کلمه جو
صفحه اصلی

آبخور

فارسی به انگلیسی

irrigable area


فرهنگ فارسی

قسمتی از بدنۀ کشتی که در زیر آب قرار می‌گیرد


فرهنگ معین

(خُ) (اِمر.) 1 - سرچشمه و محلی که از آن جا آب برگیرند و بنوشند، آبشخور. 2 - قسمت ، نصیب . 3 - موی اضافی سبیل .


لغت نامه دهخدا

آبخور. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ مرکب ) محل آب خوردن و آب برداشتن جانور و آدمی از نهر و جز آن . ورد. مورد. منهل . سَقایه . شرعه . شریعه . عطن . مشرب . مشرع . معطن . منزل . آبشخور. آبشخورد. آبخورد :
سر فروبردم میان آبخور
از فرنج مَنْش خشم آمد مگر.

رودکی .


وزآن آبخور شد بجای نبرد
پراندیشه بودش دل و روی زرد.

فردوسی .


گل و آب سیاه تیره همی
از چه معنیش آبخور باشد؟

مسعودسعد.


پس نشان داد کآن درخت کجاست
گفت از آن آبخور که خانی ماست .

نظامی .



نیست در سوراخ کفتار ای پسر
رفت تازان او بسوی آبخور.

مولوی .


|| روزی . قسمت . نصیب :
ترسم که برآید ز جهان آبخور من
کز شهر برآورد جهان آبخور تو.

قطران .


در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه ٔ دارالسلام را.

حافظ.


خواست دلم تا که بمسجد شود
کابخورش جانب میخانه برد.

؟ (از فرهنگ جهانگیری ).


|| ظرفی که بدان آب خورند. سِقایه :
پیراهنت دریده و استاد درزیی
چون کوزه گر ز کنج همی آبخور کنی .

رشیداعور.


- آبخورهای ریشه ؛ آبکش های آن : چون بیخ آبخور ندارد نه برگش سبز بماند و نه شاخش تر بماند. (تفسیر ابوالفتوح رازی ).

فرهنگ عمید

‹آبخورد، آبشخور›
۱. (کشاورزی) مقدار قابلیت زمین برای جذب آب.
۲. آن قسمت از اجسام شناور که در آب قرار می‌گیرد.
۳. [قدیمی] کنار رودخانه، تالاب، سرچشمه، و محلی که از آنجا آب بردارند یا آب بخورند: ◻︎ وز آن آبخور شد به جای نبرد / پراندیشه بودش دل و روی زرد (فردوسی: ۲/۱۸۴ حاشیه).
۴. (اسم مصدر) [قدیمی] نوشیدن آب.
۵. [قدیمی، مجاز] بهره؛ نصیب؛ روزی: ◻︎ در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند / آدم بهشت روضهٴ دارالسلام را (حافظ: ۳۰).



کلمات دیگر: