کلمه جو
صفحه اصلی

tension


معنی : بحران، کشش، تیرگی، کشمکش، فشار، تشنج، سفتی، تنش، تمدد، قوه انبساط، تحت فشار قرار دادن
معانی دیگر : تنیدگی، کشیدگی، نگرانی، دلواپسی، حالت عصبی، فشار روحی، کشاکش، کدورت، ولتاژ، (گاز و بخار) قدرت انبساط، گسترش پذیری، (مقاومت مصالح) کشش، نیروی کششی، کش زور، توازن نیروها، هم زوری، امتداد

انگلیسی به فارسی

کشش، تنش، کشمکش


کشش، امت داد، تمدد، قوه انبساط، سفتی، فشار، بحران،تحت فشار قرار دادن


انگلیسی به انگلیسی

• tautness, strain, nervousness, agitation, apprehension, excitement
tension is a feeling of fear or nervousness produced before a difficult, dangerous, or important event.
the tension in a rope or wire is how tightly it is stretched.

اسم ( noun )
مشتقات: tensional (adj.), tensionless (adj.)
(1) تعریف: the act of stretching or state of being stretched to the point of tightness; strain.
مترادف: strain, stretching
متضاد: relaxation
مشابه: extension, pull, tightness

- With an excessive amount of tension on the rope, it quickly snapped.
[ترجمه ترگمان] با فشار بیش از حد بر روی طناب، به تندی قطع شد
[ترجمه گوگل] با مقدار بیش از حد تنش در طناب، آن را به سرعت فشرده

(2) تعریف: mental or emotional strain often resulting in physiological effects.
مترادف: anxiety, strain, stress
متضاد: relaxation
مشابه: apprehension, worry

- These arguments produce so much tension in him that he often gets headaches.
[ترجمه ترگمان] این بحث ها آنقدر باعث تنش در او می شود که او اغلب دچار سردرد می شود
[ترجمه گوگل] این استدلال باعث ایجاد تنش در او می شود که او اغلب سردرد می کند
- The students' tension was apparent as they took their exams.
[ترجمه ترگمان] هنگامی که آن ها امتحان خود را انجام دادند، تنش دانشجویان آشکار بود
[ترجمه گوگل] تظاهرات دانشجویان آشکار بود

(3) تعریف: the strain created by disharmony in a relationship, as between people or nations.
مترادف: conflict, discord, hostility
متضاد: easiness, tranquility
مشابه: disagreement, disharmony

- Strong disagreement among the committee members resulted in great tension at the meeting.
[ترجمه ترگمان] عدم توافق شدید بین اعضای کمیته منجر به تنش زیادی در جلسه شد
[ترجمه گوگل] اختلاف شدید در میان اعضای کمیته منجر به تنش شدیدی در جلسه شد
- A border dispute brought about renewed tension between the two nations.
[ترجمه ترگمان] اختلاف مرزی باعث ایجاد تنش بین دو کشور شد
[ترجمه گوگل] یک اختلاف مرزی موجب تنش جدید بین دو ملت شد
- My parents got along well, and there never seemed to be any tension between them.
[ترجمه ترگمان] پدر و مادرم به خوبی با هم کنار اومدن، و هیچ وقت به نظر نمیومد که بین اونا درگیری وجود داشته باشه
[ترجمه گوگل] پدر و مادرم به خوبی رفتند و هیچگاه تنش بین آنها وجود نداشت

(4) تعریف: electrical potential.
مترادف: potential, voltage

- high-tension wires
[ترجمه ترگمان] سیم های با تنش بالا
[ترجمه گوگل] سیم های با ولتاژ بالا

دیکشنری تخصصی

[سینما] تنش
[عمران و معماری] کشش
[برق و الکترونیک] کشش
[مهندسی گاز] کشش
[زمین شناسی] کشش
[نساجی] کشش - نیروی کشش - کشیدن - کشش جزئی - کشیدگی
[ریاضیات] کشش
[پلیمر] کشش

مترادف و متضاد

بحران (اسم)
acme, crisis, tension

کشش (اسم)
attraction, tract, reach, extension, tension, tug, magnetism, draw, haul, gravitation, traction, pull, strain, twitch, inducement, haulage, towage, twitch grass

تیرگی (اسم)
tension, obscurity, fog, gloom, blur, nigrescence, darkness, turbidity, dimness, feculence

کشمکش (اسم)
tension, conflict, toil, tussle, struggle, bout, scuffle, wrestle, skirmish, scrimmage, stour, wrestling

فشار (اسم)
compression, rush, stress, tension, violence, hustle, constraint, pressure, oppression, thrust, push, press, pressing, squeeze, discharge head, vim, enforcement, impressure, inrush, squeeze play

تشنج (اسم)
fit, tension, convulsion, hysteria, paroxysm, spasm, tenseness, tensity, tetanus, yank

سفتی (اسم)
tension, tenacity, hardness, density, rigidity, solidity, firmness, stiffness, tightness, fastness, toughness

تنش (اسم)
tension

تمدد (اسم)
tension

قوه انبساط (اسم)
tension

تحت فشار قرار دادن (فعل)
suppress, tension

tightness


Synonyms: astriction, balance, constriction, force, pressure, rigidity, stiffness, strain, straining, stress, stretching, tautness, tenseness, tensity


Antonyms: limpness, looseness, relaxation, slack


mental stress


Synonyms: agitation, antsiness, ants in pants, anxiety, apprehension, bad feeling, brunt, concern, discomfort, disquiet, edginess, hostility, jitters, jumps, nail-biting, nerves, nervousness, pins and needles, pressure, restlessness, shakes, strain, suspense, unease, uneasiness, worriment, worry


Antonyms: calmness, contentedness, ease, peace, relaxation


جملات نمونه

1. high tension electrical cables
کابل های برق فشار قوی

2. interfacial tension
کشش میان رویه(ای)

3. the tension of the bowstring can be adjusted
میزان کشیدگی زه کمان را می توان تنظیم کرد.

4. money became a cause of tension between those two brothers
پول،سبب کدورت میان آن دو برادر شد.

5. the elongation of a muscle under tension
کشیدگی عضله تحت فشار

6. exercise is good for the elimination of tension
ورزش برای رفع تنش خوب است.

7. When you feel tension building, find something fun to do. You'll find that the stress you feel will dissipate and your thoughts will become clearer.
[ترجمه ترگمان]زمانی که ایجاد تنش را احساس می کنید، کار جالبی برای انجام دادن پیدا می کنید خواهید دید که استرس شما از بین خواهد رفت و افکار شما روشن تر خواهد شد
[ترجمه گوگل]هنگامی که شما احساس تنش را ایجاد می کنید، چیزی برای سرگرم کردن پیدا کنید شما متوجه خواهید شد که استرس که احساس می کنید از بین می رود و افکار شما روشن تر خواهند شد

8. The incident has further increased tension between the two countries.
[ترجمه ترگمان]این حادثه باعث افزایش تنش بین دو کشور شده است
[ترجمه گوگل]این حادثه باعث افزایش تنش میان دو کشور شد

9. The city is being sundered by racial tension.
[ترجمه ترگمان]این شهر براثر تنش های نژادی از هم جدا شده است
[ترجمه گوگل]این شهر با تنش نژادی روبرو است

10. They suffered from nervous tension when the signal was shown on a radarscope.
[ترجمه ترگمان]آن ها از تنش عصبی زمانی که سیگنال در یک radarscope نشان داده شد، رنج می برند
[ترجمه گوگل]هنگامی که سیگنال روی یک رادار رادیو نشان داده شد، آنها از تنش عصبی رنج می بردند

11. Tension is building up between the two communities.
[ترجمه ترگمان]تنش بین دو جامعه ایجاد شده است
[ترجمه گوگل]تنش بین دو جامعه ایجاد می شود

12. There is mounting tension along the border.
[ترجمه ترگمان]تنشی در امتداد مرز وجود دارد
[ترجمه گوگل]تنش در حال افزایش در مرز وجود دارد

13. The tension was becoming unbearable, and I wanted to scream.
[ترجمه ترگمان]کشش داشت غیرقابل تحمل می شد و من می خواستم جیغ بزنم
[ترجمه گوگل]تنش تبدیل به غیر قابل تحمل شد و من می خواستم فریاد بزنم

14. I could feel the tension in the room.
[ترجمه ترگمان]می توانستم فشار اتاق را احساس کنم
[ترجمه گوگل]من تنش را در اتاق احساس کردم

15. The tension in the room had dissipated.
[ترجمه ترگمان]فشار اتاق از بین رفته بود
[ترجمه گوگل]تنش در اتاق از بین رفته بود

16. There's an indefinable air of tension at the meeting.
[ترجمه ترگمان]در جلسه یک حالت توصیف ناپذیر وجود دارد
[ترجمه گوگل]در این جلسه هوای نامشخصی از تنش وجود دارد

17. The tension grew in inverse proportion to the distance from their final destination.
[ترجمه ترگمان]تنش در نسبت معکوس نسبت به مقصد نهایی افزایش یافت
[ترجمه گوگل]تنش در نسبت معکوس با فاصله از مقصد نهایی خود رشد کرد

18. Her jokes helped to relieve the tension.
[ترجمه ترگمان]لطیفه های او به تسکین تنش کمک کردند
[ترجمه گوگل]جوک هایش کمک کرد تا تنش را از بین ببرد

The tension of the bowstring can be adjusted.

میزان کشیدگی زه کمان را می‌توان تنظیم کرد.


Exercise is good for the elimination of tension.

ورزش برای رفع تنش خوب است.


Money became a cause of tension between those two brothers.

پول، سبب کدورت میان آن دو برادر شد.


Racial tensions reached a high point.

کشمکش‌های نژادی به اوج رسید.


پیشنهاد کاربران

تنش . کشمکش. زور

استرس

کشش ( زیست شناسی )

تنش واژه ای فارسی است و tension برگرفته شده از واژه ی فارسی است!
معنی: اغتشاش، آشفتگی، تشنج، آشوب، چالش! و. . .

[روان شناسی] احساس فشار روانی و جسمی در شرایط ناراحت کننده
فشار عصبی


the state of being stretched tight. حالت کشش محکم
"the parachute keeps the cable under tension as it drops""چتر نجات کابل را تحت فشار کشیده نگه می دارد"

mental or emotional strain. فشار روانی یا عاطفی.
"a mind which is affected by stress or tension cannot think as clearly""
ذهن که تحت تأثیر تنش یا تنش قرار می گیرد نمی تواند به وضوح فکر کند"

apply a force to ( something ) which tends to stretch it. اعمال یک نیروی ( چیزی ) که تمایل به کشیدن آن است.
"it is best to insert the battens before the outhaul is tensioned"

فشار روانی

کشمکش درونی

● تنش
● در مورد فنر یعنی نیروی کشش ( به سمت داخل یا بیرون محور فنر )

اختلافات

عصبانیت ، اضطراب ، تنش 🏴‍☠️🏴‍☠️
We could feel the tension in the room as we waited for our exam results
ما میتوانستیم تنش را در اتاق احساس کنیم وقتیکه برای نتایج امتحانمان منتظر بودیم


The tension between the film - maker and the subject is clearly felt in the documentary
کشمکش بین فیلمساز و سوژه ( فیلم ) بوضح نمایان است در این ( فیلم ) مستند

تنش

دوگانگی، تضاد، اختلاف

[فیزیک]: کشش

کارواژگان ( dehnen :دِنِن ) در زبان آلمانی و ( tend:تِند ) در زبان انگلیسی از کارواژه ( تنیدن ) در پارسی که به ( تن ) نیز اشاره دارد، گرفته شده اند.
همچنین است: واژه تَنِش و tension در زبان انگلیسی

tension ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: تنش 2
تعریف: احساس فشار روانی و جسمی در شرایط ناراحت کننده


کلمات دیگر: