangle a ball of yarn
کلاف ریسمان را درهم پیچاندن
50. to hit the ball
توپ را زدن
51. when an elastic ball impinges on another
هنگامیکه یک گوی لاستیکی به گوی دیگری می خورد
52. be on the ball
(امریکا - خودمانی) هشیار و کاردان بودن،ماهر و مسلط بودن
53. behind the eight ball
(خودمانی) در موقعیت بسیار بد
54. curl into a ball
(انسان یا جانور) خود را جمع کردن،خود را به صورت حلقه درآوردن
55. play catch up ball
(امریکا - عامیانه - در مسابقه) برای رسیدن و جلو زدن از تیم مقابل کوشیدن
56. a refill for a ball point pen
فشنگ جوهر برای (قلم) خودکار
57. he kept bouncing the ball off the floor
مرتب توپ را به کف اتاق می زد.
58. the batter laced the ball into center field
(بیس بال) چوگان زن گوی را به وسط میدان زد.
59. the batter skied the ball
چوگان زن توپ را به هوا زد.
60. the belle of the ball
خوشگل ترین زن مهمانی
61. the children were playing ball
بچه ها توپ بازی می کردند.
62. the roll of the ball
غلتش (غلتیدن) گوی
63. to strike at the ball
به گوی ضربه زدن
64. to swing at the ball
(با چوگان) به توپ ضربه زدن
65. get (or keep) the ball rolling
(امریکا - عامیانه) شروع به کار یا فعالیت کردن،ادامه دادن
66. have something on the ball
توانایی یا مهارت داشتن
67. a shoestring catch of a ball
گرفتن توپ از نزدیکی زمین
68. he was beaned by a ball and was taken to the hospital
گوی به سرش خورد و او را به بیمارستان بردند.
69. last night we had a ball
دیشب خیلی خوش گذشت.
70. the equatorial diameter of a ball
قطر نیمگانی یک گوی