کلمه جو
صفحه اصلی

آشام

فارسی به انگلیسی

adsorption


beverage


فرهنگ معین

( اِ.) 1 - نوشیدنی ، شربت . 2 - غذای اندک .


لغت نامه دهخدا

آشام . (اِمص ) جذب مایع. (فرهنگستان ).


آشام . (اِ) نوشیدنی . مشروب . شربت :
همه زرّ و پیروزه بد جامشان
بروشن گلاب اندر آشامشان .

فردوسی .


حسرت فروخورم چو بسینه فروشود
آشام خون دل کنم آن را فروبرم .

خاقانی .


چون نتوانم که نفس را رام کنم
خود را چه بهرزه شهره ٔ عام کنم
زایل نشود تیرگی خاطر من
گر چشمه ٔ خور فی المثل آشام کنم .

امیرخسرو.


آشام خود بزخم زبان میخورد عوان
آری درندگان همه آب از زبان خورند.

سیدحسین اخلاطی .



آشام . (اِخ ) نام ولایتی میان مشرق و شمال بنگاله . و عود آن بخوبی شهرت دارد.


آشام . (نف مرخم ) مخفف آشامنده ، در کلمات مرکبه ٔ خون آشام ، دردی آشام ، غم آشام ، می آشام و جز آن :
شب عنبرین هندوی بام اوی
شفق دردی آشام از جام اوی .

فردوسی .


اصطناعت چو آب جان پرور
انتقامت چو خاک خون آشام .

انوری .


درآ در بزم رندان غم آشام
ز شادی صاف شو دردِ غم آشام .

سراج راجی .


ای ترک می آشام که گفتت که می آشام
در خانه ٔ من باده بیاشام بیا شام
خوف است بطاعتگه زهاد ریاکیش
امن است بسرمنزل رندان می آشام .

؟


|| (اِ)باندازه ٔ یک بار آشامیدن . شربه . جرعه : یک آشام شیر. || آبچلو. آشاب . آبریس . || و فرهنگ جهانگیری بکلمه معنی قوت (و هو ما یقوم به بدن الانسان من الطعام . صراح ) داده و از شاعری مجهول به نام استاد بیت ذیل را شاهد آورده است :
بملک شام ندْهم تار مویت
ندارم گرچه گاه شام آشام .
|| (اِمص ) در بعض فرهنگها به معنی آشامیدن و چیز کم خوردن و شرب و تجرّع نیز آمده است .

فرهنگ عمید

۱. = آشامیدن
۲. آشامنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خون‌آشام، دُرد‌آشام، می‌آشام.
۳. (اسم) [قدیمی] نوشیدنی؛ شربت: ◻︎ همه زرّ و پیروزه بُد جامشان / به روشن‌گلاب اندر آشامشان (فردوسی۲: ۱۷۵).
۴. (اسم) [قدیمی] قوت؛ خوراک.



کلمات دیگر: