کلمه جو
صفحه اصلی

آسیاب

فارسی به انگلیسی

(water-) mill


gristmill, mill, water mill


فرهنگ معین

[ په . ] (اِمر.) آسی که با نیروی آب کار می کند. ؛ ~به نوبت کنایه از لزوم رعایت کردن نوبت .


لغت نامه دهخدا

آسیاب . (اِ مرکب ) (از: آس + آب ) آس که بقوت آب گردد، و توسعاً، هر نوع دیگر از آن . آب آسیا. آب آس :
چرا چون آسیاب گردگردی
بیاکنده به آب وباد و گردی ؟

(ویس و رامین ).


بخواهد همی خوردمان آسیاب
بدندان ما، در، گیا را فناست .

ناصرخسرو.


گر نان طلب کنند در من زنند ازآنک
بی دانه ٔ من آب زده ست آسیابشان .

خاقانی .


هست بپیرامنش طوف کنان آسمان
آری بر گرد قطب چرخ زند آسیاب .

خاقانی .


بر سرم گردید سنگ آسیاب
تا برآمد گردم از جان خراب .

بسحاق اطعمه .



فرهنگ عمید

۱. = آسیا ⟨ آسیای آبی
۲. = آس۱
۳. (زیست‌شناسی) = دندان ⟨ دندان آسیا


گویش اصفهانی

تکیه ای: ar / âsiyow
طاری: ar
طامه ای: ar
طرقی: ar
کشه ای: ar
نطنزی: âr



کلمات دیگر: