کلمه جو
صفحه اصلی

minor


معنی : خردسال، رشته فرعی، شخص نابالغ، کهاد، کوچکتر، خرد، خردسال، محزون، پایین رتبه، صغیر، اصغر، کمتر، صغری، کماد
معانی دیگر : فرعی، جزیی، (اندازه یا مقدار یا تعداد یا گسترش) کمتر، کهتر (در برابر: مهتر یا اصلی major)، دون تر، دون پایه، کهین، (ریاضی) کهاد، فگانه، ورین، کمتر از سن قانونی (معمولا کمتر از 18)، نابالغ، (امریکا - آموزش دانشگاهی) رشته ی فرعی، به عنوان رشته ی فرعی انتخاب کردن، وابسته به رشته ی فرعی، (انگلیس - آموزش) کهترین (میان چند دانش آموز هم اسم)، (از همه) کوچکتر، (قدیمی) حزب اقلیت، غم انگیز، شکوه آمیز، (موسیقی) مینور، کوچک، در رشته ثانوی یا فرعی تحصیل کردن

انگلیسی به فارسی

خردسال، شخص نابالغ، صغیر


رشته فرعی، در رشته ثانوی یا فرعی تحصیل کردن


خرد، صغیر، جزئی، فرعی


کمتر، کوچکتر، پایین رتبه


جزئی، خردسال، رشته فرعی، شخص نابالغ، کهاد، صغیر، کوچکتر، خرد، کمتر، اصغر، صغری، پایین رتبه، محزون، کماد


انگلیسی به انگلیسی

• youth who is not of legal voting age; secondary area of study in a college degree
lesser in size, small; secondary; subordinate; junior; under legal age; insignificant, unimportant; minor scale (music); not serious (of an illness)
you use minor to describe something that is not as important, serious, or significant as other things.
in european music, a minor scale is one in which the third note is three semitones higher than the first.
a minor is a person who is still legally a child. in britain, people are minors until they reach the age of eighteen; a formal use.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] کهاد، فگانه، ورین
[عمران و معماری] مینور - کهتر - فرعی - کوچکتر - جزئی
[برق و الکترونیک] کهاد، کوچک
[حقوق] صغیر، جزئی
[ریاضیات] کهاد، کوچک، کوچکتر، کهین، اقصر
[آب و خاک] کهاد، خرد

مترادف و متضاد

خردسال (اسم)
child, minor

رشته فرعی (اسم)
minor

شخص نابالغ (اسم)
minor

کهاد (اسم)
minor

کوچکتر (صفت)
minor, lesser, less

خرد (صفت)
small, little, minim, tiny, pimping, minor, diminutive, petty, exiguous, inconsiderable, minuscule, minikin, pint-size, pint-sized

خردسال (صفت)
juvenile, minor, underage

محزون (صفت)
pensive, tragic, somber, sombre, lugubrious, sad, minor, despondent, plaintive, doleful, funereal, mournful, tristful

پایین رتبه (صفت)
inferior, minor, low-order

صغیر (صفت)
lowly, minor, underage, junior, lesser

اصغر (صفت)
minor, junior, lesser, less

کمتر (صفت)
short, minor, lesser, less, minus

صغری (صفت)
minor

کماد (صفت)
minor

insignificant, small


Synonyms: accessory, below the mark, bush-league, casual, dependent, dinky, inconsequential, inconsiderable, inferior, junior, lesser, light, low, minus, negligible, paltry, petty, piddling, secondary, second-string, slight, smaller, small-fry, small-time, subordinate, subsidiary, tacky, trifling, trivial, two-bit, unimportant, younger


Antonyms: adult, greater, large, major, significant


person under legal age of maturity


Synonyms: adolescent, baby, boy, child, girl, infant, junior, juvenile, lad, little one, schoolboy, schoolgirl, teenager, underage, youngster, youth


Antonyms: adult


جملات نمونه

1. minor are not permitted to enter
اشخاص نابالغ اجازه ی ورود ندارند.

2. minor of a circle
قوس کوچکتر دایره

3. minor of a determinant
کهاد دترمینان

4. minor surgery
عمل جراحی جزئی

5. minor variations
تغییرات جزئی

6. a minor illness
بیماری جزئی

7. a minor poet
شاعر دست دوم

8. a minor road
جاده ی فرعی

9. a minor victory
پیروزی کم اهمیت

10. smith minor
اسمیت کهتر،اسمیت کوچک

11. the status of a minor
وضعیت قانونی یک شخص صغیر

12. a fiduciary guardian of a minor child
قیم قابل اعتماد طفل صغیر

13. my major was english literature and my minor was linguistics
رشته ی اصلی من ادبیات انگلیسی و رشته ی فرعی من زبان شناسی بود.

14. my major was english literature and my minor was linguistics
رشته ی اصلی من ادبیات انگلیس و رشته ی فرعی من زبان شناسی بود.

15. if you are fifteen, you are still considered to be a minor
اگر پانزده سال داری هنوز صغیر محسوب میشوی

16. she requested that her marriage be annulled on account of being a minor
او درخواست کرد که به خاطر صغیر بودن،ازدواجش باطل شود.

17. There are many minor and obscure poets in the age of Elizabeth.
[ترجمه Iliya Solhi] در دوره ی ( ملکه ) الیزابت شاعران نا آشنا و گمنام بسیار زیادی وجود داشتند.
[ترجمه ترگمان]در عصر الیزابت بسیاری از شاعران گمنام و گمنام وجود دارند
[ترجمه گوگل]در سن الیزابت بسیاری از شاعران کوچک و مبهم وجود دارند

18. The birth of her son was a minor interruption to her career.
[ترجمه Iliya Solhi] به دنیا آمدن پسرش وقفه ی کوتاهی در زندگی ( کاری ) او ایجاد کرد.
[ترجمه ترگمان]تولد پسرش وقفه ای در زندگی او ایجاد کرد
[ترجمه گوگل]تولد پسرش یک اختلال جزئی در حرفه او بود

19. This is a very minor operation and there is very little risk involved.
[ترجمه ترگمان]این یک عملیات بسیار کوچک است و ریسک بسیار کمی وجود دارد
[ترجمه گوگل]این عمل بسیار جزئی است و در معرض خطر بسیار کمی قرار دارد

20. Inventions typically involve minor improvements in technology.
[ترجمه ترگمان]اختراعات نوعا شامل پیشرفت های جزئی در تکنولوژی هستند
[ترجمه گوگل]اختراعات معمولا شامل پیشرفت جزئی در تکنولوژی هستند

21. A minor snag is that it's expensive.
[ترجمه ترگمان]یک مشکل کوچک این است که گران قیمت است
[ترجمه گوگل]یک جرقه جزئی این است که گران است

22. You will experience some minor discomfort during the treatment.
[ترجمه ترگمان]شما در طول درمان کمی ناراحتی را تجربه خواهید کرد
[ترجمه گوگل]در طول درمان برخی ناراحتی های جزئی را تجربه خواهید کرد

23. His only injuries were some minor scratches above his eye.
[ترجمه ترگمان]تنها جراحات او چند خراش کوچک بالای چشمش بود
[ترجمه گوگل]تنها صدمات او، برخی از خراش های جزئی بالای چشم او بود

24. She suffered only minor grazes in the crash.
[ترجمه ترگمان]اون فقط یه درد کوچولو توی تصادف داشت
[ترجمه گوگل]او در تصادف رنج فراوانی را متحمل شد

25. She suffered only minor cuts and bruises.
[ترجمه امین جهانگرد] اون فقط چنتا بریدگی و کبودی جزئی داشت
[ترجمه ترگمان]فقط چند خراش کوچک و کبودی دیده می شد
[ترجمه گوگل]او فقط کاهش های جزئی و کبودی را تجربه کرد

26. The earthquake caused minor structural damage.
[ترجمه ترگمان]زلزله خسارات ساختمانی اندکی به بار آورد
[ترجمه گوگل]زمین لرزه باعث آسیب ساختاری جزئی شد

a minor road

جاده‌ی فرعی


a minor illness

بیماری جزئی


minor surgery

عمل جراحی جزئی


a minor poet

شاعر دست دوم


a minor victory

پیروزی کم‌اهمیت


minor of a determinant

کهاد دترمینان


minor of a circle

قوس کوچک‌تر دایره


If you are fifteen, you are still considered to be a minor.

اگر پانزده سال داری، هنوز صغیر محسوب می‌شوی.


Minor are not permitted to enter.

اشخاص نابالغ اجازه‌ی ورود ندارند.


My major was English literature and my minor was linguistics.

رشته‌ی اصلی من ادبیات انگلیس و رشته‌ی فرعی من زبان‌شناسی بود.


She minored in chemistry.

رشته‌ی فرعی او شیمی بود.


Smith minor

اسمیت کهتر، اسمیت کوچک


پیشنهاد کاربران

جزئی، کم اهمیت

خفیف

1 - کوچک، کم اهمیت
minor problem, minor issue, minor news
2 - جزئی
minor illness, minor burns
3 - صغیر ( کسی که زیر سن قانونی است )
4 - رشته دوم دانشگاه ( برای کسائی ک دو رشته ای میخوانند )

little of some thing


جزئی؛چیزی که نگران کننده نباشد

کسی یا چیزی که زیاد مهم یا جدی و بزرگ نیست

جزئی


Not very big, serious , or important.

به نوعی، نسبتا

گرایش رشته تحصیلی

ناچیز

اقلیت

Not very big, serious , or important.
کم اهمیت

صغیر خرد و کوچک و جزئی

Minor ( noun ) x
= Some one who digs the ground and sarchs for golds, petroleum and etc
از نظر نهاد همان معدنچی هست کسی که زمین را میکند و به جست وجوی طلا و نفت و . . . میرود
Minor ( adj ) x
=Not very serious, big or an important thing
ولی از نظر صفت میشه چیزی که زیاد مهم نیست ، کاری نداری انجام دادنش و زیاد لازم نیست براش نگران باشیم
Example : noun: Minor's job is really hard
adj:Covid - 19 isn't a minor various
مثال : نهاد : کار معدنچی سخت هست
صفت : کووید - ۱۹ یک ویروسی نیست که نباید نگرانش باشیم و جدیه


کسی که زیر سن قانونیه .

. He was accused of having sex with a minor
متهم شد که با یه شخص زیر سن قانونی رابطه جنسی داشته.


@لَنگویچ


رشته تحصیلی فرعی

افراد زیر سن قانونی
Hikari told him to have a cup of wine together but he rejected it immediately and said I'm still minor

جزئی، کوچک

Minor=جزئی، کوچک

☟︎༄🅴︎🆇︎🅰︎🅼︎🅿︎🅻︎🅴︎༄☟︎︎︎

She has a minor illness===》او یک بیماری جزئی ( کوچک ) دارد

کم اهمیت - دون پایه - نه چندان مهم

دوره تخصصی تکمیلی

minor ( ریاضی ) ==واژه بیگانه: minorواژه مصوب: کهادتعریف: برای درایه‏ای از یک ماتریس مربع، دترمینان ماتریسی که از حذف سطر و ستونِ شاملِ آن درایه به دست می آید==minor ( ریاضی )
واژه مصوب: کهاد
تعریف: ← هم عامل


کلمات دیگر: