کلمه جو
صفحه اصلی

آشامیدن

فارسی به انگلیسی

to drink, to absorb


consume, drink, imbibe


مترادف و متضاد

خوردن، گساردن، نوش‌کردن، نوشیدن ≠ تناول‌کردن، خوردن


فرهنگ معین

(دَ) (مص م .) نوشیدن .


لغت نامه دهخدا

آشامیدن . [ دَ ] (مص ) بلعیدن یعنی فروبردن مایعی . نوشیدن . نوش کردن . درکشیدن . کشیدن . گساردن (در شراب ). آشمیدن . پیمودن (باده ). خوردن . حسو. (دهار). شرب . تکرّع . تجرّع . تشرّب . احتسا. تَرَمﱡق : حصیری ... می آمد دُردی آشامیده . (تاریخ بیهقی ).
تا بی ادبی همی توانی کرد
خون علما بدم بیاشامی .

ناصرخسرو.


تا تشنه و بیطاقت بچاهی رسید قومی بر او گرد آمده هر شربتی به پشیزی همی آشامیدند. (سعدی ).

فرهنگ عمید

فروبردن آب یا مایع دیگر به حلق؛ نوش کردن؛ نوشیدن: ◻︎ ای ترک می‌آشام که گفتت که می آشام / در خانهٴ من باده بیاشام بیا شام (؟: لغت‌نامه: آشام).



کلمات دیگر: