Mirror
آینه
فارسی به انگلیسی
looking glass, mirror
فرهنگ اسم ها
(تلفظ: āyene) (= آئینه) ، ← آئینه .
مترادف و متضاد
آبگینه، آیینه، زجاج، مرآت
لغت نامه دهخدا
آینه . [ ی ِ ن َ ] (ع ص ) تأنیث آین . ج ، آینات .
فرستاد از آن آهن تیره رنگ
یکی آینه کرده روشن ز زنگ .
فردوسی .
سکندر نهاد آینه زیر نم
همی بود تا شدسیاه و دژم .
فردوسی .
بود آینه دوست را مرد دوست
نماید بدو هرچه زشت و نکوست .
اسدی .
تنت آینه ساز و هر دو جهان
ببین اندر او آشکار و نهان .
اسدی .
گهر چهره شد آینه شد نبید
که آید در او خوب و زشتی پدید.
اسدی .
آینه ام من اگر تو زشتی زشتم
ور تو نکوئی نکوست سیرت و سانم .
ناصرخسرو.
جهان آینه ست و در او هرچه بینی
خیالیست ناپایدار و مزور.
ناصرخسرو.
چرخ کبود مانده بر او ابر جای جای
چون برزدوده آینه بر، جای جای زنگ .
ناصرخسرو.
در آینه ٔ خُرد روی مردم
هم خُرد چنان آینه نماید.
مسعودسعد.
ما آینه ایم هرکه در ما نگرد
هر نیک و بدی که گوید از خود گوید.
خیام .
هرکه را آینه ٔ یقین باشد
گرچه خودبین ، خدای بین باشد.
سنائی .
چو بر او عیبش آینه ننهفت
بر زمینش زد آن زمان و بگفت ...
سنائی .
فریاد و فغان زین فلک آینه گون
کز خاک بچرخ برکشد مشتی دون
ما منتظران روزگاریم هنوز
تاخود فلک از پرده چه آرد بیرون .
عمادی شهریاری .
آب صفت هرچه پلیدی بشوی
آینه سان هرچه ندیدی مگوی .
نظامی .
چونکه مؤمن آینه ٔ مؤمن بود
روی او زآلودگی ایمن بود.
مولوی .
گر طمع در آینه برخاستی
در نفاق آن آینه چون ماستی .
مولوی .
دارم ز جفای فلک آینه گون
پرآه دلی که سنگ از او گردد خون .
ابن یمین .
هرچه در آینه جوان بیند
پیر در خشت خام آن بیند.
؟
- آینه ٔ بینی ، آینه ٔ چشم ، آینه ٔ حلق ، آینه ٔ حنجره ، آینه ٔ دهان ، آینه ٔ رحم ، آینه ٔ گوش ؛ آینه هاست برای دید درون این اندامها، و در طب بکار است .
- امثال :
در دست سوار آینه چکار ؟
و رجوع به آیینه شود.
سازد فلک ز عزم تو دایم سلاح خویش
دارد شجاع روز وغا در بر آینه .
خاقانی .
همه سر آرد بار آن سنان نیزه ٔ او
هرآینه که همی خون خورد سر آرد بار.
دقیقی .
آن حوض آب روشن و آن کوم گرداو
روشن کند دلت چو به بینی هرآینه .
بهرامی .
با درفش ار تپانچه خواهی زد
بازگردد بتو هرآینه بد.
عنصری .
کسی که آتش را جای سازد اندر دل
هرآینه بدل او رسد نخست زیان .
عنصری .
گر شوم بودتی بغلامی بنزد خویش
با ریش شوم تر به برِ ما هرآینه .
عسجدی .
و عزیمت ما بر آن قرار گرفته بود که هرآینه و ناچار فرمان عالی [ خلیفه ] را نگاه داشته آید. (تاریخ بیهقی ). هرگاه دو دوست بمداخلت شریری مبتلا گردند هرآینه میان ایشان جدائی افتد. (کلیله و دمنه ).
قبله مساز زآینه هرچند مر ترا
صورت هرآینه بنماید هرآینه .
خاقانی .
و سزای بدسگال هرآینه برسد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). پسر گفت هرآینه تا رنج نبری گنج برنداری . (گلستان ).
دو بامداد گر آید کسی بخدمت شاه
سیم هرآینه در وی کند بلطف نگاه .
سعدی .
و رجوع به هرآینه و هرآیینه شود.
آینه . [ ی ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) ظاهر پوست گاو از پستانها تا دُبُر. || وضع موی این قسمت از پوست در ماده گاوکه بعقیده ٔ بعض علماء فن کیفیت و چگونگی شیر را در اختلافات آن توان شناخت .
آینه . [ی ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) نقش هلال وار که بر دم طاوس است .
فرهنگ عمید
آیینه#NAME?
دانشنامه عمومی
در زبان کردی آینه به صورت "آوینه"تلفظ میشود.ترکیب( آو+وینه).( آو:آب)+(وینه:صورت،عکس،تصویر).پس آوینه یعنی حالتی که در آب صورت خود را دیدن و در قدیم مثل آینه در آب به جهره خود می نگریستند.
گویش اصفهانی
تکیه ای: âyna
طاری: ovina
طامه ای: âyna
طرقی: âyna
کشه ای: âyine
نطنزی: âyna
گویش مازنی
آینه