کلمه جو
صفحه اصلی

آسانی

فارسی به انگلیسی

convenience, ease, easiness, facility, freedom, handiness, plainness, readiness, simplicity, simplification


easy


فرهنگ معین

[ په . ] (حامص .) 1 - سهولت ، راحتی . 2 - آسایش . 3 - خواب . 4 - تنبلی . 5 - فراوانی نعمت ، رفاه .


لغت نامه دهخدا

آسانی . (حامص ) (از پهلوی آسانیه ، استراحت . آسایش . آشتی . صلح ) یُسر. سهولت . خواری . کسه . خلاف دشواری ، دشخواری ، سختی و صعوبت : ایزدتعالی ... مدت ملوک طوایف بپایان آورده بود تا اردشیر را آن بدان آسانی برفت . (تاریخ بیهقی ).چون خداوند متعال ... بدان آسانی تخت ملک بما داد اختیار آن است که عذر گناهکاران بپذیریم . (تاریخ بیهقی ). سوی پسر کاکو و دیگران ... نامه ها فرمودیم بقرار گرفتن این حالها بدین خوبی و آسانی . (تاریخ بیهقی ).
- آسانی دادن . شفا. (دهار):
آنچه با رنج یافتیش به ذُل
تو به آسانی از گزافه مدیش .

رودکی .


بیرون کندت خدای از او گرچه
بیرون نشوی تو زو به آسانی .

ناصرخسرو.


صعب باشد پس ِ هر آسانی
نشنیدی که خاربا خرماست ؟

مسعودسعد.


|| خواب . (برهان ). || رفاهیت . آسایش . خوشی . کامروائی . کامرانی . استراحت . رفاه . بی رنجی . رَوح . لذّت . مقابل رنج و گزند :
تو بر خویشتن گر کنی صد گزند
چه آسانی آید بدان ارجمند...

فردوسی .


خداوند کوپال و شمشیر و رنج
خداوند آسانی و تاج و گنج .

فردوسی .


نگه کرد بر کار چرخ بلند
ز آسانی و سود و درد و گزند.

فردوسی .


همی از شهنشاه ترسانیَم
سزا زو بود رنج و آسانیَم .

فردوسی .


نماند بکس روز سختی ّ و رنج
نه آسانی و شادمانی ّ و گنج .

فردوسی .


نه دشواری از چیز برتر مَنِش
نه آسانی از اندک اندر بُوِش .

فردوسی .


چو از پیش بدخواه برداشتش
به آسانی آورد و بگذاشتش .

فردوسی .


دلاور چو پرهیز جوید ز جفت
بماند به آسانی اندر نهفت
بدان تاش دختر نباشد ز بن
نباید شنیدنْش ننگ سخن .

فردوسی .


جهان جای بقا نیست به آسانی بگذار
بایوان چه بری رنج و بکاخ و ستناوند؟

طیّان .


اینْت خوشی ّ و اینت آسانی
روز صدقه ست و بخشش و قربان (کذا).

فرخی .


نخواهم بی تو یارا زندگانی
نه آسانی و کام این جهانی .

(ویس و رامین ).


از امّید تو چون من دل بریدم
ز نومیدی به آسانی رسیدم .

(ویس و رامین ).


و حمزه اندر تاریخ خویش گفته است که نود پادشاه بکشت [ اردشیر بابکان ] از طوائف و از آن پس با مراد و آسانی بود. (مجمل التواریخ ).
روز بیکاری و شب آسانی
کی رسی در سریر ساسانی ؟

سنائی .


|| کاهلی :
ز آسانی نیاید شادکامی
ز بیرنجی نیاید نیک نامی .

(ویس و رامین ).


جای رنج و انده است این ای پسر
جای آسانی ّ و شادی دیگر است .

ناصرخسرو.


بیا بکش همه رنج و مجوی آسانی
که کار گیتی بی رنج می نگیرد ساز.

مسعودسعد.


که آسانی گزیند خویشتن را
زن و فرزند بگذارد بسختی .

سعدی (گلستان ).


|| سرّاء. رخاء. رَغد. رفاه . رغادت . نعمت . نعیم . ناز. یسار :
آنکه در نعمت و آسایش و آسانی زیست
مردنش زینهمه شک نیست که دشوار آید.

سعدی .


|| سماحت . نرمی . رفق .
- آسانی کردن در معامله ؛ اِغاضه .
- امثال :
کاری را که گرگ بسختی انجام کند روباه به آسانی از پیش برد ؛ گاهی چاره و حیلت از زور رسیدن مقصود را سودمندتر افتد.
هرکه زندگی به آسانی کند مرگش نیز به آسانی بود . (مرزبان نامه ).
یک نَه و صدهزار آسانی ؛ پذیرفتن و تعهد امور مایه ٔ رنج و تن زدن از کارهامایه ٔ بی رنجی باشد :
از تو پرسم غمم خوری گو نه
یک نَه و صدهزار آسانی .

عمادی شهریاری .



فرهنگ عمید

۱. آسان بودن؛ بدون زحمت بودن.
۲. [قدیمی] راحتی؛ فراغت.



کلمات دیگر: