drinking water
آب خوردن
فارسی به انگلیسی
to drink water , [fig.] to crop up , to originate
cinch
فرهنگ معین
(خُ دَ)(مص ل .)1 - آب نوشیدن ، آشامیدن آب . 2 - (کن .) سرچشمه گرفتن ، ناشی شدن . 3 - هزینه برداشتن ، خرج برداشتن .
لغت نامه دهخدا
آب خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) آشامیدن آب :
هرچند خلنده ست چو همسایه ٔ خرماست
بر شاخ چو خرماش همی آب خورَد خار.
- در یک آب خوردن ؛ در لحظه ای . در مدتی سخت کوتاه .
هرچند خلنده ست چو همسایه ٔ خرماست
بر شاخ چو خرماش همی آب خورَد خار.
ناصرخسرو.
- در یک آب خوردن ؛ در لحظه ای . در مدتی سخت کوتاه .
کلمات دیگر: