1. bed rest is indicated
استراحت در بستر تجویز می شود.
2. bed and board
(در پانسیون ها و برخی هتل ها) بستر و خوراک،اتاق و سه وعده غذا
3. bed and breakfast
(در پانسیون ها و برخی هتل ها) بستر و صبحانه،اتاق و صبحانه
4. bed down
جای خواب تهیه دیدن و خوابیدن
5. bed of roses
وضع راحت،آش دهن سوز
6. a bed of cement in which stone or brick is laid
بستری (لایه ای) از سیمان که سنگ یا آجر را در آن کار می گذارند
7. a bed of iron ore
لایه ای (بستری) از سنگ آهن
8. a bed of leaves
بستری (توده ای) از برگ
9. oyster bed
بستر صدف خوراکی (محل نشو و نمای صدفها در کف دریا)
10. the bed assigned to me was large but uncomfortable
تختخوابی که برای من تعیین شده بود بزرگ ولی ناراحت بود.
11. the bed of the railway
بستر (زیرسازی) راه آهن
12. this bed has four trundles
این تختخواب چهار چرخک دارد.
13. a collapsible bed
تخت خواب تاشو
14. a comfortable bed
بستر راحت
15. a double bed
تختخواب دو نفره
16. a feathery bed
تختخواب نرم و راحت
17. a flower bed
باغچه ی گل
18. a foldaway bed
تختخواب تاشو
19. a king-sized bed
تختخواب دونفره ی بزرگ
20. a river bed
بستر رودخانه
21. a rollaway bed
تختخواب چرخکدار
22. a single bed
تختخواب یک نفری
23. a snug bed
بستر گرم و نرم
24. a soft bed
بستر نرم
25. a wheeled bed
تختخواب چرخ دار
26. a wooden bed
تخت چوبی
27. staying in bed until noon was a luxury that she could seldom enjoy
تا ظهر در بستر ماندن لذتی بود که به ندرت از آن متمتع می شد.
28. the flexuous bed of the stream
بستر پرپیچ و خم جویبار
29. be in bed with someone
با کسی هم بستر بودن،جماع کردن
30. change a bed
ملافه ی بستر را عوض کردن
31. die in bed (or die in one's bed)
در اثر پیری یا بیماری مردن
32. early to bed early to rise / makes a man healthy, wealthy, and wise
(زود خوابیدن و زود برخاستن مرد را سالم و ثروتمند و عاقل می کند) سحرخیز باش تا کامروا باشی
33. go to bed with
همبستر شدن با،جماع کردن
34. make the bed
تختخواب را مرتب کردن
35. put to bed
1- در بستر قرار دادن (مثلا کودک را) 2- روزنامه را برای چاپ آماده کردن
36. and so to bed
و سپس به بستر
37. he went to bed early as was his wont
برحسب عادت زود به بستر رفت.
38. he went to bed with his wife
او با زنش هم بستر شد.
39. i go to bed at ten
ساعت ده به بستر می روم.
40. i rolled in bed all night
تمام شب در بستر غلت زدم.
41. on the sea bed
در کف (ته) دریا
42. she made her bed and tidied her room
رختخوابش را مرتب کرد و اطاقش را سامان داد.
43. to fix the bed
رختخواب را مرتب کردن
44. to improvise a bed out of leaves and branches
از شاخ و برگ بستر خواب ساختن
45. be brought to bed (of)
(قدیمی) زادن،به دنیا آوردن
46. take to one's bed
(به خاطر بیماری یا خستگی و غیره) به بستر رفتن،در بستر ماندن،ناخوش شدن
47. diamonds found on a bed of coal
الماس هایی که بر بستری (لایه ای) از زغال سنگ یافت می شود
48. he got out of bed and opened his bleary eyes
او از بستر برخاست و چشمان قی کرده ی خود را گشود.
49. he jumped out of bed
او از بستر بیرون جهید.
50. he lay on the bed inert as a rock
او همچون سنگ بی حرکت در بستر خوابیده بود.
51. he was confined to bed for two weeks
او را دو هفته بستری کردند.
52. hessam still wets his bed occasionally
حسام هنوز گاهگاهی رختخواب خود را خیس می کند.
53. homa bought a new bed
هما یک تختخواب نو خرید.
54. parviz slept straddling in bed
پرویز با لنگ های باز در بستر خوابیده بود.
55. she got out of bed with baggy eyes
با چشمان پف کرده از بستر بلند شد.
56. she settled herself in bed and read a book
او خود را در بستر جایگزین کرد و کتاب خواند.
57. she went straight to bed
یکراست به بستر رفت.
58. the foot of a bed
پای بستر،پایین بستر
59. the frame of a bed
چارچوب تخت خواب
60. the head of the bed
بالا سر تختخواب
61. to bounce out of bed
از بستر ورجستن (با سرعت بلند شدن)
62. child of the second bed
بچه ی زن دوم
63. to die in one's bed
به مرگ طبیعی مردن
64. a low screen separated his bed from that of the other patient
دیواره ی کوتاهی بستر او را از بستر بیمار دیگر جدا می کرد.
65. all gathered around the patient's bed
همه دور بالین بیمار حلقه زدند.
66. being tired, i went to bed
چون خسته بودم به بستر رفتم.
67. each time i stirred the bed would squeak
هر بار که لول می خوردم تختخواب صدا می کرد.
68. he got out of the bed with disheveled hair and went straight to the kitchen
او با موهای ژولیده از بستر برخاست و یکراست به آشپزخانه رفت.
69. i peeped suspiciously under the bed
با سو ظن به زیر تخت نگاه کردم.
70. she hiked herself onto my bed
او خود را انداخت بالا توی بستر من.