کلمه جو
صفحه اصلی

آزموده

فارسی به انگلیسی

experienced, tried


tried, versed


فرهنگ اسم ها

(تلفظ: āz(e)mude) (صفت مفعولی از آزمودن) آن که یا آنچه مورد آزمایش و تجربه قرار گرفته باشد ، امتحان شده ؛ ورزیده ، باتجربه ، کاردیده ؛ تجربه .


مترادف و متضاد

باتجربه، پخته، حاذق، خبره، کاردان، کارکشته، کرده‌کار، ماهر، مجرب، ورزیده ≠ بی‌تجربه


تجربه‌شده، سنجیده


۱. باتجربه، پخته، حاذق، خبره، کاردان، کارکشته، کردهکار، ماهر، مجرب، ورزیده
۲. تجربهشده، سنجیده ≠ بیتجربه


فرهنگ معین

(دِ) (ص مف .) 1 - امتحان شده . 2 - تجربه شده . 3 - سنجیده . 4 - ورزیده .


لغت نامه دهخدا

آزموده . [ زْ / زِ دَ / دِ ] (ن مف ) مجرب . ممتحَن . سنجیده . مُدَرَّب . مُنجَد. منجَذ. حُنک . موقر. (صُراح ). کاردیده . کرده کار. پخته . سُخته . ورزیده . دنیادیده :
ابا ششهزار آزموده سوار
همی دارد آن بستگان را بزار.

فردوسی .


دو ره ششهزار آزموده سوار
زره دار با گرزه ٔ گاوسار.

فردوسی .


ز قلب سپاه اندر آمد چو کوه
ابا ده هزار آزموده گروه .

فردوسی .


برد ده هزار آزموده سوار
همه نیزه دار ازدرِ کارزار.

فردوسی .


بر مردم ناآزموده ایمن مباش و آزموده از دست مده که روزگار دراز باید تا باز کسی آزموده و معتمد به دست آید که اندر مثل آمده است که ددِ آزموده به از مردم ناآزموده . (از قابوسنامه ). || ریاضت دیده . ورزیده . کارکشته :
وگر آزموده نباشد ستور
نشاید به تندی بر او کرد زور.

فردوسی .


و رجوع به آزمایش شود.
- کارآزموده ؛ نیک مُجرّب .
- گرم و سرد نیازموده بودن ؛ بسیار ناپخته و بی تجربه بودن :
همی گفت کاوس خود کامه مرد
نه گرم آزموده ز گیتی نه سرد.

فردوسی .


بدو گفت گودرز کای شیرمرد
نه گرم آزموده ز گیتی نه سرد.

فردوسی .


خردمند باشد جهاندیده مرد
که بسیار گرم آزموده است و سرد.

سعدی (بوستان ).


جهاندیده ای ، آرامیده ای ، گرم و سرد چشیده ای ، نیک و بد آزموده ای . (گلستان ).
- نیک و بد (گرم و سرد) آزموده بودن ؛ سخت مُجرب بودن .
- امثال :
آزموده را آزمودن پشیمانی آرد . (قرة العیون ).
آزموده را آزمودن جهل است .
بناآزموده کار مفرمای و به آزموده استادی مکن .
ددِ آزموده به از مردم ناآزموده . (قابوسنامه ).

فرهنگ عمید

۱. آزمایش‌شده؛ امتحان‌شده.
۲. تجربه‌شده.
۳. سنجیده.
۴. مجرب؛ کاردیده؛ ورزیده؛ باتجربه.



کلمات دیگر: