کلمه جو
صفحه اصلی

onto


به سوی، توی، به درون، بر، (امریکا- خودمانی) آگاه (به معنی یا ماهیت واقعی چیزی)، با خبر، پیشوند:، هستی، هستش [ontology]

انگلیسی به فارسی

به سوی، به، توی، به درون، بر


به سوی


انگلیسی به انگلیسی

حرف اضافه ( preposition )
(1) تعریف: to a position on or on top of.

(2) تعریف: aware of, as another's hidden motives.

- I have a feeling she is onto me.
[ترجمه محیا] حس کردم که او از وضعیت من با خبر است ( حواسش به من است )
[ترجمه نازنین] حس کردم که از وضعیت من آگاه است
[ترجمه ترگمان] یه حسی بهم میگه که حواسش بهم هست
[ترجمه گوگل] احساس کردم که او بر من است
پیشوند ( prefix )
(1) تعریف: existence; being.

- ontology
[ترجمه ترگمان] هستی شناسی
[ترجمه گوگل] هستی شناسی
- ontic
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه گوگل] انتیک

(2) تعریف: organism.

- ontogeny
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه گوگل] آنتگانیسم

• to; on; upon; aware of (informal)
if someone or something moves onto an object or is put onto it, the object is then underneath them and supporting them.
when you get onto a bus, train, or plane, you get into it.
if you fasten one thing onto another, you fasten the first thing to the second one.
if you hold onto something, you hold it firmly.
if people who are talking get onto a different subject, they begin talking about it.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] بر روی، پوشا

جملات نمونه

1. latch onto
(عامیانه) به دست آوردن،دو دستی چسبیدن به،گرفتن و رها نکردن،مثل کنه چسبیدن به

2. he slumped onto the floor and died!
تلپی افتاد روی کف اتاق و مرد!

3. she latched onto my son at the party and didn't let him meet anyone else
در مهمانی انگل پسرم شد و نگذاشت او با کس دیگری آشنا شود.

4. they are onto our schemes
آنها از نقشه های ما باخبرند.

5. to glom onto
(خودمانی) گرفتن و نگهداشتن،بدست آوردن،به چنگ آوردن

6. a house fronting onto the sea
خانه ی رو به دریا

7. she hiked herself onto my bed
او خود را انداخت بالا توی بستر من.

8. the building looks onto a park
روی ساختمان مشرف به پارک است.

9. they hoisted him onto the ambulance
او را بلند کردند و در آمبولانس گذاشتند.

10. all the rooms open onto a long hall
همه ی اتاق ها به سر سرای درازی راه دارند.

11. he piled the rice onto his plate
او بشقاب خود را از پلو پر کرد.

12. they forked the hay onto the truck
آنها کاه ها را با چنگک به داخل کامیون ریختند.

13. to slap some paint onto a wall
دیوار را شلپ شولوپ رنگ زدن

14. to tack a ribbon onto a hat
به کلاه روبان زدن

15. to tack an amendment onto a bill
اصلاحیه ای را بر لایحه افزودن

16. he booted the ball back onto the field
دوباره توپ را با لگد به داخل زمین فرستاد.

17. we wrestled the cotton bales onto the truck
عدل های پنبه را با زحمت به داخل کامیون کشیدیم.

18. she slipped away from the chair onto the floor
او از صندلی فرو لغزید و بر کف اتاق افتاد.

19. the baby spat his food out onto my lap
کودک خوراک خود را روی دامن من بالا آورد.

20. you can drip the paint directly onto the canvas
می توانی رنگ را مستقیما روی بوم نقاشی بچکانی.

21. he slipped on the ice and fell onto the snow
روی یخ لیز خورد و افتاد توی برف ها.

22. i was so tired that i keeled over onto the sofa
آن قدر خسته بودم که روی کاناپه از حال رفتم.

23. when all the beets are harvested they are loaded onto trucks
وقتی همه ی چغندرها برداشت شد آنها را در کامیون بار می کنند.

24. bugle sounds roused the deer out of the thicket and onto the plain
صدای شیپور آهوها را از بیشه به دشت راند.

25. put the eggs in a mixer and then pour them onto the flour and sugar
تخم مرغ ها را در مخلوط کن بگذار سپس روی آن آرد و شکر بریز

26. the child poured milk into his glass until it started brimming over onto the carpet
کودک آنقدر شیر توی لیوان خود ریخت تا اینکه شروع کرد به سر رفتن و ریختن روی فرش.

27. A little milk dribbled onto the floor.
[ترجمه ترگمان]کمی شیر روی زمین ریخت
[ترجمه گوگل]شیر کمی بر روی زمین افتاد

28. Water had spilled out of the bucket onto the floor.
[ترجمه ترگمان]اب روی زمین ریخته بود
[ترجمه گوگل]آب از سطل بر روی زمین ریخت

29. The boy was electrocuted when he wandered onto a railway track.
[ترجمه ترگمان]پسر وقتی روی ریل قطار می گشت با برق برق می زد
[ترجمه گوگل]وقتی که او بر روی مسیر راه آهن سرگردان شد، پسر برق گرفت

30. The encyclopedia thudded onto the floor.
[ترجمه ترگمان]دایره المعارف با صدای جیرجیر مانندی روی زمین افتاد
[ترجمه گوگل]دائرةالمعارف بر روی زمین افتاده است

She slipped away from the chair onto the floor.

او از صندلی فرو لغزید و بر کف اتاق افتاد.


They are onto our schemes.

آن‌ها از نقشه‌های ما باخبرند.


پیشنهاد کاربران

Save it onto a memory stick. حرف اضافه

به جهت، به دلیل

پوشا

Onto به عنوان حرف اضافه ( preposition ) در کنار فعل استفاده میشه با این کاربردها:
۱. حرکت روی یک مکان یا موقعیت
۲. حرکت به سمت یک مکان یا موقعیت
She stepped down from the train onto the platform:
او از قطار به ( روی ) سکو پایین آمد.
Move the books onto the second shelf:
کتابها را به روی قفسه دوم منتقل کن

احتمالا به معنای بدو بریم هست. و احتمالا به معنای به جهت به خاطر به دلیل
On to the next story بریم درس بعدی
Big smile on to the next story
اساسی لبخند بزنید . . .

به
روی
بر روی
به روی
به طرف
به سمت

در راستای

روی
توی
به سوی

لغت نامه معاصر

رو به
به روی

بر عهده ی


کلمات دیگر: