کلمه جو
صفحه اصلی

means


معنی : چاره
معانی دیگر : وسیله، راه، شیوه، روش، طریق، منابع (طبیعی یا اقتصادی و غیره)، ثروت، مکنت، دارایی، وسائل، توانائی، استطاعت، مال، در آمد

انگلیسی به فارسی

وسیله، راه، شیوه، روش، طریق


منابع (طبیعی یا اقتصادی و غیره)، ثروت، مکنت، دارایی


به معنای، چاره


انگلیسی به انگلیسی

• method, way, medium; resources, funds

اسم جمع ( plural noun )
عبارات: by all means, by any means, by means of, by no means
(1) تعریف: (used with a sing. verb) a method, way, or agency used to reach a goal or accomplish something.
مترادف: agency, instrumentality, method
مشابه: agent, approach, expedient, instrument, measure, medium, mode, path, process, purse, resource, scheme, tool, way

- Practice is the best means of gaining mastery.
[ترجمه دیز] تمرین بهترین روش برای به دست آوردن تسلط است.
[ترجمه ترگمان] تمرین بهترین راه برای کسب مهارت است
[ترجمه گوگل] تمرین بهترین روش برای به دست آوردن تسلط است

(2) تعریف: (used with a pl. verb) wealth, riches, or economic resources.
مترادف: money, resources, riches, wealth, wherewithal
مشابه: affluence, capital, cash, circumstance, competence, dough, funds, pocketbook, provision, substance

- His means were shrinking daily.
[ترجمه مراد] دارایی او هر روز کاهش می یابد
[ترجمه ترگمان] وسایل او هر روز منقبض می شد
[ترجمه گوگل] معنی او هر روز کاهش می یابد
- She is a woman of means.
[ترجمه عاطفه] او یک خانم ثروتمنده.
[ترجمه ترگمان] او یک زن است
[ترجمه گوگل] او یک زن از وسایل است

دیکشنری تخصصی

[حقوق] وسایل، اسباب، منابع، طرق قانونگذاری، از قبیل طرح لایحه یا مراجعه به آراء عمومی، وسیله امرار معاش
[ریاضیات] وسطین تناسب

مترادف و متضاد

چاره (اسم)
alternative, remedy, recourse, means, makeshift, pis aller

way, method


Synonyms: agency, agent, aid, apparatus, auspices, avenue, channel, course, dodge, equipment, expedient, factor, fashion, gimmick, instrument, instrumentality, instrumentation, intermediary, machinery, manner, measure, mechanism, medium, ministry, mode, modus operandi, organ, organization, paraphernalia, path, power, process, road, route, step, stepping-stone, system, tactic, technique, trick, vehicle, ways and means


wealth, resources


Synonyms: ace in the hole, affluence, assets, backing, bankroll, budget, bundle, capital, dough, estate, finances, fortune, funds, holdings, income, intangibles, kitty, money, nest egg, nut, pocket, possessions, property, purse, rainy day, reserves, revenue, riches, savings, securities, sock, stake, stuff, substance, ways and means, wherewithal


Antonyms: paucity, poorness, shame


جملات نمونه

1. means of transportation
وسایط نقلیه،ترابرگان

2. means to an end
روش رسیدن به هدف مطلوب

3. by means of repetition
از طریق تکرار

4. different means of transit
وسایل گوناگون ترابری

5. he means to go
او مصمم به رفتن است.

6. he means well
نیت او پاک است.

7. love means a lot to a child
محبت برای کودک بسیار مهم است.

8. money means little to him
پول برای او اهمیت زیادی ندارد.

9. this means war
این به معنی جنگ است.

10. by means of
توسط،به وسیله ی،از راه

11. by political means
از طرق سیاسی

12. red light means "stop"
چراغ قرمز یعنی ((ایست)).

13. the fastest means of travel
تندترین وسیله ی سفر

14. by all means
حتما،البته،مسلما،هر جور که شده،از هر طریق

15. by any means
از هر راهی،به هر طریق،هر طور که شده

16. by fair means or foul
هرطور که شده،از هر طریق که بشود

17. by no means (or by no manner of means)
اصلا،ابدا،به هیچ وجه

18. a person of means
آدم ثروتمند

19. in sports, preparedness means everyting
در ورزش آمادگی بسیار اهمیت دارد.

20. money, as such, means nothing
پول به خودی خود اهمیتی ندارد.

21. speech is a means of expressing ideas
گفتار وسیله ای است برای بیان عقاید.

22. they use various means to keep prices down
آنها برای پایین نگاهداشتن قیمت ها از روش های گوناگون استفاده می کنند.

23. we took any means we could think of
به هر وسیله ای که به فکرمان رسید متوصل شدیم.

24. we travelled by means of cars and trains
ما با اتومبیل و ترن سفر کردیم.

25. do it by any means
هرجوری که شده این کار را بکن.

26. do you have the means to support your family?
آیا استطاعت خرجی دادن به زن و بچه ات را داری ؟

27. ends do not justify means
هدف وسیله نیل به آن را توجیح نمی کند.

28. he has no visible means of support
وسیله ی امرار معاش آشکاری ندارد.

29. he would by no means part from his precious bag
او به هیچ وجه از کیف پر بهای خود جدا نمی شود.

30. state ownership of the means of production
مالکیت دولتی وسایل تولید

31. the young need better means of entertainment
جوانان نیاز به وسایل تفریح بهتری دارند.

32. to say what one means
منظور خود را بیان کردن

33. by all manner of means
البته،حتما،هرطور که شده،به هرطریق

34. by any manner of means
1- اصلا،به هیچ وجه 2- به هر صورت،به هر طریق

35. by no manner of means
1- ابدا،هرگز،به هیچ وجه 2- به هر صورت،به هر طریق

36. to live beyond one's means
بیش از درآمد خود خرج کردن

37. he gained money through illegal means
او از راه های نامشروع پول به دست آورد.

38. he got rich by devious means
او با نادرستی ثروتمند شد.

39. a ship equipped with every modern means of navigation
کشتی دارای همه گونه وسایل ناوبری جدید

40. everyone should contribute according to their means
هرکسی باید به قدر استطاعت خود کمک کند.

41. i was accommodated with all the means of comfort
تمام وسایل آسایش را برایم فراهم آوردند.

42. they converted the natives by gentle means
آنان با روشی مسالمت آمیز بومیان را به دین خود درآوردند.

43. hafez and his contemporaries were by no means up on a par
حافظ و شاعران معاصر او اصلا همتراز نبودند.

44. plants elaborate organic compounds from inorganic by means of photosynthesis
گیاهان به وسیله ی فروغ آمایی از مواد غیرآلی مواد آلی می سازند.

45. the hotel is equipped with the latest means of comfort
هتل به جدیدترین وسایل راحتی مجهز شده است.

46. he devoted all his thought to finding a means of escape
او همه ی افکار خود را صرف یافتن راه فرار کرد.

47. they don't have to work; they have private means
آنها از خودشان درآمد دارند و نیازی به کار کردن ندارند.

48. i have no adequate notion of what the fifth dimension means
من تصور کافی درباره ی مفهوم بعد پنجم ندارم.

They use various means to keep prices down.

آنها برای پایین نگاه‌داشتن قیمت‌ها از روش‌های گوناگون استفاده می‌کنند.


the fastest means of travel

تندترین وسیله‌ی سفر


by political means

از طرق سیاسی


Do it by any means.

هرجوری که شده این کار را بکن.


means of transportation

وسایط نقلیه، ترابرگان


a person of means

آدم ثروتمند


Do you have the means to support your family?

آیا استطاعت (توانایی) خرجی دادن به زن و بچه‌ات را داری؟


They don't have to work; they have private means.

آنها از خودشان درآمد دارند و نیازی به کار کردن ندارند.


by means of repetition

از طریق تکرار


We travelled by means of cars and trains.

ما با اتومبیل و ترن سفر کردیم.


اصطلاحات

by all means

حتماً، البته، مسلماً، هرجور که شده، از هر طریق


by means of

توسط، به‌وسیله‌ی، از راه


by no means (or by no manner of means)

اصلاً، ابداً، به هیچ‌وجه


means to an end

روش رسیدن به هدف مطلوب


to live beyond one's means

بیش از درآمد خود خرج کردن


پیشنهاد کاربران

از جمله

میانگین

با استفاده از

روش _راه
دارایی

راه، روش، وسیله، چاره، راه حل

tool ابزار
equipment

نشانه یک چیزی بودن

وسیله

سرعت
By means of

وسیله, طریقه, طریق, راه, شیوه, روش, پول, ثروت, دارایی, مال, امکانات مالی, استطاعت, وسع, درامد

ابزار، اسباب، آلات، ادات

Means =یعنی
مثل
An approach something ( means ) to move close to it


تنها راه. چاره. راه نجات

ابزار و وسایل

مثال دسترسی به ابزار و وسایل مهلک و مرگ آور = access to lethal means

:by means of •
به وسیله

means ( noun ) = وسیله، ابزار، شیوه، راه، طریق، منابع، پول، درآمد، دارایی

معانی دیگر= راه های میانبر، عوامل، مولفه، اجزاء، ورودی، درگاه، سرنوشت، تقدیر، شانس اقبال، استاندارد زندگی ، راه های ارتباطی ( تلفن، ماهواره و . . . ) ، نقدینگی، تکیه گاه، پشتوانه، زیر ساخت، تبحر، توانایی، مهارت، قابلیت، لوازم، معاش

Definition= وسیله، روش یا ابزاری که برای بدست آوردن نتیجه یا رسیدن به هدف استفاده می شود/پول ، منابع یا درآمد/ثروت یا منابع قابل توجه/وسیله ای برای دستیابی به هدف ، به ویژه هدف راحت اما احتمالاً نادرست یا غیراخلاقی/وسیله ای برای تأمین مایحتاج زندگی/تجهیزات فنی یا ماشین آلات مورد نیاز برای یک فعالیت یا هدف خاص/پول دریافت شده ، به ویژه به طور منظم ، برای کار یا از طریق سرمایه گذاری/مقدار پول مورد نیاز یا موجود برای هدفی/آنچه در یک واقعیت یا واقعه ای شرکت می کند ، یا مربوط می شود یا به نوعی تحت تأثیر آن قرار می گیرد/وضعیت مالی یا موقعیت شخصی/یک مقدار یا چیز تهیه یا تأمین شده/قدرت یا توانایی انجام کاری/ساختاری که مکمل یا مکمل چیز دیگری است/کل مبلغی که به یک تجارت و خارج از آن منتقل می شود ، خصوصاً بر نقدینگی تأثیرگذار است/استاندارد زندگی/یک عنصر یا شرایط موثر در نتیجه/سیستم های تبادل اطلاعات ( صدا و سیما، مخابرات، ماهواره و . . . ) /وضعیت یا وضعیت از پیش تعیین شده فرد در زندگی ( سرنوشت، تقدیر، شانس اقبال ) /راه ، وسیله یا حق ورود یا شرکت در
عناصر یا شرایطی که به یک نتیجه کمک می کنند/جمع برای حالتی که به طور مساوی از دو طرفین مخالف خارج شده است/

means of transportation = وسیله نقلیه

مترادف : Methods


Examples
1 - They had no means of communication.
آنها هیچ وسیله ( ابزار ) ارتباطی نداشتند.
2 - We need to find some other means of transportation.
ما باید وسیله ی نقلیه ی دیگری را پیدا کنیم.
3 - We needed to get to London but we had no means of transport.
ما مجبور بودیم به لندن برویم اما هیچ وسیله نقلیه ای نداشتیم.
3 - art as a means of expression
هنر شیوه ای برای ابراز بیان است
4 - the window was our only means of escape.
پنجره تنها راه فرار ما بود.
5 - i had no means of telling him i would be late.
من هیچ راهی برای گفتن به او نداشتم که دیر خواهم کرد.
6 - the only means of communication was . sign language
تنها ابزار ارتباطی زبان اشاره بود
7 - for most people, the car is still their main means of transport.
برای اکثر مردم ، ماشین هنوز وسیله اصلی نقلیه آنهاست.
8 - homework should not be used as a means of controlling children.
از تکالیف نباید به عنوان ابزاری برای کنترل کودکان استفاده شود.
9 - he was told to finish the joy by any means available to him.
به او گفته شد که به هر وسیله ای که در ممکن هست به موفقیت برسد.
10 - the most convenient means of communicating with someone is by phone.
راحت ترین ابزار ارتباط با کسی تلفن است.






معنی ( است ) هم میده؟؟

Means:راه. روش. شیوه. طریقه. وسیله. طریق
BY means of : از طریقِ. از راهِ . به وسیلهٔ. به کمکِ. از رهگذرهِ

means یعنی "به معنی"
مثال :
remote means not near
دور هست به معنی نزدیک نبودن


کلمات دیگر: