کلمه جو
صفحه اصلی

آداب

فارسی به انگلیسی

ceremonies, formalities, rules, manners


ceremony, etiquette, manners, rites


مترادف و متضاد

تشریفات، رسم، رسوم، سنت، سنن، شعایر، عادات، قواعد، مراسم، مناسک


فرهنگ معین

[ ع . ] جِ ادب ؛ رسوم ، عادات .


لغت نامه دهخدا

آداب . (ع اِ) ج ِ اَدَب . رسوم : نصر احمد سامانی ... سخت نیکو برآمد و بر همه ٔ آداب ملوک سوار شد. (تاریخ بیهقی ). گفت [ دزدی ] میخواهم ... آداب طریقت آموزم . (کلیله و دمنه ).
موسیا آداب دانان دیگرند
سوخته جان و روانان دیگرند.

مولوی .


هیچ ترتیبی و آدابی مجو
هرچه میخواهد دل تنگت بگو.

مولوی .


- آداب فاضله ؛ اخلاق ستوده . محاسن .

فرهنگ عمید

۱. عادات و رسوم که در یک جامعه پذیرفته شده.
۲. [جمعِ ادب] روش‌های نیکو.


فرهنگ فارسی ساره

آیینها، روش ها، فرهنگ ها، فرهنگ ها، روش ها، آیین ها



کلمات دیگر: