کلمه جو
صفحه اصلی

آرام شدن

فارسی به انگلیسی

to quiet down, to become quiet


calm, mitigate, ranquillize, rest, still, subside, tranquilize, unwind


لغت نامه دهخدا

آرام شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آرامیدن . بیارامیدن . آرام گرفتن . فرونشستن اضطراب . فرونشستن خشم . تسلی یافتن . بازایستادن باد و طوفان و انقلاب . مقابل بشوریدن (هوا، دریا). بازایستادن از گریه . بشدن دَرد از عضوی چون دندان و جز آن . ساکن شدن وَجع.



کلمات دیگر: