کلمه جو
صفحه اصلی

levy


معنی : خراج، وضع مالیات، تحمیل، مالیات، مالیات بندی، وصول مالیات، باج گیری، جمع اوری کردن، مالیات بستن بر
معانی دیگر : تحمیل مالیات، تحمیل جریمه، گردآوری مالیات، سرباز گیری، احضار مشمولان، مشمولان، سربازان به خدمت گرفته شده، مالیات بستن، مالیات وضع کردن، مالیات گرفتن، مالیات اخذ کردن، سرباز گرفتن، (به زور) به خدمت نظام بردن، (حقوق - معمولا با: on) ملک کسی را (طبق دستور دادگاه) ضبط کردن، (اموال) توقیف کردن، نام نویسی

انگلیسی به فارسی

وضع مالیات، مالیات بندی، مالیات، خراج، وصولمالیات، باج گیری، تحمیل، نام نویسی، مالیات بستنبر، جمع اوری کردن


مالیات، وضع مالیات، خراج، مالیات بندی، وصول مالیات، باج گیری، تحمیل، مالیات بستن بر، جمع اوری کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: levies
(1) تعریف: the collection or conscription of money, property, or troops by a government or other authority.
مترادف: call-up, condemnation, confiscation, conscription, excise, seizure, tax
مشابه: draft, eminent domain, exaction, imposition, muster, sequestration

- The government imposed new levies on imports.
[ترجمه ترگمان] دولت مالیات های جدیدی را بر واردات تحمیل کرده است
[ترجمه گوگل] دولت عوارض جدیدی برای واردات وارد کرد

(2) تعریف: what is collected in this way.
مترادف: duty, tariff, tax
مشابه: muster, surcharge, toll

- The levy is being counted.
[ترجمه ترگمان] وصول مالیات در حال شمارش است
[ترجمه گوگل] شمارش شمارش شده است
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: levies, levying, levied
• : تعریف: to carry out the levy of; collect.
مترادف: collect, exact, muster
مشابه: confiscate, conscript, convene, convoke, draft, impound, mobilize, raise, seize, sequester, summon

- The nobles levied harsh taxes.
[ترجمه ترگمان] نجبا مالیات های سنگینی وضع کردند
[ترجمه گوگل] اسطوره ها مالیات های سنگین را اعمال کردند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: levier (n.)
• : تعریف: to confiscate property by authority.
مترادف: take

• act or process of collecting or conscripting (money, property, etc.) by a government or other authority; something which is collected through a levy (i.e. money, property, troops, etc.)
impose a tax or fine; conscript troops, draft into military service; seize property (especially by means of a legal order); start a war, fight a war
a levy is a sum of money that you pay in tax.
when a government or organization levies a tax, it demands it from people.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] وضع و وصول مالیات، مالیات، مبلغ مالیات، توقیف و فروش مال (برای پرداخت دین یا محکوم به)
[ریاضیات] مالیات

مترادف و متضاد

خراج (اسم)
abscess, tribute, tax, levy, anthrax, spendthrift, toll, high-roller, spend-all

وضع مالیات (اسم)
levy, assessment, taxation

تحمیل (اسم)
tax, levy, force, imposition, exaction, infliction, protrusion

مالیات (اسم)
tax, levy, imposition, scot, taxation, scat, gild, impost

مالیات بندی (اسم)
levy, taxation

وصول مالیات (اسم)
levy

باج گیری (اسم)
levy

جمع اوری کردن (فعل)
levy, collect, mass, muster, reap, rake, cull

مالیات بستن بر (فعل)
levy, assess, excise, impose, scot

assessment, tax


Synonyms: burden, collection, custom, duty, exaction, excise, fee, gathering, imposition, impost, muster, tariff, toll


assess, impose


Synonyms: call, call up, charge, collect, demand, exact, extort, gather, lay on, place, put on, raise, set, summon, tax, wrest, wring


Antonyms: disapprove, veto


جملات نمونه

1. levy war (against or upon)
اقدام به جنگ (علیه کسی) کردن

2. the levy of soldiers took two weeks
سربازگیری دو هفته طول کشید.

3. the levy were stealing from the farmers
مشمولان از کشاورزان دزدی می کردند.

4. they levy the taxes every six months
آنها هرشش ماه مالیات گردآوری می کنند.

5. to levy a heavy fine
جریمه ی سنگین کردن

6. to levy taxes on something
بر چیزی مالیات بستن

7. to make a levy on meat
مالیات بستن به گوشت

8. the congress is empowered to levy taxes
کنگره(ی امریکا) اختیار مالیات بستن را دارد.

9. It turns out Levy is talking in metaphorical terms.
[ترجمه ترگمان]معلوم می شود که لوی در عبارات استعاری حرف می زند
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد لووی در شرایط استعاری صحبت می کند

10. We should levy a heavy tax on the wealthy men.
[ترجمه morteza] ما باید مالیات سنگینی از افراد ثروتمنمد بگیریم
[ترجمه ترگمان]ما باید مالیات سنگینی روی افراد ثروتمند بخریم
[ترجمه گوگل]ما باید یک مالیات سنگین برای مردان ثروتمند بدهیم

11. He wants to impose a levy on landfill waste.
[ترجمه ترگمان]او می خواهد یک مالیات بر زباله زباله تحمیل کند
[ترجمه گوگل]او می خواهد عوارض اتلاف دفن زباله را تحمیل کند

12. The 1999 net tax levy for all properties is $ 2278
[ترجمه ترگمان]مالیات خالص مالیاتی سال ۱۹۹۹ برای همه اموال ۲۲۷۸ دلار است
[ترجمه گوگل]مالیات خالص مالیات سال 1999 برای تمام اموال 2278 دلار است

13. The new parliament will be empowered to levy a tax on its citizens to raise about $ 750 million a year.
[ترجمه ترگمان]پارلمان جدید قادر به اخذ مالیات بر شهروندان خود برای افزایش ۷۵۰ میلیون دلار در سال خواهد بود
[ترجمه گوگل]پارلمان جدید مجبور خواهد شد مالیات بر شهروندانش را جبران کند تا سالانه 750 میلیون دلار افزایش یابد

14. The parishes were required to levy rates to provide for the relief of the poor.
[ترجمه ترگمان]کشیشان بخش ملزم بودند که نرخ بهره فقرا را تامین کنند
[ترجمه گوگل]کلیساها ملزم بودند که مقادیری را برای فراهم کردن امداد از فقرا فراهم کنند

15. The next levy proposed by Wolsey met with an even more humiliating defeat.
[ترجمه ترگمان]* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
[ترجمه گوگل]مجدد بعدی که توسط ولسی پیشنهاد شد، با یک شکست حتی تحقیر آمیز روبرو شد

16. Levy, 4 readily concedes that the road map is an odd choice as a collector's item.
[ترجمه ترگمان]لوی (۴)به آسانی تصدیق می کند که نقشه راه یک انتخاب عجیب به عنوان یک مورد جمع کننده است
[ترجمه گوگل]Levy، 4 به راحتی می پذیرد که نقشه جاده یک انتخاب عجیب و غریب به عنوان یک آیتم جمع است

to make a levy on meat

مالیات بستن به گوشت


They levy the taxes every six months.

آن‌ها هرشش ماه مالیات گردآوری می‌کنند.


The levy of soldiers took two weeks.

سربازگیری دو هفته طول کشید.


The levy were stealing from the farmers.

مشمولان از کشاورزان دزدی می‌کردند.


New taxes are going to be levied on cigarets.

مالیاتهای جدیدی به سیگار بسته خواهد شد.


to levy a heavy fine

جریمه‌ی سنگین کردن


Young men were levied and put on old ships.

مردان جوان را به خدمت نظام می‌گرفتند و بر کشتی‌های کهنه می‌گماشتند.


اصطلاحات

levy war (against or upon)

اقدام به جنگ (علیه کسی) کردن


پیشنهاد کاربران

صادر کردن، اعلام کردن ( حقوق، درمورد حُکم )

عوارض

وضع کردن، بستن، جمع آوری، گرفتن، تحمیل کردن مالیات

تحمیل، وضع کردن

در حالت جمع ( Levies ) سربازان، قشون، نیرو

وضع کردن

لِوی ( نام شخص )

⁦✔️⁩مالیات، مالیات بندی، وصول مالیات،
تحمیل مالیات

Pensioners to pay 12% National Insurance! New health and social care 💥levy💥 threat
Daily express. com@


کلمات دیگر: